خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

قلم رمان چه طوره؟(لطفا حقیقت رو بگین)

  • عالی

    رای: 1 25.0%
  • خیلی خوب

    رای: 1 25.0%
  • خوب

    رای: 2 50.0%
  • متوسط

    رای: 0 0.0%
  • ضعیف

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    4
  • نظرسنجی بسته .

fatemeh.AB79

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
19/9/20
ارسال ها
187
امتیاز واکنش
568
امتیاز
178
سن
23
زمان حضور
3 روز 4 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
در کشو را باز کرد و به آرامی میله استیل را برداشت.
- باشه.
همان‌طور که میله را در جیبش سویشرت سبزش می‌گذاشت؛ زیر لـ*ـب گفت:
- شاید لازمم بشه.
همان‌طور که در کشو را می‌بست، کشو دوم که نیمه باز بود را به‌طور کامل باز شد. درون کشو یک یک کلید و یک پاکت‌نامه قرار داشت. دستش را دراز کرد تا کلید را بردارد اما...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مبارزان عشق | fatemeh.AB79 کاربر انجمن ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، P.f و 7 نفر دیگر

fatemeh.AB79

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
19/9/20
ارسال ها
187
امتیاز واکنش
568
امتیاز
178
سن
23
زمان حضور
3 روز 4 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
به پاشنه‌ی پایش چرخید که به سمت میز برود، محمد هم از این فرصت استفاده کرد و ساق پایش به سمت خودش کشید که او هم در کنارش افتاد.
- کجا؟ حالا بودی؟
خندید و دستش را روی سنگ مرمری گذاشت و با کمکش بلند شد.
- محمد، می‌خوای بجنگی؟
بالای سرش ایستاد و دستش را به سمتش دراز کرد.
- فقط به هدفت فکر کن.
دستش را...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مبارزان عشق | fatemeh.AB79 کاربر انجمن ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، MĀŘÝM و 7 نفر دیگر

fatemeh.AB79

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
19/9/20
ارسال ها
187
امتیاز واکنش
568
امتیاز
178
سن
23
زمان حضور
3 روز 4 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
سری به نشانه تاسف تکان داد و با گام‌هایی بلند دور میشد.
- کندی؟
با شنیدن اسمش، ایستاد.
- من اصلا قصد ندارم به هیفا خیـ*ـانت کنم.
سرش را به سمتش برگرداند و در حالی دست‌هایش را در هوا تکان می‌داد، گفت:
- با این کارت، آخر سَر عاشقش میشی و آخر کارت هم به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مبارزان عشق | fatemeh.AB79 کاربر انجمن ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، Kameliaparsa، Ryhwn و 5 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا