خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

morvarid_99

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/9/20
ارسال ها
101
امتیاز واکنش
2,500
امتیاز
163
سن
30
زمان حضور
1 روز 17 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام رمان: رویای قاصدک
ژانر: عاشقانه_ اجتماعی
ناظر رمان: YeGaNeH
خلاصه:
عشق آتشین و نابی که منجر به جدایی شد و حالا سرنوشت بعد از دوازده سال دوباره مقابل هم قرارشون میده در حالی که احساسات گذشته هنوز فراموش نشده‌! تقابل جذاب و دیدنی دو عشق قدیمی....
ایلدا دکترای معماری و استاد دانشگاه موفق و زیبایی که قسم خورده هرگز دیگه به عشق شانس دوباره ای نده!
ارسلان پزشک جذاب و موفقی که با دوباره دیدن عشقش به سمتش کشیده میشه و وسوسه میشه تا دوباره اون عشق رو تصاحب کنه !


در حال تایپ رمان رویای قاصدک | morvarid_99 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YaSnA_NHT๛، YeGaNeH، M O B I N A و 38 نفر دیگر

morvarid_99

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/9/20
ارسال ها
101
امتیاز واکنش
2,500
امتیاز
163
سن
30
زمان حضور
1 روز 17 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع

مقدمه:
بادی وزید، قطره ای از چشم مهتاب چکید
سفری آغاز شد تا دل خاک
قاصدکی از دل خاک سر به افلاک کشید.
کودکی بازیگوش او را دید، بی هوا از دل خاک او را چید
رقص کنان به سوی مادرش دوید
مادرش گفت: قاصدک خوش خبر است!
پدرش گفت: آرزو کن، قاصدک ها می برند آرزوها را تا به خدا
کسی دیگر گفت: قاصدک ها به تو امید و رهایی بشارت می دهند
کودک اما بی صبر، قاصدک را به هوا برد و دمید...
قاصدک از هم گسیخت، درد در جانش تنید، سر به آسمان کشید
کودک خندان، رقص او را به هوا دید و از شادی پرید
قاصدک گفت.... می روم اما بدانید که در دل
رویایی داشتم!
من سوای هم دیارانم
سودای پرواز نداشتم
هوای سیر و سفر نداشتم
من ریشه داشتم در دل خاک،
کسی از من نپرسید که تو
از کجا آمده ای؟ به کجا خواهی رفت؟ که تو ای زاده ی مهتاب نگاهت به کجاست؟
رویای چه در سر داری؟ من به دنیا نوید رهایی دادم
اما.... هیچ کس هیچ ندانست از من
کسی هیچ نداشت خبری از دل من
من به سر رویای تعلق داشتم!
می روم به امیدی که شاید اینبار که من زاده شدم...
جایی در دل این خاک وسیع خانه کنم...
که شاید تن من جای کسی را تنگ نکرد!
که شاید هوای بازی هیچ کودکی مرا تبعید نکرد!
که شاید هیچ کس به چشم خبر خوش نبیند من را
که شاید این بار
من هم زاده شوم که تکامل یابم
که بیاویزم از شره ی ماه و به عمق دل خاکی تعلق یابم!


در حال تایپ رمان رویای قاصدک | morvarid_99 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: YaSnA_NHT๛، YeGaNeH، M O B I N A و 38 نفر دیگر

morvarid_99

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/9/20
ارسال ها
101
امتیاز واکنش
2,500
امتیاز
163
سن
30
زمان حضور
1 روز 17 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 1

خشک شده ام.... بهت زده ام.... در کمال حماقت لحظه ای فکر میکنم که شاید من درست نفهمیدمش... شاید او درست توضیح نداد.... اخر دنیا تا این حد هم که گرد نیست... هست؟ فقط خیره نگاهش میکنم... به یکباره احساسات متفاوتی را همزمان تجربه میکنم... عصبانی؟ هستم! بیش از یک دهه از آن روزهای تاریک گذشته است و طبیعتا من نباید اینگونه نبض حیات را از یاد میبردم من دیگر آن دخترک ترسیده و گمشده در فوران های احساسی جهت گرفته از شرایط سنی اش نیستم من حالا جایگاهم را در دنیایم یافته ام. نگران؟ هستم آن هم از نوع شدیدش نه برای خودم بلکه برای پاره ی تنم. از خودم ناامیدم که با این شوک عصبی و سکوت نا به جا، اورا پا در هوا رها کرده ام ... سر پایین افتاده از خجالتش هیچ با شخصیتش نمیخواند.... مژگان خیسش خنجر روی قلبم میشود.... من بعدا وقت رسیدگی به خودم و حسرت ها و ترسهایم را دارم به خود نهیبی میزنم و صدایش میکنم
_تیدا ؟
جوابی نمی دهد و اشک هایش با سرعت بیشتری روان میشود و این عصبی ترم میکند
_آبجی کوچولوم الان جلوم نشسته و از دلی که سریده باهام حرف میزنه. سر پایین افتاده تو چی باید برداشت کنم؟ اینکه از عشق و احساسی که حرفشو زدی شرمنده ای یا به حدی که براش بجنگی برات خاص نیس؟
سرش را به سرعت بالا میگیرد و مضطرب و پریشان توضیح میدهد
_نه آجی بخدا که اینطوری نیس من فقط میدونم که اخه ...در واقع نمیدونم که چطوری بگم و مممم... مکثش اعصابم را به بازی میگیرد
_آهان حالا درسته حرفی داری تو چشمام نگاه میکنی و مستقیم و قاطع حرفتو میزنی ما به تو یاد ندادیم هیچ وقت از خواسته هات یا ایده هات شرمنده باشی. حالا آروم باش و حرفاتو سبک سنگین کن ببینم خواهر کوچولوم تا چه حد بزرگ شده که محکم از احساساتش حرف بزنه
تلفن را برمیدارم و به پری سفارش های لازم رو میکنم و برنامه هایم را تغییر میدهم الان هیچی از این مسئله برایم مهمتر و ارجح تر نیست.
_پری اول از همه به خانوم نباتی بگو لطفا دوتا شربت خنک بیاره بعدم جلسه م رو با مربیا کنسل کن مورد مهمی برام پیش اومده جلسه رو بزار برای بعد اتمام کلاساشون و لطفا هیچ تماسی رو هم وصل نکن
_باشه عزیزم اساعه میفرستم براتون فقط یکی از بچه ها با مادرش اومدن و اصرار دارن با خودت صحبت کنن چی بگم؟
_عزیزم گفتم الان گرفتارم بگو خانوم سلیمی رسیدگی کنه
گوشی را که قطع میکنم همزمان خانوم نباتی وارد میشود میخواهد که اول به سمت میز من بیاید که با بلند شدنم مانع میشوم. به سمت راحتی های مقابل میزم می روم و همزمان وسایل پذیرایی را از دست ننه نباتی میگیرم. شربت تیدا را مقابلش قرارمیدهم و گوش به زبان شیرین دلبرش میسپارم


در حال تایپ رمان رویای قاصدک | morvarid_99 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YaSnA_NHT๛، YeGaNeH، M O B I N A و 37 نفر دیگر

morvarid_99

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/9/20
ارسال ها
101
امتیاز واکنش
2,500
امتیاز
163
سن
30
زمان حضور
1 روز 17 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 2

ننه نبات_الهی قربونت برم مادر بخور نوش جونت چرا انقدر ضعیف شدی اخه؟ من نمیدونم چرا دخترای این دوره زمونه دو پره گوشت ندارن .... این سوهانو دیشب پسرم از حضرت معصومه آورده... تبرکه.... بخور نوش جونت ایلدا مادر توام بخور... جفتتون هم از هم بدترین پوست و استخون
با لبخند نظاره گر این حد از مادرانه های نبات گونه اش هستم که از روزی که این موسسه را تاسیس کردیم بی منت نثار همه میکند. او را به واسطه ی شهرتش که نباتی است ، ننه نباتی صدا میزنم و بقیه نیز به تقلید از من به این نام خو گرفته اند.
_مرسی فدات بشم ، چشم میخوریم دستت درد نکنه
تیدا_ الهی قربونت برم که نفهمیدم نازم دادی یا با خاک یکسانم کردی اخه
ننه نبات_ مادر ماشالله طاقت دو کلوم حرفم ندارین تقصیرم ندارینا لوس بار اومدین از این خواهرت که گذشت اما تو خودتو درست کن مادر بلکم چشم کسی گرفتت رو دست مرجان نموندی
شلیک خنده ام که بلند میشود قیافه مبهوت تیدا در هم رفته تر میشود و من نظاره گر لبخند تصنعیش هستم که در چهره اش جا میدهد و من حض میکنم از زبان فلفل نمکین ننه نباتم که فقط خودم تنها خواهانشم و من با 29 سال سن چه چیز ازمن گذشته را نمی دانم.
ننه نبات با ذکر بیرون می رود. بوضوح میبینم که تن تیدا منقبض تر میشود و این یعنی او میخواهد از راز دلش پرده برداری کند.
_تیدا از هرجایی که راحتی بگو من میشنوم.
تیدا_ابجی من فکر میکنم با رفتارم باعث شدم تو اشتباه برداشت کنی منو آرمین الان دو ساله که باهم صحبت میکنیم یعنی اون دوسال پیش تو تولد آتنا که رفتیم و تو هم نیومدی ازم فرصت خواست که سوای این سال ها همو بشناسیم بهش و به خودمون فرصت بدم که ببینیم تا کجا پیش میریم.... من اولش قبول نکردم چون فکر کردم که قصد دوستی داره و برای یه مدت خوشگذرونی داره پیشنهاد میده...بهم برخورد و از دستش عصبانی بودم که بهم توهین کرده ولی اون توضیح داد که قصدش فقط و فقط شناخت کافی برای ازدواجه و من این فرصت رو از خودمون نگرفتم..... و خب الان دوتامونم از حسمون به هم مطمئنیم
_خب این شد حرف حساب .....من از شما ممنونم که حرفاتو قاطع بیان میکنی و از اینکه با رفتارت باعث میشی کسی فکر نابجا در موردت بکنه ممنون تر. حالا به من بگو از روز اول تا الان چی عوض شده که تصیم گرفتین آماده این برای ازدواج؟
صورت سرخ و من من کردنش برایم پر واضح است که ادامه صحبت به چه سمتی خواهد رفت
_خب در گذشته شرایط طوری بوده و .... اتفاقاتی پیش اومده بود که ما ترجیحمون این بود تا زمانی که از دوام این ارتباط مطمئن نشدیم خانواده ها در جریان نباشن اما الان ترجیح آر... یعنی جفتمون اینه که این ارتباط رسمیت پیدا کنه و همه باخبر بشن.
او نگوید من که میدانم ما تجربه و اتفاق تلخی بودیم که یکبار افتادنمان برای عمری کفایت می کند. ادامه میدهد...
_ آرمین رو خودتم از بچگی میشناسیش میدونی که چطوریه اما من یجور دیگه دیدمش اون خیلی دوسم داره خیلی مرده خیلی هوامو داره منم خب دلم برای حرفاش و توجهاش رفت دلمبرای غیرتی که خرجم میکنه رفته برای خوش زبونیاشو لوده بازیاش ، ما دیگه نمیخوایم که پنهانی باشیم منو آرمین....
او از غیرت میگوید صدای بم تو در گوشم زنگ میزند « کاری به تنها رفتنت ندارم غیرتم قبول نمیکنه من سوار باشم تو پیاده وگرنه کی من به تو گفتم جایی نرو؟ » هیچ وقت هیچکس معنای غیرت را اینگونه برایم قشنگ به رخ نکشیده بود...به جان می نشست.... من هم این روزها را تجربه کرده ام.... وقتی خیره در چشمانم گفتی که دل ستانده ام ازتو و دل خواستی از من....دل به تو دادم.... وقتی با آن چشمان شفاف شب زده ات که صداقت کلامت را بشارت می داد خیره نگاهم میکردی گویی که قلبم پس از طی کردن مسافتی طولانی ناگه به منزل رسیده باشد نفسی چاق کرده و با لبخندی زمزمه میکند هیچ کجا خانه ی خود آدم نمی شود و رهاتر بر مسند خود لم میداد. تو با سـ*ـینه‌ای فراخ ادعای فتح سرزمین سبز دلم را کردی و من با لبخندم تو را خوش آمد گفتم.... دلم را آب و جارو کردم و گفتم خوش باشی و خوش بمانی. در دلم میهمان ناخوانده بودی اما عجیب عزیز بودی ....و من حالا به این فکر میکنم که اگر غیرتی که تیدا از آن حرف میزند از جنس غیرت تو باشد پس وای بر دل خواهرم!!!


در حال تایپ رمان رویای قاصدک | morvarid_99 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YaSnA_NHT๛، YeGaNeH، M O B I N A و 34 نفر دیگر

morvarid_99

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/9/20
ارسال ها
101
امتیاز واکنش
2,500
امتیاز
163
سن
30
زمان حضور
1 روز 17 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت_3

#رویای_قاصدک

با تکانی خودم را بیرون میکشم از خاطراتت و به چشمان خواهرم خیره نگاه میکنم.چشمانش همیشه این برق را داشته؟ پس چرا من متوجهش نبودم این برق آشنا را سالها پیش فقط تو از نگاهم میخواندی و من به این فکر میکنم آرمین هم این برق را میبیند ؟ وای بر دل آرمین!!!
تیدا_ آبجی من حسمو اشتباه نمیدونم آرمین میگه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان رویای قاصدک | morvarid_99 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YaSnA_NHT๛، YeGaNeH، M O B I N A و 34 نفر دیگر

morvarid_99

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/9/20
ارسال ها
101
امتیاز واکنش
2,500
امتیاز
163
سن
30
زمان حضور
1 روز 17 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت4

#رویای_قاصدک

مرضیه_ خب این الان کجاش برای تو شوک داشت من اینو نمیفهمم. تو خودت بیشتر از من واقفی به حست. تو فراموشش نکردی و این خبر جدیدی نیستش.... تو همه ی این سالها علیرغم تلاش بی وقفه ت از پیچوندن دور همی ها و مهمونیایی که امکان حضور جفتتون باهم هستش گرفته تا نشنیدن و دایورت کردن هر خبری که یه گوشه ش به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان رویای قاصدک | morvarid_99 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YaSnA_NHT๛، YeGaNeH، M O B I N A و 32 نفر دیگر

morvarid_99

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/9/20
ارسال ها
101
امتیاز واکنش
2,500
امتیاز
163
سن
30
زمان حضور
1 روز 17 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت5

#رویای_قاصدک

_سلام قربونت برم من چطوری خاله جون
با آبنبات گوشه ی لپش آرمیده پاسخم میدهد
حامد_ سلام خاله چی برام خریدی
ضعف میروم برای لحن ملوس و خوی همیشه طلبکارش از من و لپ هایش رو از ته دل میچلانم. او هیچگاه محبت های من را بی پاسخ نمیگذارد و اعتراضی هم نمیکند اما همیشه داد بقیه را از حسادت به من در میاورد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان رویای قاصدک | morvarid_99 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YaSnA_NHT๛، YeGaNeH، M O B I N A و 33 نفر دیگر

morvarid_99

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/9/20
ارسال ها
101
امتیاز واکنش
2,500
امتیاز
163
سن
30
زمان حضور
1 روز 17 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت6

#رویای_قاصدک

میخندد و با دستی بروی شانه ام به سمت پذیرایی براه می افتیم. در میان راه من به طرف آشپزخانه میروم. خانه ی ما یک خانه ویلایی حیاط دار است که معماریش تلفیقی از معماری کلاسیک ایرانی با پوسته ای مدرن است. ملکی 25 سال ساخت که مدام بازسازی شده اما آنچنان در تار و پود روح اعضای خانه تنیده که هیچ یک راضی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان رویای قاصدک | morvarid_99 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YaSnA_NHT๛، YeGaNeH، M O B I N A و 31 نفر دیگر

morvarid_99

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/9/20
ارسال ها
101
امتیاز واکنش
2,500
امتیاز
163
سن
30
زمان حضور
1 روز 17 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت7

#رویای_قاصدک

وارد اتاق اساتید که میشوم یک سلام جمعی میکنم و چارت کاری و اطلاعات مربوط به کلاس ها و دانشجویان را از مسئولش تحویل میگیرم. بروی صندلی می نشینم و برنامه را مرور میکنم ده دقیقه دیگر اولین کلاسم شروع میشود و تا دو بعد از ظهر بی وقفه کلاس دارم و این مسئله را بمن یادآور می شود که من قطعا برای شروع...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان رویای قاصدک | morvarid_99 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YaSnA_NHT๛، YeGaNeH، M O B I N A و 32 نفر دیگر

morvarid_99

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/9/20
ارسال ها
101
امتیاز واکنش
2,500
امتیاز
163
سن
30
زمان حضور
1 روز 17 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت_8
#رویای_قاصدک
وارد اتاق اساتید که میشوم یک سلام جمعی میکنم و چارت کاری و اطلاعات مربوط به کلاس ها و دانشجویان را از مسئولش تحویل میگیرم. بروی صندلی می نشینم و برنامه را مرور میکنم ده دقیقه دیگر اولین کلاسم شروع میشود و تا دو بعد از ظهر بی وقفه کلاس دارم و این مسئله را بمن یادآور می شود که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان رویای قاصدک | morvarid_99 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: YaSnA_NHT๛، YeGaNeH، M O B I N A و 31 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا