- عضویت
- 25/7/20
- ارسال ها
- 42
- امتیاز واکنش
- 725
- امتیاز
- 153
- سن
- 21
- زمان حضور
- 4 روز 14 ساعت 20 دقیقه
نویسنده این موضوع
پست۱۷
با خنده و کمی شیطنت گفت
-چشم، من سرم درد می کنه واسه این صحبت ها!
چشمکی رو به باران زدم و اشپزخانه را ترک کردم. پس از اینکه لیوان ها را اوردم اخرین نفر سر میز شام حاضر شدم و روی تنها صندلی که کنار مادربزرگ بود نشستم.
نگاهم به سمت طاها کشیده شد که کنار بهار نشسته بود؛ بشقابم را به دست اقا پیمان شوهر عمه ام که برای همه شام می کشید...
با خنده و کمی شیطنت گفت
-چشم، من سرم درد می کنه واسه این صحبت ها!
چشمکی رو به باران زدم و اشپزخانه را ترک کردم. پس از اینکه لیوان ها را اوردم اخرین نفر سر میز شام حاضر شدم و روی تنها صندلی که کنار مادربزرگ بود نشستم.
نگاهم به سمت طاها کشیده شد که کنار بهار نشسته بود؛ بشقابم را به دست اقا پیمان شوهر عمه ام که برای همه شام می کشید...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
در حال تایپ رمان شاید او | سوفیا کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش: