خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

سوفیا

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/7/20
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
725
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 20 دقیقه
نویسنده این موضوع
پست ۸
فلش بک
کفش هایم را در اوردم و وارد خانه شدم، بوی غذای مادر هوش از سرم برد به خصوص که قار وقور شکمم داشت بندری میزد؛ از همان جا گفتم
-مامان خانوم؟
سرش را از اشپزخانه بیرون اورد
-علیکم سلام نفس خانوم
جلو رفتم
-سلام عشق نفس چطوری؟
در حالی که سعی می کرد من را از خودش جدا کند گفت
-بسه نفس لوس نشو، برو لباساتو عوض کن
عقب کشیدم و دستم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شاید او | سوفیا کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، فاطمه بیابانی، Armita.M و 26 نفر دیگر

سوفیا

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/7/20
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
725
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 20 دقیقه
نویسنده این موضوع
پست ۹
شروع کردم قدم زدن بر روی شن های ساحل، اینجا ارامش عجیبی داشت، نمیدانم چرا ولی داشت.
همچنان به له شدن شن ها زیر پاهایم نگاه می کردم و لـ*ـذت می بردم که با شنیدن صدای دختری سرم را بالا اوردم.
-سلام
لبخندی بر چهره دوست داشتنیش بود و به من نگاه می کرد.
لبانم را کش دادم تا لبخندی بزنم
-سلام
بر عکس من که اصلا تمایلی به ادامه این گفت و گو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شاید او | سوفیا کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، فاطمه بیابانی، Armita.M و 26 نفر دیگر

سوفیا

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/7/20
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
725
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 20 دقیقه
نویسنده این موضوع
پست 10
فلش بک
سارافون لی ام را که یک جیب بزرگ جلویش داشت همراه با شلوار جورابی مشکی ام پوشیدم، موهایم را از شقیقه جدا کردم و پشت گوش بردم؛ رژ صورتی ام را زدم و بعد از سر کردن شال نازک مشکی ام از اتاق بیرون امدم.
مادرم میوه ها را در ظرف می چید. کنارش رفتم و در حالی به دستانش که میوه ها را مرتب در جا میوه ای می گذاشت نگاه می کردم گفتم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شاید او | سوفیا کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، فاطمه بیابانی، Armita.M و 25 نفر دیگر

سوفیا

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/7/20
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
725
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 20 دقیقه
نویسنده این موضوع
پست ۱۱
دیروز پدر و مادر به دیدنم امدند، با دیدن ان ها فهمیدم چقدر دلم برایشان تنگ شده بود ان ها هم ابراز دلتنگی کردند اصرارشان این بود که من به خانه برگردم اما من نپذیرفتم و وقتی پدربزرگ و مادربزرگ هم از ان ها خواستند تا اجازه دهند من بمانم به ناچار قبول کردند؛
پوفی کردم و به سنگ هایی که پشت سر هم با فاصله تقریبا زیادی چیده شده بودند...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شاید او | سوفیا کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، فاطمه بیابانی، Armita.M و 24 نفر دیگر

سوفیا

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/7/20
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
725
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 20 دقیقه
نویسنده این موضوع
پست ۱۲
طاها بود که کانال را عوض کرده بود و فوتبال نگاه می کرد، با حرص کنترل را برداشتم و دوباره همان کانال را اوردم؛ اینبار کنترل را برداشت، کانال را تغییر داد و کنترل را پیش خودش نگه داشت، پریدم سمتش تا کنترل را از او بگیرم که نگذاشت، هر کاری کردم نتوانستم کنترل را از او بگیرم، در حالی که نفس نفس می زدم گفتم
-بدش میخوام فیلمو ببینم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شاید او | سوفیا کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، فاطمه بیابانی، Armita.M و 24 نفر دیگر

سوفیا

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/7/20
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
725
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 20 دقیقه
نویسنده این موضوع
پست ۱۳
نگاهی به ایناز که مشغول ژشت گرفتن بود کردم و گفتم
-نه، اما ظاهرا ایناز علاقه ی شدیدی به عکس گرفتن داره!
به ایناز نگاه کرد و با لبخند گفت
-اره، ایناز تو همه چیز پیش قدمه
همین که ایناز چشمش به ما خورد امد سمتمان
-شما که عکس نگرفتین، بیاین سلفی بگیریم.
گوشی را اماده ی سلفی گرفتن که کرد مقاومت نکردم و لبخند ملایمی زدم اریان هم سرش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شاید او | سوفیا کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، فاطمه بیابانی، Armita.M و 23 نفر دیگر

سوفیا

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/7/20
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
725
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 20 دقیقه
نویسنده این موضوع
پست ۱۴
چشم هایم به انداره ی دو عدد توپ پینگ پونگ گشاد شدند، با من بیاید مگر می شود؟
پدر- طاها جان تو تازه اومدی خسته ای؟
-فکر کنم این مهم تره که نفس تو عروسی دوستش شرکت کنه.
از جایش بلند شد
-من برم یه لباس مناسب بپوشم
طاها که بالا رفت رو به پدر کردم و گفتم
-بابا جون راضی شدی؟
-من از پس تو بر میام مگه؟
چشمکی نثارش کردم و بیرون رفتم،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شاید او | سوفیا کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، فاطمه بیابانی، Armita.M و 22 نفر دیگر

سوفیا

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/7/20
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
725
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 20 دقیقه
نویسنده این موضوع
پست ۱۵
از قیافه اش معلوم بود دوست دارد خرخره ام را بجود، اما هیچ نگفت و به راننده گی اش ادامه داد.
با تنی خسته در را باز کردم و وارد خانه شدم، طاها هم پشت سرم امد؛
چون پدر و مادر خواب بودند بی سر و صدا هر کس وارد اتاقش شد
روی تـ*ـخت دراز کشیدم و چشمان خسته ام را روی هم گذاشتم، تمام اتفاقات امشب از مقابلم گذر کردند، اگر طاها نبود عمرا پدر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شاید او | سوفیا کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، فاطمه بیابانی، Armita.M و 12 نفر دیگر

سوفیا

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/7/20
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
725
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 20 دقیقه
نویسنده این موضوع
پست ۱۵
-پس نفس خانوم شمایید که اینقدر ایناز ازش تعریف میکنه
بالبخند و لحن مودبی گفتم
-بله، ایشون لطف دارن، من برم با اجازتون
پدرش بسلامت و اریان خداحافظ گفت و من از کنارشان رد شدم تا به ویلای پدربزرگ برگردم. همین که جلوی در رسیدم شاستی بلند سفیدی را دیدم؛ مگر می شود ماشین عمو را نشناخت
از تصور اینکه داخل هستند لبخندی بر لبانم جا خوش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شاید او | سوفیا کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، فاطمه بیابانی، Armita.M و 12 نفر دیگر

سوفیا

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/7/20
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
725
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 20 دقیقه
نویسنده این موضوع
پست ۱۶
باند ها را روی زخم گذاشت که فریادم بلند شد و تلاش کردم تا دستش را جدا کنم
-ول کن بابا، به کشتنم ندی
بی توجه به تقلاهای من، در حالی که تمام حواسش جمع پایم بود گفت
-چند لحظه تحمل کن، الان تموم میشه
انگار نمک روی زخمم می پاشیدند اصلا قابل تحمل نبود، اشک در چشمانم جمع شد که با نوک انگشتانم مانع از فرو ریختنشان شدم. خون پایم تقریبا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شاید او | سوفیا کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، فاطمه بیابانی، Armita.M و 12 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا