خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

رمان تا اینجا چطوره دوستان؟!

  • عالی ادامه بده.

  • خوب میتونی بهتر بنویسی

  • بد قلمتو بهتر کن

  • افتضاح ادامه نده


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

. faRiBa .

مدیر آزمایشی مجله خبری رمان ۹۸
مدیر آزمایشی
کپیست انجمن
  
عضویت
3/8/20
ارسال ها
632
امتیاز واکنش
12,721
امتیاز
303
زمان حضور
54 روز 1 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام رمان: دوگوی یخ
ژانر: اجتماعی، عاشقانه
نام نویسنده: fariba.82
نام ناظر:
~ROYA~
خلاصه: ماهور دختری هستش که در کودکی پدر و مادرش رو توی یه تصادف از دست داده که از قضا عمدی نبوده؛ اما با بزرگ‌تر شدنش متوجه واقعیت‌‌هایی از گذشته می‌شه که زندگیش تغییراتی پیدا می‌کنه.


در حال تایپ رمان دو گوی یخ | fariba.82 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Tabassoum، YeGaNeH، ZaHRa و 60 نفر دیگر

. faRiBa .

مدیر آزمایشی مجله خبری رمان ۹۸
مدیر آزمایشی
کپیست انجمن
  
عضویت
3/8/20
ارسال ها
632
امتیاز واکنش
12,721
امتیاز
303
زمان حضور
54 روز 1 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع

مقدمه:

دختری بود با نگاهی آبی، عاری از هر گونه گنـ*ـاه.
همان دختری که محکوم بود به مرگ.
اما تقدیر خواست تا بماند و بیاید دختری با چشمانی بلورین به نام
دو گوی یخ.
پسری میاید از سرزمین تاریکی با نگاهی خاص و چشمانی نافذ.
و آن‌گاه که تو میایی تا درخشان کنی چشمان بلوریم را و من هم می‌مانم تا تسخیر کنم قلب شیشه‌ایت را.

پس نبند چشمانت را به این جهان همان‌طور که من به امید آمدن تو نبستم چشمانم را به این جهان تیره و تار.





در حال تایپ رمان دو گوی یخ | fariba.82 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Tabassoum، YeGaNeH، ZaHRa و 59 نفر دیگر

. faRiBa .

مدیر آزمایشی مجله خبری رمان ۹۸
مدیر آزمایشی
کپیست انجمن
  
عضویت
3/8/20
ارسال ها
632
امتیاز واکنش
12,721
امتیاز
303
زمان حضور
54 روز 1 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
درگیر کارای شرکتی بودم که دو سالی هست عمو اون رو به من واگذار کرده. یه شرکت داروسازی که قبول کردن مسئولیتش همزمان شد با اومدن من به ایران.
داشتم به همین چیزا فکر می‌کردم که زنگ گوشیم من رو از این حال و هوا بیرون کشید.
-الو؟!
-وای سلام بی‌معرفت.
-سلام؛ خوبی؟ حالا من بی‌معرفتم؟
-آره دیگه؛ رفتی حاجی حاجی مکه. اصلا نگفتی یه دخترعمو دارم توی غربت که منتظره حالی ازش بپرسم.
-حالا خوبه تنها نیستی، من چی بگم؟
-خب تو هم تنها نیستی. راستی...
با اینکه دلربا با ذوق گفت؛ ولی من مثل همیشه با همون حالت سرد جوابش رو دادم:
-چیه؟
-ایش، من رو بگو به‌ خاطر تو چه ذوقی از خودم نشون دادم که خبر اومدنمون رو بهت بگم.
شوکه شدم؛ ولی به روی خودم نیاوردم.
مثل قبل گفتم:
- عه به سلامتی.
جیغ کشید:
-همین؟!
-حالا هرچی. دلربا کاری نداری؟ من باید برم، کلی کار ریخته سرم.
انگار ناراحت شد که گفت:
-نه برو خداحافظ.
قطع کرد.
بیخیال بابا مهم نیست.
پرونده‌هایی که کامل و بررسی شده بود رو برداشتم و از اتاقم رفتم بیرون.
لیان نبود.
حتما شرکته؛ ولی اگه بفهمه داتان داره میاد مطمئناً خیلی عصبی می‌شه و این رو منی می‌دونم که حالتش رو موقع برخورد با داتان دیدم.
بیخیال فکر کردن به این چیزا شدم.
رفتم توی آشپزخونه خونه‌ای که دو سالی هست من و لیان با هم خریدیمش.
یه چایی برای خودم ریختم و اومدم داخل نشیمن نشستم.
باید قبل اینکه دلربا زنگ بزنه به لیان بگه داره میاد، خودم بهش بگم.
گوشیم رو برداشتم و شماره لیان رو گرفتم.
بعد از پنچ ثانیه جواب داد:
-الو؟!
-کجایی؟
-علیک سلام، دم در.
-جدی؟
-آره؛ در رو باز کن اومدم.
بلند شدم و به سمت آیفون رفتم.
دکمش رو زدم و دوباره رفتم تو نشیمن.
صدای باز و بسته شدن در اومد و بعد صدای لیان:
-من اومدم، خوش اومدم. کسی نیست بیاد استقبال؟!
چیزی نگفتم تا اینکه صدای قدماش رو شنیدم که میومد طرف نشیمن.
سرم رو بالا آوردم و سلام کردم.
-چه عجب یه سلامی از شما به ما رسید!
-پشت در بودی چرا زنگ نزدی؟
شونه‌ای بالا انداخت و گفت:
-دستم پر بود؛ می‌خواستم باز کنم که زحمتش رو کشیدی.
-آها.
اومد کنارم نشست و گفت:
-حالا چرا زنگ زدی؟ کاری داشتی؟!
-آره.
-خب؟
یکم نگاهش کردم.
دختر نازی بود؛ ولی حیف همچین دختری که... هوف.
-لیان؟
-هوم؟!
-داره میاد.
با تعجب گفت:
-کی؟!
یه نفس عمیق کشیدم:
-دلربا و...
بقیه جملم رو با نگاه کردن بهش گفتم که خودش فهمید.
نگاهش رو ازم گرفت و سرش رو انداخت پایین.


در حال تایپ رمان دو گوی یخ | fariba.82 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: Tabassoum، YeGaNeH، ~narges.f~ و 57 نفر دیگر

. faRiBa .

مدیر آزمایشی مجله خبری رمان ۹۸
مدیر آزمایشی
کپیست انجمن
  
عضویت
3/8/20
ارسال ها
632
امتیاز واکنش
12,721
امتیاز
303
زمان حضور
54 روز 1 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
باید تنها می‌شد.
اون نیاز به دلداری من نداشت.
هیچ‌وقت ناراحتیش رو جلوی کسی نشون نمی‌داد.
بلند شدم و به طرف بالکن رفتم.
نفس عمیقی کشیدم.
هوای اینجا خوب بود؛ نه عالی بود.
اما خیلی وقته دیگه هیچی برای من عالی نیست. هیچی!
صدای لیان من رو از این افکار درهم و برهمم بیرون کشید.
-کی میان؟
صداش گرفته بود و این کاملا مشخص بود که به‌ خاطر داتانه.
شونه‌ای بالا انداختم و همون‌طور که از بالکن خارج می‌شدم، گفتم:
-نمی‌دونم.
به سمت اتاقم رفتم، در همون حال ادامه دادم:
-من می‌رم یکم بخوابم؛ سرم درد می‌کنه.
منتظر عکس‌العملی از طرف لیان نشدم و رفتم توی اتاقم.
در رو بستم و خودم رو پرت کردم روی تـ*ـخت.
غلتی زدم تا رسیدم به عزیزترین آدمای زندگیم.
کسایی که سرنوشت هیچ‌وقت نذاشت کامل حسشون کنم... یا نه!
اون آدم نذاشت.
همونی که از وقتی پام رو گذاشتم ایران، هنوز دنبالشم و؛ اما دریغ از یه رد کوچیک.
اه... دیگه کلافه شدم.
لعنت؛ لعنت بهت شریفی.
سرنوشت بد باهام زندگی کرد؛ اما تو چه‌طور تونستی؟
خیلی دوست دارم از نزدیک ببینمت و توی چشمات داد بزنم:
-چه‌طور تونستی عوضی؟ من همش یک سالم بود.
اما حیف! فعلا چاره‌ای جز صبر ندارم.
***
با صدای تق‌وتوقی که از بیرون میومد، چشمام رو باز کردم.
به صورتم دستی کشیدم و ساعت رو نگاه کردم.
هفت بود.
این صدا برای چیه؟
حتما لیان داره یک کاری می‌کنه؛ اما چیکار؟!
آروم از جام بلند شدم و به سمت در اتاقم رفتم.
بازش کردم و به بیرون سرکی کشیدم.
خبری از لیان نبود.
رفتم بیرون و همه جا رو گشتم، نبود.
یعنی چی؟ کجا رفته آخه؟
صداش زدم:
-لیان؟
جوابی نیومد.
بلندتر داد زدم:
-لیان؟
بازم جوابی نشنیدم.
لعنت بهت داتان. همش تقصیر توعه که رفت. حالا از کجا پیداش کنم؟
برگشتم توی اتاقم و گوشیم رو برداشتم.
شماره لیان رو گرفتم.
-مشترک مورد نظر خاموش می‌باشد.
اه؛ لعنتی خاموشه چرا؟
دوباره و سه‌ باره گرفتم؛ اما خاموش بود.
ای وای؛ حالا چیکار کنم من؟
کجا دنبالش بگردم؟
توی همین فکرا بودم که صدای در باعث شد با دو از اتاقم خارج شم.
تا رفتم تو نشیمن، لیان رو دیدم که داره می‌ره سمت اتاقش.
پشتش به من بود و من رو ندید.
-لیان
ایستاد؛ ولی برنگشت.
-با تو دارم حرف می‌زنم.
چیزی نگفت. دریغ از یه کلمه، یه حرف.
-باشه چیزی نگو؛ فقط گوش بده.
باز هم عکس‌العملی نشون نداد.
مجبور بودم یه چیزی بگم.
-داتان مقصره؛ اما نمی‌ذارم ببینتت. خیالت از بابت اون راحت باشه.
بالاخره به حرف اومد؛ ولی همون‌طور پشت به من بود.
-برام مهم نیست. خطاکار اونه، چرا من باید خودم رو قایم کنم؟
بعد از زدن این حرف، رفت توی اتاقش.
حقیقت همین بود.
گناهکار یکی دیگست، چرا لیان پنهان بشه؟
اصلا چرا بدترین دردا و غما مال دختراست؟
دخترایی مثل خودم، لیان.
من که وقتی چشمم به روی حقیقت باز شد، تازه فهمیدم چقدر بدون داشتن دو سایه بالاسر فقیرم.
یا لیان که کل زندگی و دار و ندارش رو داد برای یه ذره مواد چون حداقل همون یه ذره باعث می‌شد یه سایه باشه براش.
حتی اگه معتاد باشه.
وقتی آدمایی مثل داتان و دلربا غرق خوشی باشن و غمای دور و برشون رو نبینن، معلومه زندگی یکی مثل لیان از دست می‌ره.
حتی متوجه درد من یتیم که باهاشون زندگی کردم، نشدن.
بقیه که دیگه جای خود دارن.


در حال تایپ رمان دو گوی یخ | fariba.82 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • ناراحت
Reactions: Tabassoum، YeGaNeH، ~narges.f~ و 53 نفر دیگر

. faRiBa .

مدیر آزمایشی مجله خبری رمان ۹۸
مدیر آزمایشی
کپیست انجمن
  
عضویت
3/8/20
ارسال ها
632
امتیاز واکنش
12,721
امتیاز
303
زمان حضور
54 روز 1 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
منم مثل لیان فعلا باید صبر کنم.
سرنوشت بد داره باهامون بازی می‌کنه؛ ولی ما کم نمیاریم، کوتاه نمیایم.
امروز زیادی فکر و خیال کرده بودم.
دوباره...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو گوی یخ | fariba.82 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Tabassoum، YeGaNeH، ~narges.f~ و 54 نفر دیگر

. faRiBa .

مدیر آزمایشی مجله خبری رمان ۹۸
مدیر آزمایشی
کپیست انجمن
  
عضویت
3/8/20
ارسال ها
632
امتیاز واکنش
12,721
امتیاز
303
زمان حضور
54 روز 1 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
برگشتم سمت ماشین.
دیگه نباید خودم رو درگیر این‌جور چیزا بکنم.
یادم رفته بود که احساسم رو شریفی ازم گرفته.
استارت رو زدم و دنده عقب...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو گوی یخ | fariba.82 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Tabassoum، YeGaNeH، ~narges.f~ و 50 نفر دیگر

. faRiBa .

مدیر آزمایشی مجله خبری رمان ۹۸
مدیر آزمایشی
کپیست انجمن
  
عضویت
3/8/20
ارسال ها
632
امتیاز واکنش
12,721
امتیاز
303
زمان حضور
54 روز 1 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
از بقیه کارمندا بی دست و پاتر بود.
-خانم، یه نامه اومده از شرکت زرین.
زرین؟!
از اون شرکت برای ما نامه اومده؟
تعجبم رو توی رفتارم نشون ندادم.
-خیلی خب؛ بده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو گوی یخ | fariba.82 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Tabassoum، YeGaNeH، ~narges.f~ و 49 نفر دیگر

. faRiBa .

مدیر آزمایشی مجله خبری رمان ۹۸
مدیر آزمایشی
کپیست انجمن
  
عضویت
3/8/20
ارسال ها
632
امتیاز واکنش
12,721
امتیاز
303
زمان حضور
54 روز 1 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
در حالی که از عصبانیت می‌خواستم خفش کنم گفتم:
-برای تو چه فرقی می‌کنه؟ گوشیت رو چرا جواب نمی‌دی؟
-گوشیم؟ مگه زنگ خورد؟!
-لیان.
مثل اینکه اعصاب اونم ریخته بود بهم.
-اه چیه تو هم هی می‌گی لیان؟ چیکار کنم خب... نشنیدم.
با شک نگاهش کردم.
چشمای قرمز و اعصاب خرابش نشون می‌داد که به چی فکر کرده.
حوصله دهن به دهن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو گوی یخ | fariba.82 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: YeGaNeH، ~narges.f~، ~XFateMeHX~ و 45 نفر دیگر

. faRiBa .

مدیر آزمایشی مجله خبری رمان ۹۸
مدیر آزمایشی
کپیست انجمن
  
عضویت
3/8/20
ارسال ها
632
امتیاز واکنش
12,721
امتیاز
303
زمان حضور
54 روز 1 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
اگه موفق نشدم چی؟
خدایا چه عذابی بود گرفتارم کردی.
درد نداشتن سایه بالاسر از یک طرف عذابم می‌داد؛ قول دادن به عمو برای پیدا کردن شریفی هم از یه طرف دیگه.
زنگ گوشیم بود که جلوگیری...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو گوی یخ | fariba.82 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Tabassoum، YeGaNeH، ~narges.f~ و 45 نفر دیگر

. faRiBa .

مدیر آزمایشی مجله خبری رمان ۹۸
مدیر آزمایشی
کپیست انجمن
  
عضویت
3/8/20
ارسال ها
632
امتیاز واکنش
12,721
امتیاز
303
زمان حضور
54 روز 1 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعد از خداحافظی با لیان، از اتاق اومدم بیرون.
مستقیم به سمت انتهای سالن حرکت کردم.
آسانسور فعلا دست تعمیرات بود.
باید از پله‌ها استفاده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دو گوی یخ | fariba.82 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tabassoum، YeGaNeH، ~narges.f~ و 44 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا