مشاعره با اشعار شهریار

LIDA_M · 29/11/20

moh@mad گفت:
تا چند کنیم از تو قناعت به نگاهی
یک عمر قناعت نتوان کرد الهی
دیریست که چون هاله همه دور تو گردم
چون بازشوم از سرت ای مه به نگاهی

یـــار قــنــد غــزلــش بــر لــب و آب آیــنــه گــون
طــوطــی جــانــم از آن پــسـتـه شـکـرخـا بـاشـد

ronak.a · 29/11/20

moh@mad گفت:
تا چند کنیم از تو قناعت به نگاهی
یک عمر قناعت نتوان کرد الهی
دیریست که چون هاله همه دور تو گردم
چون بازشوم از سرت ای مه به نگاهی

همه غواص ادب بودم و هر جا صدفیست
هـمـه بـازش دهـن از حـیـرت دردانه تست

moh@mad · 29/11/20

LIDA_M گفت:
یـــار قــنــد غــزلــش بــر لــب و آب آیــنــه گــون
طــوطــی جــانــم از آن پــسـتـه شـکـرخـا بـاشـد

دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم

moh@mad · 29/11/20

ronak.a گفت:
همه غواص ادب بودم و هر جا صدفیست
هـمـه بـازش دهـن از حـیـرت دردانه تست

تا کی در انتظار گذاری به زاریم
باز آی بعد از اینهمه چشم انتظاریم
دیشب به یاد زلف تو در پرده های ساز
جان سوز بود شرح سیه روزگاریم

ronak.a · 29/11/20

moh@mad گفت:
تا کی در انتظار گذاری به زاریم
باز آی بعد از اینهمه چشم انتظاریم
دیشب به یاد زلف تو در پرده های ساز
جان سوز بود شرح سیه روزگاریم

مــرغ دل در قــفــس ســیــنــه مــن مــی نــالـد
بـــلـــبـــل ســـاز تــرا دیــده هــم آواز امــشــب

moh@mad · 29/11/20

ronak.a گفت:
مــرغ دل در قــفــس ســیــنــه مــن مــی نــالـد
بـــلـــبـــل ســـاز تــرا دیــده هــم آواز امــشــب

با عقل آب عشق به یک جو نمی رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم

ronak.a · 29/11/20

moh@mad گفت:
با عقل آب عشق به یک جو نمی رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم

مـا ره بـه کـوی عـافـیـت دانـیـم و مـنـزلـگـاه انس
ای در تــکــاپــوی طـلـب گـم کـرده ره بـا مـا بـیـا

moh@mad · 29/11/20

ronak.a گفت:
مـا ره بـه کـوی عـافـیـت دانـیـم و مـنـزلـگـاه انس
ای در تــکــاپــوی طـلـب گـم کـرده ره بـا مـا بـیـا

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا

ronak.a · 29/11/20

moh@mad گفت:
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا

امدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام ازپا چرا

moh@mad · 29/11/20

ronak.a گفت:
امدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام ازپا چرا

از عشق من به هر سو در شهر گفتگویی است
من عاشق تو هستم این گفتگو ندارد

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی