خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

~PARLA~

مدیر ارشد بازنشسته
طراح انجمن
  
عضویت
7/7/20
ارسال ها
1,358
امتیاز واکنش
18,213
امتیاز
373
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
34 روز 20 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع

رمان 98

رمان 98| دانلود رمان



مقاله ای از ویکی پدیا
______________________________


دیوید هیوم

شناسنامه
حیطه عصر روشنگری
دوره فلسفه غربی
مکتب طبیعت‌گرایی، تجربه‌گرایی، فایده‌گرایی
زادروز ۷ مه ۱۷۱۱
زادگاه ادینبورگ، اسکاتلند
تاریخ مرگ ۲۵ اوت ۱۷۷۶
محل مرگ ادینبورگ، اسکاتلند
دین خداناباور
مذهب خداناباور
متأثر از[نمایش]
اثرگذار بر[نمایش]

دیوید هیوم (به انگلیسی: David Hume) ‏ (۷ مه ۱۷۱۱–۲۵ اوت ۱۷۷۶) از فیلسوفان اسکاتلندی و از پیشروان مکتب تجربه‌گرایی بود. تقریباً همه فیلسوفان بر این اتفاق نظر دارند که او بزرگ‌ترین فیلسوف تاریخ بریتانیا و مکتب تجربه‌گرایی بوده‌است. زمانی که به الحاد متهم شد گفت: باید بگویم که کفر خود را می‌پذیرم.[۱] او کسی بود که بر کانت تأثیر بسیاری گذاشت. این جمله کانت معروف است که :هیوم من را از خواب جزم اندیشم بیدار کرد.


زندگی
دیوید هیوم در سال ۱۷۱۱ در شهر ادینبورگ در اسکاتلند زاده شد. خانواده‌اش دوست داشتند دیوید قاضی شود؛ اما او علاقه زیادی به ادبیات داشت. در آغاز برای کسب و کار به بریستول رفت؛ اما زود از آن دست کشید و به فرانسه رفت و به پژوهش و تفکر در فلسفه پرداخت.

ظرف سال‌هایی که در فرانسه گذراند، یعنی طی سال‌های ۱۷۳۷–۱۷۳۴ اثر بزرگش به نام رساله دربارهٔ طبیعت آدمی را نوشت.

هیوم در سال ۱۷۳۷ به اسکاتلند بازگشت و در آن جا اثر فلسفی دیگری را منتشر ساخت. در سال ۱۷۴۵ درخواست کرد تا در دانشگاه ادینبورگ کرسی تدریس اخلاق و فلسفه روح را بر عهده بگیرد؛ اما درخواستش به سبب شهرتش به شکاکیت و الحاد رد شد.

پس از یک سال تدریس خصوصی، به عنوان منشی یک ارتشبد به خارج رفت و تا ۱۷۴۹ به میهن بازنگشت. در این مدت، چند اثر فلسفی از او انتشار یافت که نام و شهرتی بلند برای او به ارمغان آورد.

در سال ۱۷۵۲، هیوم کتابدار دانشکده وکلای مدافع در ادینبورگ شد و با خواهرش در آن شهر سکونت گزید. هیوم به یاری استفاده از آن کتابخانه، به نوشتن تاریخ انگلستان روی آورد و تا ۱۷۶۱ چندین جلد از آن را منتشر ساخت.

وی در سال ۱۷۶۳ همراه ارل آوهرتفرد، سفیر بریتانیا در فرانسه، به پاریس رفت و مدتی دبیر سفارتخانه بود. در پاریس با شماری از فیلسوفان بزرگ فرانسوی معاشرت داشت؛ اما پس از مدتی هیوم به لندن بازگشت. در آن‌جا دو سال به عنوان معاونت وزیر برگزیده شد و در سال ۱۷۶۹ دوباره به ادینبورگ بازگشت.

وی تأثیر زیادی بر فلاسفه بعد از خود مانند کانت گذاشت.[۲]

در کتاب تاریخ تمدن اثر ویل دورانت دربارهٔ مرگ هیوم آمده‌است:

در آستانهٔ مرگش، بازول با سماجت پرسید که آیا اکنون به زندگی دیگر اعتقاد دارد؟ هیوم پاسخ داد: اندیشه‌ای نابخردانه‌تر از ابدیت انسان نمی‌شناسم. بازول مداومت کرد و بازپرسید که آیا اعتقاد به زندگی اخروی دلخوش‌کننده نیست؟ هیوم پاسخ داد: ابداً، بسیار اندوه بار است. این بار زنش نزد او آمد و خواهش کرد به خدا معتقد شود او را به شوخی از سر باز کرد. بارها این کار تکرار شد و هیوم امتناع کرد؛ چند لحظه بعد درگذشت.[۳]

اولویتها و اختلاف‌های سلیقه‌ای به شدت بر این قضیه صحت وارد کرده‌اند. مثلاً در جامعه‌ای دیده شده‌است مردم باستانی سوریه چنان به خود قحطی و مشقت وارد می‌کردند، اما گوشت کبوتر را نمی‌خوردند. یا حتی در «پنجشنبه‌ها» گوشت مرغ حلال اعلام شده‌است، اما همان گوشت در روزهای جمعه حرام است و هرچه که می‌نگرم می‌بینم اینها هیچ علت مشخصی ندارند و احترام‌ها یا دلسوزی‌هایی بی‌دلیل است که علتی برایش نمی‌بینم.[۴]

دیدگاه‌ها
دین
قبول نکردن دین و سرباز زدن از پذیرفتن عقاید دینی اوایل (زمان پیغمبران) معمولاً به خاطر توجیه ناپذیر بودن یا مسخره بودن معجزات بوده‌است، اما امروزه گمان نمی‌کنم که شخص خردمندی بتواند حتی یک دلیل مناسب برای توجیه دین داشته باشد.[۵]

در کتاب مقدس تناقضات زیادی وجود داشته‌است. یکی از دلایل آن تجزیهٔ آن پس از مرگ مسیح و بازنویسی آن توسط تعداد زیادی از انسان‌ها (حواریون) است. اما مسئله اصلی این نیست؛ وقتی یک حس قوی برای انسان وجود دارد، انسان آن را رها نمی‌کند و دنبال حس ضعیف تر مثلاً آثار باستانی و تاریخی نمی‌رود یا کتب مقدس که سرشار از تعارض و تناقض هم هستند؛ لذا توقع مذاهب از من برای پیروی از آنها، بسیار خودخواهانه و غیر محترمانه است و من تنها راه را برای رستگاری ام «آموزش بر مبنای خرد و شواهد» می‌دانم تا به واسطهٔ آن سلطهٔ خرافات را از زندگی ام برای همیشه برچینم و خاتمه دهم.[نیازمند منبع]

اگر به تاریخ بشر بنگریم «قانون» چیزی متغیر بوده‌است. هرچند ترم‌های ثابت هم در آن وجود داشته که آن را کنترل کرده‌است. اما اوضاع وخیم تجاری، جنگ یا مذاهب متغیر در کشورها، آب و هوا و مخصوصاً اخلاق حاکم بر اکثریت مردم، همه و همه باعث تغییر قوانین شده‌اند.[نیازمند منبع]

هیوم در کتاب تاریخ طبیعی دین، منشأ پیدایش توحید در میان بشر را «عقل» و پیدایش شرک را ناشی از «ترس» (و برخی دیگر از غرایز) می‌داند.

هیوم تجربه گرا بود. برای واضح فهمیدن این پرسش به گفتگوی فلسفی زیر توجه کنید:

سؤال:متافیزیک دقیقاً چیست؟

جواب:این کلمه نخست به برخی از آثار ارسطو اطلاق می‌شد که پس از اثر بزرگ او در طبیعیات (فیزیک) به کار می‌رفتند و به همین سبب آن‌ها را «بعد از فیزیک» یا بعد از طبیعت نامیدند که معادل یونانی اش متافیزیک است. (معادل اسلامی آن مابعدالطبیعه است)

سؤال: اما هنوز نفهمیدم متافیزیک دقیقاً چه معنایی دارد؟

جواب: در این اثر ارسطو به علمی (فیلسوفان مدرن متافیزیک را به عنوان علم نپذیرفته‌اند زیرا علم وابسته به تجربه و محاسبات است) می‌پرداخت که فراتر از موجودات طبیعی یا فیزیکی‌اند. به‌طور خلاصه ارسطو می‌گفت این‌ها اصولی هستند که بر شناخت ما از جهان طبیعی حاکم اند و هر چه در طبیعت رخ می‌دهد ریشه اش به متافیزیک بر می‌گردد. مثلاً مفهومی چون خدا یا واجب الوجود، چیزی فراطبیعی است که بر طبیعت و هر آنچه که وجود دارد را اداره می‌کند و تمام مفهوم‌های وجودی، از او منشأ می‌گیرند. به همین خاطر اختیارها و توصیفاتی که از خدا در ذهن داریم، بر طبیعت حاکم هستند. این مثال از خدا فقط گوشه از جهان متافیزیک یا فراطبیعی هستند که به نظر بسیاری از فلاسفه اصول فلسفی یا دینی متافیزیک بر جهان طبیعی حاکم هستند بدین گونه که آن را اداره می‌کنند، چگونگی جهان طبیعت را تعیین می‌کنند که مثلاً قوانین طبیعت این‌گونه باشند و البته بسیاری از موضوعات دیگر را هم شامل می‌شود که به لحاظ حجم و تنوع بسیار زیادند. تمام مسائل بالا اصولی واضح هستند که مورد قبول تمام فلاسفه متافیزیکی چه دینی و چه غیر دینی است. به عنوان مثال فلاسفه مسلمان همه رویدادهای طبیعی را که براساس علت و معلول کار می‌کردند را به جوهر یا واجب الوجود مربوط می‌دانستند به ویژه فارابی و ابن سینا. مسئله این جاست که وقتی می‌گوییم متافیزیک یا فرا طبیعی، باید تعریف و ذهنیتی از طبیعت داشته باشیم که بگویم دقیقاً متافیزیک چیست. در تاریخ فلسفه و علم، اول فیلسوفان درک کلی فلسفی ای از طبیعت داشته‌اند که بعدش به تفکر در باب فراطبیعی دست زده‌اند. اما سؤال آن است که طبیعت چیست؟ در این‌جا اختلاف نظر بین فلاسفه به وجود می‌آید ولی ساده‌ترین و خلاصه‌ترین تعریفی که از طبیعت وجود دارد و در بین تمامی فلاسفه مشترک است و همه با آن موافق اند، طبیعت در بر گیرنده وجودیت است یا به عبارتی دیگر هر آنچه که وجود دارد جزئی از جهان یا طبیعت است. تمام آنچه که ما می‌فهمیم و در ذهن داریم ریشه در طبیعت دارد زیرا انسان از بدو تولد چیزی در ذهن ندارد و به مرور زمان از طریق تجربیات خود مانند تجربیات ساده چون دیدن تا تجربیات پیچیده‌ای چون ریاضیات و فلسفه، شناختش شکل می‌گیرد و از طرفی انسان چیزی که وجود دارد را می‌فهمد نه چیزی که وجود ندارد. شناختی که ما از جهان داریم و تمامی مسائلی که از جهان می‌فهمیم، نظام‌های فلسفی که در هر جا و در هر زمان می‌سازیم ریشه در تجربه ما دارد. ما ذاتاً اطلاعاتی نداریم. مثلاً بشر علت و معلول را از طبیعت استنتاج می‌کند یا مسائلی دیگر را هم به همین‌طور. در اصل ذهن انسان از طریق حواس پنج‌گانه آرای ساده و پیچیده را دریافت می‌کند تا در ذهن خود دانش تولید کند. هیوم همانند فیلسوف تجربه گرای بزرگ ،جان لاک گفته ارسطو را تأیید می‌کرد که هر آنچه در ذهن است ابتدا در حواس بوده پس اول تجربه باید به عنوان ریشه تمام شناخت علمی و فلسفی در نظر گرفته شود؛ و تمامی تجربیات ما ریشه در طبیعت دارد زیرا طبیعت دربرگیرنده وجودیت است و انسان نمی‌تواند چیزی ورای وجودیت را تجربه و درک کند چه برسد به آن که تصور کند مانند انسان کوری که جهان را از اول ندیده پس نمی‌تواند ذهنیتی از رنگ‌ها در ذهن خود داشته باشد.

پس تاکنون دو مطلب مفصل توضیح داده شد:

  1. به عبارت دیگر متافیزیک به فرای جهان فیزیکی که ما تجربه می‌کنیم می‌پردازد.
  2. انسان نمی‌تواند چیزی ورای وجودیت را تجربه کند و درک کند چه برسد به آن که تصور کند.
سؤال: اما چگونه می‌دانیم که چیزی که ورا جهان طبیعی که تجربه کرده‌ایم وجود دارد؟

جواب: نمی‌دانیم به همین خاطر فیلسوفان مدرن متافیزیک را نپذیرفته‌اند و باور دارند که متافیزیک یک سوءتفاهم است.[۷] متافیزیک شامل متافیزیک‌های آلمانی همانند کانت، هگل، نیچه و شوپنهاور و اسپینوزا تا ادیان ابراهیمی و سنتی مصر باستان و… می‌شوند که همه غلط‌اند. در اصل این‌ها به توضیح مواردی پرداختند که توانایی بررسی آن را نداشتند. دلیل تفاوت ادیان در تقاط مختلف جهان همین است. در خاورمیانه بنا بر استدلال‌های درست کرده خوشان به اسلام می‌رسند و در هند به خدای شش دست آبی رنگ، این تفکرات اصلاً مبنا ندارند.

هیوم در این باره می‌گوید:

تمام مفهوم‌های دینی متافیزیکی در ذهن‌های عامه در اصل مخلوطی از فیزیک اند زیرا دین درمورد چیزی اظهار نظر می‌کند که توانایی بررسی آن را ندارد چون فهم انسانی توانایی بررسی آن را ندارد. مثلاً فرشته در اذهان عمومی مخلوطی از انسان و بال است و این همان فیزیک است که افراد آن را به متافیزیک منسوب می‌کنند. این مطلب در داستان‌های مذهبی چون داستان گفتگوی موسی با خدا که در غالب درخت آتشین ظاهر شده بود.

از طرفی هم مفهوم خدا در نظر فلاسفه و افراد خاص که متفکر هستند مثل فلاسفه اسلامی، یهودی ،مسیحی، یونانی، ایرانی و… در تاریخ نیز، وجود واقعی ندارد و درباه آن مفصل توضیح داده شد. . مثلاً جوهر یا خدا در نزد فلاسفه اسلامی، قائم بذات است و چون قائم بذات است، قائم به تصور هم است پس کسی نمی‌تواند جوهر را تصور کند و به همین دلیل است فلاسفه اسلامی معتقد اند کسی نمی‌تواند خدا را بشناسد حتی پیامبر اسلام زیرا با وجود مقام بالا، بازهم انسان است.[۸] ولی از منظر فلسفه هیوم با فرض قبول نظر فلاسفه اسلامی، اگر کسی نمی‌تواند خدا را تصور کند پس از کجا بفهمیم وجود دارد، به عبارتی دیگر تعریف جوهر، دقیقاً تعریف چیزی است که وجود ندارد! ممکن است فلاسفه اسلامی بگویند درست است که ما جوهر را تجربه نکرده یم ولی به لحاظ منطقی به آن رسیده‌ایم ولی پاسخ فیلسوفان غربی همان است که جان لاک گفته:

هر آنچه در ذهن است ابتدا در حواس بوده؛ بنابراین به کار بردن واژه‌هایی چون خدا، جوهر، ابدیت در واقع سوءاستفاده از عقل است زیرا این‌ها را در تجربه در نیافته‌ایم. اگر این‌طور باشد می‌شود نظام‌های خوش ساخته فلسفی ساخت که در ظاهر هوشمندانه‌اند ولی در واقع خیال پردازی و توهم‌اند.[۹]

نفی وجود واجب
  1. هیچ چیزی اثبات نمی‌شود مگر آنکه نقیض آن مستلزم تناقض باشد.
  2. هیچ چیز قابل تصور به‌طور متمایز، مستلزم تناقض نیست.
  3. تصور هر شئ موجود به صورت ناموجود، مستلزم امتناع منطقی نیست.
  4. پس موجودی نیست که عدم وجود آن مستلزم تناقض باشد.[۱۰] [نیازمند منبع]
در کتاب گفت‌ها در باب دین طبیعی هیوم از زبان کلیانتس انتقادات خود را به واجب‌الوجود این چنین بیان می‌کند:

کلیانتس گفت: برای دمیا نشان دادن ضعف این دلیل آوری مابعدالطبیعی را به فیلو نخواهم سپرد. این دلیل آوری به چشم من چنان آشکارا کژبنیاد است و در عین حال برای دین و پارسایی راستین پیامدی چنان اندک دربردارد که خود جسارت خواهم ورزید تا مغلطه‌اش را نشان دهم.

با اظهار این نکته شروع خواهم کرد که یاوگی پیدایی هست در ادعای مبرهن ساختن شک‌زدایانهٔ یک امر واقع توسط حجتی پیشینی (گزاره‌های غیر تجربی). هیچ چیزی را نمی‌توان شک‌زدایانه مبرهن ساخت مگر آنچه خلافش متضمن تناقضی باشد. هیچ چیزی که به گونهٔ متمایز تصورپذیر باشد متضمن تناقض نیست. هر آنچه چونان موجود تصورش می‌کنیم، می‌توانیم چنان معدوم هم تصور کنیم اش؛ بنابراین هیچ هستی نیست که عدم‌اش متضمن تناقض باشد در نتیجه هیچ هستی نیست که وجودش را بتوان شک زدایانه مبرهن ساخت. مدعی‌اند که ایزد یک هستی ضرورتاً موجود است و می‌کوشند این ضرورت وجودش را با مسلم کردن این نکته تبیین کنند که اگر ما کل ذات یا طبیعتش را بشناسیم حتماً عدم او را آنقدر ناممکن می‌یابیم که دو ضرب در دو چهار نشود لیکن پیداست تا وقتی که قوه‌های ما همین‌ها که اکنون هستند باقی مانند این هرگز نمی‌تواند روی دهد برای ما همچنان ممکن خواهد بود که در هر زمان عدم چیزی را تصور کنیم که پیشتر موجود تصورش کرده‌ایم ذهن هم نمی‌تواند تحت ضرورتی باشد برای فرض بقای هموارهٔ یک شئ در هستی به همانگونه که تحت ضرورتی هستیم تا همواره دو ضرب در دو را چهار چهار تصور کنیم بنا بر این عبارت وجود ضروری هیچ معنایی ندارد یا به دیگر سخن هیچ معنایی ندارد که سزاوار باشد[۱۱]

از نظر هیوم ادعایی غیرقابل شک است که دارای اجزای تجربی نباشد یا برای صدق آن گزاره نیاز نداشته باشیم به تجربه رجوع کنیم مانند گزاره‌های ریاضی.

البته در نقد هیوم گفته شده تصور شئ موجود به صورت شئ ناموجود ممکن نیست بله می‌توان گفت شئی در عالم اعتبار و ذهن معدوم شده‌است اما هیچگاه در حقیقت و خارج شئ موجود نمی‌تواند معدوم شود چرا که در خارج دو گونه است یا وجودش وابسته به وجود خود اوست یا وجودش وابسته به غیر است اگر وجودش وابسته به ذات خودش باشد مانند واجب که محال است ذاتی شئ از آن جدا شود پس همیشه وجود دارد و اگر وجودش وابسته به دیگری (که همان وجود واجب است) است یعنی ممکن‌الوجود است تا وقتی که واجب یعنی علت وجود دارد معلول یا همان شئ ممکن وجود دارد و گفته شد وجود واجب از میان نمی‌رود پس ممکن نیز از بین نمی‌رود.

و در اینجا هیوم بین عالم مفاهیم و عالم واقع اشتباه کرده‌است چرا که بحث از موجودی که عدم وجود آن مستلزم تناقض شود مشخصاً مربوط به عالم واقع است نه تصور و در عالم تصور هم شئ موجود را نمی‌توان ناموجود تصور کرد چرا که در هنگام تصور شئ موجود به صورت ناموجود وجود ذهنی برای آن قائل شده‌ایم (علامه صفائی).

نقد برهان نظم
بر خلاف خود برهان نظم، نقد آن به گذشته‌های دور بازنمی‌گردد. هر چند انکار هدفمندی و نظم‌انگاری در اندیشه‌های اپیکورس نیز به چشم می‌خورد، اما نخستین انتقاداتی که به نحوی جدی به این برهان وارد شد، غالباً حاصل کار دیوید هیوم بودند.[۱۲]

دربارهٔ تقریر هماهنگی کلی در جهان، هیوم در کتاب مکالماتی دربارهٔ دین طبیعی از زبان شخصیت فیلو بیان کرد که باید تصدیق نمود که برای ما، از نگاه محدودی که داریم، غیرممکن است بتوانیم بگوییم آیا این نظام، در مقایسه با نظام‌های ممکن و حتی واقعی دیگر، حاوی هرگونه خطای چشمگیری هست یا خیر؟ به تصریح او، آیا یک نفر کشاورز و دهقان، اگر منظومهٔ انه‌اید بر وی خوانده می‌شد، می‌توانست آن شعر را کاملاً عاری از خطا و اشتباه بداند؟ او که هیچ سرودهٔ دیگری را به عمر خویش ندیده بود.[۱۳]

هیوم می‌گوید که تمثیل به کاررفته در تقریر پیلی از برهان نظم، بسیار سست و ضعیف است؛ و تمثیل تجربی، تنها میان دو پدیدهٔ تجربی اعتبار دارد، نه میان یک پدیدهٔ تجربی و یک پدیدهٔ غیر تجربی؛ ما با تجربه آموخته‌ایم که مصنوعات انسان نتیجهٔ طرح و تدبیرند، اما چنین تجربه‌ای از مجموعه‌های طبیعی نداریم.[۱۴]

به عبارت ساده‌تر، این برهان فرض را بر آن می‌گذارد که میان اشیای طبیعی (مثل چشم) و اشیای مصنوعی (مثل ساعت)، شباهت حائز اهمیت و معناداری هست و این در حالیست که مشخص نیست که چشم آدمی از هر وجه مهمی شبیه ساعت باشد. در حالی که اساس استدلال تمثیلی بر این فرض است که میان طرفین تمثیل شباهت چشمگیری هست. اگر این شباهت کمرنگ یا ضعیف باشد، نتایجی هم که بر بنیاد این مقایسه گرفته می‌شود، به همان نسبت سست و ضعیف خواهد بود. بر این اساس برای مثال ساعت مچی و ساعت جیبی آن اندازه به هم شباهت دارند که مجاز باشیم باور کنیم هر دوی آن‌ها را ساعت‌سازان پدید آورنده‌اند، ولی با این که میان ساعت و چشم شباهت‌هایی هست (هر دو پیچیده‌اند و کارهای خاص خودشان را انجام می‌دهند)؛ این شباهت ناچیز است و به همان نسبت هر قسم نتیجه‌ای که بر بنیاد این تمثیل گرفته شود، به تبع آن ناچیز خواهد بود.[۱۴]

هیوم نشان داد که برهان نظم در بهترین حالت می‌تواند ثابت کند که پدیده‌های جهان ساختهٔ دست کسی یا چیزی یا کسانی یا چیزهایی است. یعنی حتی در اثبات توحید هم ناتوان است. خلاف ممکنات نیست که گروهی خدایان فروپایه‌تر با همکاری هم، طرح این جهان را ریخته باشند.[۱۵] به خصوص اگر از تمثیل استفاده کنیم، با توجه به آن که مصنوعات پیچیدهٔ بشر مانند آسمان‌خراش‌ها و موشک‌های فضایی و نظایر آن، حاصل کار گروه‌هایی از افراد است؛ نمی‌توانیم توحید را نتیجه بگیریم.

نقد برهان علیت
هیوم مدعی است که نسبت علت و معلول، مفهوم حاد و مبرم تمامی تفکر ما دربارهٔ امور واقع را تشکیل می‌دهد؛ پس باید پرسش‌هایی دربارهٔ آن به میان آوریم و به جای آن که تصور کنیم معنای آن را می‌دانیم، سعی کنیم آن را بفهمیم.[۱۶]

هیوم، کلیه ادراکات بشری را به دو گروه تقسیم کرد: انطباعات و تصورات.

منظور هیوم از «انطباعات» داده‌های مستقیم حس و تجربه است. مانند اینکه چشم خود را باز کنیم و منظره‌ای طبیعی را مشاهده کنیم.

مقصود وی از «تصورات»، تجدید همان ادراکات پس از قطع رابـ ـطه حسی مستقیم، به کمک تخیل و حافظه است.[۱۷]

او سپس رابـ ـطه میان انطباعات و تصورات را به دو گروه تقسیم می‌کند: نسبت طبیعی و نسبت فلسفی.

منظور هیوم از «نسبت طبیعی»، برقراری تداعی معانی بین دو تصور در ذهن است؛ به‌طوری‌که با پدیدآمدن یکی دیگری نیز بلافاصله پدید آید.

مقصود وی از «نسبت فلسفی»، رابـ ـطه‌ای است که از مقایسه دو یا چند چیز با یکدیگر حاصل می‌شود، بدون آن که لزوماً ذهن از طریق پیوستگی و تداعی معانی از یکی به دیگری منتقل شود.

هیوم «نسبت‌های طبیعی» را به سه گروه تقسیم می‌کند:

  1. نسبت مشابهت یا همانندی (به انگلیسی: Resemblance)[۱۸]
  2. نسبت مجاورت (هم‌جواری) در زمان یا مکان (به انگلیسی: Continuity in time or place)
  3. نسبت علت و معلولی (به انگلیسی: Cause and Effect)
در هر سه کیفیت یاد شده این ویژگی وجود دارد که تصور آن‌ها به واسطه نیروی طبیعیِ تداعی و پیوستگی، به دیگری می‌انجامد؛ و براساس طبیعت یا عادت، تصور یکی تصور دیگری را در ذهن ایجاد می‌کند. هیوم بر آن است که پیوند طبیعی یادشده در میان تصورات باید به جهان ذهن و ادراکات محدود شود و نباید آن را به جهان خارج نسبت داده و بگوییم همین روابط میان موجودات خارجی نیز وجود دارد.

هیوم «نسبت‌های فلسفی» را به هفت گروه تقسیم می‌کند:

  1. نسبت مشابهت یا همانندی (به انگلیسی: Resemblance)
  2. نسبت این‌همانی
  3. نسبت زمانی و مکانی (به انگلیسی: Relation of time and place)
  4. تناسب کمی یا عددی (به انگلیسی: Proportions in quantity or numbers)
  5. درجات کیفیت (به انگلیسی: Degrees in quantity)
  6. نسبت تعارض (به انگلیسی: Contrariety)
  7. نسبت علت و معلولی (به انگلیسی: Cause and Effect)
هیوم سپس می‌گوید که هر یک از نسبت‌های فلسفی هفت‌گانه بالا، از دو حال خارج نیستند:

  1. نسبت‌های وابسته به تصورات ما که عبارتند از: «نسبت مشابهت یا همانندی»، «تناسب کمی یا عددی»، «درجات کیفیت» و «نسبت تعارض». شناخت ما نسبت به این امور یقینی است.
  2. نسبت‌های ناوابسته به تصورات ما که عبارتند از: «نسبت این‌همانی»، «نسبت زمانی و مکانی»، و «نسبت علت و معلولی». از نظر هیوم معرفت ما به این‌گونه امور احتمالی است و نمی‌توان به معرفت یقینی دست یافت.[۱۹]
به تصریح هیوم، تکرار پیاپی و مستمر پدیده‌های روزمره، مسئول پیدایش «نسبت این‌همانی»، «نسبت زمانی و مکانی»، و «نسبت علت و معلولی» در ذهن ما هستند.

مثلاً با تجربه آتش، گرما را هم احساس می‌کنیم و تکرار این تجربه موجب می‌شود که با دیدن آتش انتظار پیدایش حرارت در ذهن ما ایجاد شود؛ بنابراین رابـ ـطه علیت چیزی جز تداعی معانی و انتظار ذهنی ناشی از تکرار تجربه و تعاقب یا تقارن مستمر نیست.

بر این اساس، هیوم رابـ ـطه علیت را چیزی جز عادت ذهنی نمی‌داند که در اثر تجربه پیوستگی زمانی-مکانی مکرر دو رویداد حاصل می‌شود. هیوم اظهار می‌دارد که رابـ ـطه علیت نه امری بدیهی و شهودی است، و نه امری مبتنی بر برهان عقلی؛ بلکه قاعده‌ای تجربی است و برای اثبات تجربی بودن این قاعده می‌گوید: علت‌ها و معلول‌ها توسط دلیل عقلی شناخته نمی‌شوند و تنها از راه تجربه کشف می‌شوند.[۲۰] از این رو هیچ‌گونه پیش‌بینی قطعی و ضروری دربارهٔ حوادث آینده نمی‌توان داشت.[۲۱]

هیوم می‌کوشد شواهدی بر نفی رابـ ـطه علیت گرد آورد. او دراین‌باره می‌نویسد:[۲۲]

اگر چیزی بر کسی که دارای قوت عقلی بسیار است مکشوف گردد، چنانچه آن چیز کاملاً برای او تازگی داشته باشد، حتی با آزمایش‌های دقیق بر روی کیفیات محسوس آن، نمی‌تواند چیزی از علت‌ها یا معلول‌های آن به دست آورد… آدم، که بنابر فرض از آغاز عقل کامل بوده، هرگز نمی‌توانست با ملاحظه سَیَلان و لطافت آب، غرق کنندگی آن را استنباط کند یا با مشاهده نور و حرارت آتش دریابد که او را می‌سوزاند.

هیوم در رساله‌ای نوشت که هرگونه استدلال استقرایی بر بنیاد مفهوم علیت است و از سوی دیگر خود این مفهوم بر معیار استقراء است؛ یعنی همهٔ نتیجه‌گیری‌های تجربی بر بنیاد این فرض شده‌است که آینده همانند گذشته‌است و از این‌رو همه بستگی‌هایی که امروز یا در گذشته میان وقایع یافته‌ایم، در آینده نیز در کار خواهند بود و علت‌هایی که در گذشته معلول‌هایی را در پی آورده‌اند، در آینده نیز چنین خواهند کرد. هیوم، با این که تجربه را تنها تکیه‌گاه نامید، استفاده کردن از تجربه برای استوار کردن اصول کلی را رد کرد و با استدلال نبود تجربه از آینده، بنیاد علیت را تعمیم ناروا نامید.

افتادن سنگ را به زمین بارها تجربه کرده ولی هیچ‌وقت تجربه نکرده‌ای که همیشه به زمین می‌افتد. زمین را و سنگ را می‌بینی و افتادن آن را درک می‌کنی، اما نیرویی را که سنگ را به سوی زمین می‌کشاند، درک نمی‌کنی. تو هیچ‌وقت خود آن قانون را تجربه نکرده‌ای. تجربه فقط آن بوده‌است که چیزها به زمین می‌افتد. یقین داری سنگ می‌افتد، چون بارها این رویداد را دیده‌ای؛ عادت کرده‌ای که این دو با هم باشند، و آنگاه حکم بر قانون می‌کنی.[۲۳]

هیوم، در مثالی دو گوی بیلیارد را به کار برد، اگر یک گوی سیاه غلتانده شود و به گوی سفید ایستا برخورد کند، گوی سفید به حرکت در می‌آید. در این مورد، معمولاً حکم به علیت می‌شود؛ یعنی ضربه گوی سیاه علت حرکت گوی سفید دانسته می‌شود. هیوم استدلال کرده‌است که حرکت گوی سفید تجربه شده‌است اما علت واقعی به حرکت درآمدن آن تجربه نشده‌است؛ در واقع حکم علیت برای این بوده‌است که روی‌دادی در پی روی‌داد دیگر رخ داده‌است؛ اما علیت آزموده نشده‌است. هیوم تأکید کرده‌است که انتظار آمدن چیزی در پی چیزی دیگر، در خود آن چیزها نیست؛ بلکه در ذهن آدمی‌است. انتظار حرکت گوی سفید در برخورد با گوی سیاه، نه ذاتی؛ بلکه اکتسابی است.

به‌طور خلاصه، دیوید هیوم پیوند علی را پیوندی روانی و نه پیوندی منطقی دانست. وی باور داشت در همهٔ مواردی که مردم قائل به علیت هستند، فقط به‌دلیل تعاقب یا تقارن دو پدیده در جهان خارج به این باور رسیده‌اند؛ بنابراین هیچ‌گاه نمی‌توان در اشیای خارجی حکم به علیت کرد.

زیباشناسی
هیوم ایدهٔ «ذوق» را که برآمده از تفکرِ غالبِ قرنِ هجدهم در مورد هنر بود توسعه داد. متفکران این دوره با بحث در مورد ذوق، و نه در باب زیبایی یا تناسبِ اُبژه، تمرکزِ اندیشه در باب هنر را از کیفیت اثر به تجربهٔ بیننده، شنونده یا خواننده تغییر دادند و راه را برای بحث در مورد «تجربهٔ زیبایی شناختی»، و همچنین بعدها «خواص زیبایی‌شناسی» گشودند. دیوید هیوم درمقالهٔ «دربارهٔ ملاک ذوق»، تلاشی را جهتِ آشتی دادنِ دو مفهومِ ظاهراً متناقض پی می‌گیرد. از یک سو، تفاوتِ ذوق‌ها بدیهی به نظر می‌رسد. «آنچه که شما واقعاً فوق‌العاده می‌پندارید ممکن است برای من وحشتناک یا حتی منزجرکننده باشد!» این موضوع برای هنر نیز صادق است اگرچه برای [چیزی مانندِ] بستنی نیز به همین گونه است. ذوق، مسئله‌ای ناشی از عواطف است، ناشی از این که من چگونه چیزها را حس می‌کنم. هیوم بین دو موضعِ متفاوت با بیانِ اینکه در واقع، ملاک‌هایی برای ذوق وجود دارد آشتی برقرار می‌کند. این ملاک‌ها یک توافق عامِ حاصل از تجربه را در موردِ «احساساتِ مشترک بشری» نشان می‌دهند. دلیلِ نفیِ ذوقِ هر شخص به تنهایی، از همین ملاک‌ها پیروی می‌کند؛ به قول هیوم «این عواطفِ پالایندهٔ ذهن، از یک سرشتِ بسیار حساس و لطیف سرچشمه می‌گیرند، و نیاز به اجماعی از شرایطِ بسیار مساعد جهتِ طرح‌ریزی بازی شان [منظور به‌کارگیری تخیل است] توسط استعداد ذاتی، بر اساسِ اصول کلی و بنا نهاده‌شان دارند که همچون یک ماشین، کمترین ممانعت بیرونی برای فنرهای کوچکش، یا کمترین بی نظمیِ درونی، حرکت شان را از بین می‌برد، و عملکردِ کل دستگاه را به هم می‌ریزد». بنابراین اگر چه تا حدی درست می‌نماید که «زیبایی در چشم ناظر وجود دارد» اما علی‌رغم آن هیوم معتقد است که «طبیعت، یک زیباییِ جامع و مشترک را همچون پیوندی، میان فرم و احساسات برقرار کرده‌است». هیوم دو آزمون را جهت تشخیص اثر هنری پیشنهاد می‌دهد. اولین آزمون، آزمون زمان است، که خیلی برای آثار جدید مناسب به نظر نمی‌رسد؛ این آزمون معتقد است آنچه که توسط نسل‌های بسیاری از برآوردکنندگانِ هنر به عنوان اثر هنری فاخر شناخته شده‌است باید بزرگ دانسته شود، زیرا احساسات مشترک بشری آن را تأیید می‌کنند. آزمون دوم هیوم، در واقع یک آزمون نیست، بلکه بیشتر روشی توصیه شده برای منتقدان و برآوردکنندگانِ هنر است که در اینجا، به اجمال، این اصول را که وی برای درک و نقدِ هنر وضع کرده‌است فهرست می‌کنیم:

  1. آغاز با ابزار مناسب: برای تشخیص «احساس زیبایی» به‌طور مطمئن، نیاز به «تخیل حساس» است.
  2. تکرار [تمرین گونه]، تکامل می‌بخشد: تجربهٔ بیشتر در مشاهدهٔ آثار هنری، منجر به قضاوت بصیرانه تر می‌شود.
  3. اتخاذ نگاه‌های چندگانه: آنچه در اولین بررسی از دست می‌رود ممکن است در سومین یا چهارمین نگاه بدست آید.
  4. مقایسه اثر با دیگر آثارِ شبیهِ آن: این عمل کمک به دیده شدنِ آنچه می‌کند که ممکن است بر اثر نادیده گرفتن این روش از دست رود.
  5. رهاسازی ذهن از تعصبات: تا آنجا که ممکن است، باید هر گونه علاقهٔ خاص شخصی که ممکن است در برابر اثر بوجود آید فراموش گردد. (به عنوان مثال، برای اینکه خالق اثر، یکی از بستگان شما است، یا این که شما هزینهٔ زیادی را برای آن پرداخت کرده‌اید، یا شما موافق یا مخالف مضمون یا اجزاء اثر هستید). بهتر است سعی، در جهتِ یک ناظرِ بی‌طرف بودن باشد.
اجماع همهٔ این توصیفات با یکدیگر آسان نیست؛ برای همین است که به قول هیوم «یک داور حقیقی در هنر، شخصیتی نادر است». با این حال، چنین داورانی را می‌توان یافت، که در نتیجه حکم‌های آنان را ملاکی جهت نقد قرار داد. «حس قویِ یگانه با عواطف حساس، بالا بردن بصیرت هنری توسط تکرار در مشاهده، تکامل از طریق مقایسه و رهایی از هرگونه تعصب، می‌تواند منتقدان را به این ویژگی ارزشمند ملقب سازد؛ و حکم مشترک این چنینی، هر کجا که یافت شود، ملاک واقعی ذوق و زیبایی است.» اگرچه ممکن است کسی گمان کند که داوری انتقادی، بیش از حد سازندهٔ موضوعی سطح بالا است، هیوم بیان می‌دارد که قضاوت‌های چنین منتقدانی، تنها در جایی که توسط دیگر ناظران تأیید شود اعتبار خواهد داشت و از آنجا که اساس ملاکِ ذوق، «احساسات جامع بشر» است، یک تمایلی برای دیگران جهت هم صدایی با قضاوت انتقادی وجود خواهد داشت. [حال] در این باره بیندیشید که آیا این موضوع درست است، یا تا چه حد می‌تواند درست باشد، و تا چه اندازه‌ای فکر می‌کنید ذوق، یک موضوعِ تعریف شدهٔ فرهنگی، یا یک موضوع ناشی از پایگاه طبقاتی است. هیوم مقاله خود را با دو صلاحدید در این مورد به پایان می‌برد. او بیان می‌دارد که هر بحثی در بابِ محاسن اثر هنری نمی‌تواند با «ملاکِ ذوق» حل و فصل شود. یک تنوع طبیعی در احساسات وجود دارد، مانندِ دلیلی که برخی افراد، چیزی را تقاضا می‌کنند که برای برخی دیگر خواستنی نیست. از این رو ممکن است یک جوان، داستان‌های رمانتیک، و یک شخصِ پیر، فلسفه را ترجیح دهد. در اینجا هیچ ملاکی به کار نمی‌رود؛ یک ذوق بهتر از ذوق دیگر نیست، فقط یک نوع تفاوت است. مسئلهٔ مشابهی نیز در برخی از موارد، که ذوق از یک فرهنگ به فرهنگ دیگر تغییر می‌کند صادق است. آنچه که برای یک آمریکایی خنده دار است ممکن برای یک کره‌ای خنده دار نباشد، و بالعکس. این مسئله به راستی موضوعی از تفاوت‌های فرهنگی است، و هیچ حقیقتِ میان فرهنگی ای دربارهٔ اینکه چه چیزی واقعاً خنده دار است وجود ندارد.

فلسفه اخلاق
زیبایی و زشتی اموری صرفاً ذهنی هستند و در جهان واقعی وجود ندارند. سرشت اخلاقی در انسان وجود نداشته و ندارد. آنچه که بشر را به این سمت (وجود اصول اخلاقی) سوق داده‌است، تنها یک نتیجه‌گیری کلی است که از مثال‌های جزئی حاصل شده و آنچه که حقیقت است، احساس ماست، نه ارزشی اخلاقی.[۲۴]

از نظر هیوم فلسفه اخلاق در اصل فلسفه نیست و صرفاً منشأ احساسی دارد. او در جایی می‌گوید:این از نظر منطقی قابل توجیه خواهد بود اگر من دنیا را از بین ببرم تا دست من خراشی نبیند ولی این کار و تصمیم عاری از احساسات است. در نتیجه او فلسفه اخلاق را تاحد زیادی (نه کاملاً زیرا فایده باور بود) قبول ندارد.

نظر راسل دربارهٔ هیوم
برتراند راسل در کتاب تاریخ فلسفه غرب می‌گوید فلسفهٔ هیوم به معنای واقعی ما را به بن‌بست می‌کشاند و مسائل و سوالاتی که هیوم مطرح کرده هنوز هم بدون پاسخ باقی مانده‌اند. راسل مهم‌ترین اثر هیوم را رساله دربارهٔ طبیعت آدمی (Treatise of Human Nature) می‌داند. هیوم کتابی دارد تحت عنوان «تاریخ انگلستان» History of England که در سال ۱۷۵۵ انتشار یافت. در این کتاب هیوم سعی می‌کند برتری محافظه کاران بر لیبرال‌ها و برتری اسکاتلندی‌ها بر انگلیسی‌ها را ثابت کند. هیوم تاریخ را جای رعایت بی غرضی فیلسوفانه نمی‌دانست.[۲۵]

کتاب‌شناسی
  • تاریخ انگلستان
  • رساله دربارهٔ طبیعت آدمی، ترجمه جلال پیکانی، انتشارات ققنوس
  • کاوشی در خصوص فهم بشری، ترجمه کاوه لاجوردی،نشر مرکز
  • مکالماتی درباره دین طبیعی ترجمه حمید اسکندری
  • استفسار
  • تاریخ طبیعی دین ترجمه حمید عنایت،نشر خوارزمی
  • در باب معیار ذوق و تراژدی ترجمه از علی سلمانی، بابک محقق
  • کاوشی در مبانی اخلاق، ترجمه مرتضی مردیها،انتشارات مینوی خرد، ۱۳۹۲ (جستاری در باب اصول اخلاق، ترجمه مجید داودی)


دانشمندان و فیلسوفان متافیزیک

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، * ELINA * و ~ROYA~

~PARLA~

مدیر ارشد بازنشسته
طراح انجمن
  
عضویت
7/7/20
ارسال ها
1,358
امتیاز واکنش
18,213
امتیاز
373
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
34 روز 20 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
برتراند راسل
برتراند راسل
فلسفه غرب


شناسنامه
نام کامل برتراند آرتور ویلیام راسل
لقب سومین ارل راسل
حیطه فلسفه علمی
دوره قرن بیستم
مکتب فلسفه تحلیلی
فایده‌گرایی
بازنمایی‌گرایی
مبناگرایی
علایق اصلی
  • مابعدالطبیعه
  • شناخت‌شناسی
  • منطق
  • ریاضیات
  • فلسفه زبان
  • فلسفه علم
  • فلسفه اخلاق
  • فلسفه دین
  • تاریخ فلسفه
تابعیت

بریتانیایی
زادروز ۱۸ مه ۱۸۷۲
زادگاه ترلک در نزدیکی مونماوث‌شیر،

ولز
تاریخ مرگ ۲ فوریهٔ ۱۹۷۰ (۹۷ سال)
محل مرگ پنریندیدرایث،

ولز
مدفن بنا به وصیتش سوزانده شد
همسر(ها) آلیس پیرسال اسمیت
دورا راسل
پاتریشیا راسل
ادیت فینچ راسل
فرزند(ها) جان، کاترین، کانرد
دین خداناباور (موضع عام)
ندانم گرا (موضع خاص فلسفی)
متأثر از[نمایش]
اثرگذار بر[نمایش]
[نمایش]جوایز
امضا



برتراند آرتور ویلیام راسل، سومین ارل راسل (به انگلیسی: Bertrand Arthur William Russell, 3rd Earl Russell)، (زادهٔ ۱۸ مه ۱۸۷۲ — درگذشتهٔ ۲ فوریه ۱۹۷۰)، فیلسوف، منطق‌دان، ریاضی‌دان، مورخ، جامعه‌شناس، برنده جایزه نوبل و فعّال صلح‌طلب بریتانیایی بود که در قرن بیستم زندگی می‌کرد.[۱][۲]

راسل، یکی از فیلسوفان پیشتاز قرن بیستم محسوب می‌شود و «جنبش مخالفت با آرمان‌گرایی» را در اوایل قرن بیستم رهبری می‌کرد. از وی، به همراه گوتلوب فرگه و لودویگ ویتگنشتاین، به عنوان بنیان‌گذاران فلسفهٔ تحلیلی یاد می‌گردد.[۳]

برتراند راسل، یک فعال ضد جنگ و نیز مخالف امپریالیسم بود[۴][۵] که به دلیل عقاید صلح‌طلبانه‌اش در طول جنگ جهانی اول، از دانشگاه اخراج شد و به زندان افتاد.[۶] او مخالف آدولف هیتلر، منتقد تمامیت‌خواهی استالین، معترض درگیری آمریکا در جنگ ویتنام و همچنین از حامیان خلع سلاح هسته‌ای بود.[۷] وی در سال ۱۹۵۰، به پاس «آثار متعدد در حمایت از نوع‌دوستی و آزادی اندیشه»، برندهٔ جایزه نوبل ادبیات گردید.[۸]

محتویات
  • ۱ زندگی
    • ۱.۱ خانواده پدری، دوران کودکی و نوجوانی
    • ۱.۲ راسل جوان، ورود به دانشگاه و اخراج از آن
    • ۱.۳ زندگی شخصی
    • ۱.۴ مرگ
    • ۱.۵ سال شمار زندگی
  • ۲ دیدگاه‌ها و تأثیرات
    • ۲.۱ فعالیت‌های ضد جنگ
    • ۲.۲ فعالیت‌های ادبی
    • ۲.۳ ریاضیات
    • ۲.۴ فلسفه، منطق و نظریات مذهبی و اجتماعی
  • ۳ کتاب‌شناسی
  • ۴ جستارهای وابسته
  • ۵ منابع
  • ۶ پیوند به بیرون
زندگی
خانواده پدری، دوران کودکی و نوجوانی


جان راسل لرد آمبرلی، پدر راسل
اگرچه راسل بیشتر عمرش را در انگلستان گذراند، اما اصلیتی ولزی داشت.[۹] خانوادهٔ برتراند راسل از شهروندان قدیمی و بانفوذ بودند. پدربزرگش، جان راسل، نخستین ارل راسل پسر سوم جان راسل، ششمین دوک بدفورد بود و دو بار در عصر ویکتوریا به سمت نخست‌وزیری بریتانیا رسیده بود. پدرش، جان راسل، لرد آمبرلی که مردی بی‌دین بود[۱۰] نیز از اشراف‌زادگان محسوب می‌شد.[۱۱]

در ۱۸۷۴ مادرش را که از مبارزان آزادی زنان بود[۱۰] بر اثر دیفتری از دست داد. مدت کوتاهی پس از آن خواهرش ریچل که از خودش چهار سال بزرگتر بود، درگذشت. تنها دو سال بعد در ۱۸۷۶ پدر راسل بر اثر برونشیت از دنیا رفت.

پس از آن به همراه برادرش فرانک (که هفت سال از خودش بزرگتر بود) زیر سرپرستی پدربزرگ‌اش جان راسل، نخستین ارل راسل قرار گرفت. راسل از او به عنوان پیرمردی مهربان و ویلچرنشین یاد می‌کند. در ۱۸۷۸ پدربزرگ اش درگذشت و برتراند و فرانک تا زمان بلوغ به سرپرستی بیوهٔ جان راسل، پرورش یافتند.

او در زندگی‌نامهٔ خود بیان داشته‌است که در نوجوانی، عمدهٔ علایق او را رابـط*ـه، فلسفه دین و ریاضیات تشکیل می‌داده‌اند و تنها عاملی که از خودکشی‌اش بر اثر رنج از دست دادن عزیزان در خردسالی جلوگیری می‌کرد، شوق به فراگیری هر چه بیشتر ریاضیات بود.[۱۲]

راسل جوان، ورود به دانشگاه و اخراج از آن
در آغاز جوانی به مطالعه آثاری از پرسی بیش شلی روی آورد که این امر مسیر زندگی او را تغییر داد.[۱۳] سپس به کالج ترینیتی در کمبریج وارد شد و در ریاضیات و فلسفه تحصیل کرد. در ۱۹۰۱ پارادوکس راسل را کشف کرد و هفت سال بعد به عضویت انجمن سلطنتی علوم بریتانیا درآمد. در طول جنگ جهانی اول به دلیل مبارزات ضد جنگ از دانشگاه اخراج و زندانی شد.

زندگی شخصی
راسل چهار بار ازدواج کرد و زندگی شخصی آشفته‌ای داشت.[۱۴][۱۵][۱۶] نخست در ۱۸۹۴ با آلیس پیرسال اسمیت ازدواج کرد اما بعد از چند سال دل به زن دیگری بست و آلیس را رها کرد. در ۱۹۲۱ از آلیس طلاق گرفت و با دورا راسل (بلک) ازدواج کرد و آن دو صاحب دو بچه شدند. ۱۴ سال بعد و پس از اینکه دورا از یک فعال سیـاس*ـی چپ‌گرای آمریکایی به نام گریفین بری باردار شد[۱۷] از دورا نیز جدا شد و این دو تا آخر عمر با هم دشمن بودند. این دشمنی وقتی دورا برای فرزندی که از گریفین بری باردار شده بود شناسنامه‌ای با نام خانوادگی راسل گرفت،[۱۸] شدیدتر هم شد.[۱۹] راسل به فاصلهٔ یک سال بعد از طلاق از دورا با پاتریشیا (پیتر) هلن اسپنس ازدواج کرد که در آن موقع تنها ۲۱ سال داشت. در ۱۹۵۲ از پاتریشیا هم جدا شد. همان سال با ادیث فینچ ازدواج کرد که تا پایان عمر با او بود.[۱۵] فرزند وی جان پس از جدایی از همسرش دچار جنون شد.[۲۰] در کتاب فیلسوفان بدکردار آمده که شواهدی مبهم درباره ارتباط راسل با عروسش و آگاهی یافتن جان از این مسئله وجود دارد، اما منابع دیگری معتقدند این جنون در خانوادهٔ راسل ارثی بود.[۲۱]

مرگ


مجسمهٔ راسل در میدان Red Lion لندن
سرانجام او در دوم فوریه ۱۹۷۰ بر اثر آنفلوآنزا در پنریندیدرایث در ولز درگذشت. بنا به وصیت برتراند، جسدش را سوزاندند و خاکسترش را روی کوه‌های ولز ریختند.

سال شمار زندگی
  • (۱۸۷۲) در ۱۸ می در راونزکراف (Ravenscroft) ویلز متولد شد.
  • (۱۸۷۴) مرگ مادر و خواهر
  • (۱۸۷۶) مرگ پدر
  • (۱۸۷۸) مرگ پدربزرگ - نخست‌وزیر سابق بریتانیا
  • (۱۸۹۰) به کالج ترینیتی در کمبریج وارد شد.
  • (۱۸۹۳) دریافت مدرک لیسانس ریاضی
  • (۱۸۹۴) امتحان پایانی علوم انسانی/فلسفه (The Moral Sciences Tripos)
  • (۱۸۹۴) با Alys Pearsall Smith ازدواج کرد.
  • (۱۹۰۰) جوزپه پئانو را در کنگره بین‌المللی پاریس ملاقات کرد
  • (۱۹۰۱) پارادکس راسل را کشف کرد.
  • (۱۹۰۲) با گوتلوب فرگه نامه‌نگاری کرد.
  • (۱۹۰۸) به عضویت انجمن سلطنتی انتخاب شد.
  • (۱۹۱۶) به دلیل مبارزه ضدجنگ‌اش از کالج ترینیتی اخراج شده و ۱۱۰ پوند هم جریمه شد.
  • (۱۹۱۸) به دلیل مبارزه ضدجنگ‌اش پنج ماه زندانی شد.
  • (۱۹۲۱) از Alys طلاق گرفت و با دورا بلک (Dora Black) ازدواج کرد.
  • (۱۹۲۷)
  • (۱۹۳۱) با مرگ برادرش لقب سومین ارل راسل را کسب کرد.
  • (۱۹۳۵) از دورا طلاق گرفت.
  • (۱۹۳۶) با پاتریشیا (پیتر) هلن اسپنس (Patricia (Peter) Helen Spence) ازدواج کرد.
  • (۱۹۴۳) از بنیاد بارنز (Barnes Foundation) در پنسیلوانیا اخراج شد.
  • (۱۹۴۹) نشان لیاقت (the Order of Merit) را دریافت کرد.
  • (۱۹۵۰) جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد.
  • (۱۹۵۲) از پیتر طلاق گرفت و با ادیث فینچ (Edith Finch) ازدواج کرد.
  • (۱۹۵۵) بیانیه راسل-اینشتین را منتشر کردند.
  • (۱۹۵۷) اولین کنفرانس پاگواش (Pugwash Conference) را برگزار کرد.
  • (۱۹۵۸) رئیس مؤسسهٔ مبارزه برای خلع سلاح هسته‌ای
  • (۱۹۶۱) به دلیل مبارزه‌های ضدهسته‌ای به مدت یک هفته زندانی شد.
  • (۱۹۷۰) در دوم فوریه در Penrhyndeudraeth در ویلز درگذشت.
دیدگاه‌ها و تأثیرات
فعالیت‌های ضد جنگ
وی یک فعال ضد جنگ بود[۲۲][۲۳] و به خاطر فعالیت‌های ضد جنگ در خلال جنگ جهانی اول از دانشگاه ترینیتی اخراج و برای پنج‌ماه زندانی شد. از اقدامات صلح طلبانه بعدی راسل می‌توان به راه انداختن کمپینی ضد آدولف هیتلر، انتقاد از استبداد و خفقان در شوروی، اعتراض علیه مداخله ایالات متحده در جنگ ویتنام و تأسیس انستیتوی دفاع از صلح در سال ۱۹۶۳ اشاره نمود.[۲۳]



کارتون برتراند راسل اثر جی اف هورابین
در سپتامبر ۱۹۶۱ و در سن ۸۹ سالگی به دلیل شرکت در تظاهرات ضد فعالیت‌های هسته‌ای در لندن، به مدت هفت روز به اتهام «نقض صلح» در زندان بریکستون زندانی شد. قاضی برای این‌که از زندانی‌شدن او جلوگیری کند، از او خواست به «رفتار خوب» متعهد شود و او پاسخ داد: «خیر. متعهد نمی‌شوم.»[۲۴][۲۵]

فعالیت‌های ادبی
با نگارش آثاری شاخص در دفاع از انسان گرایی و آزادی بیان، جایزه نوبل ادبیات سال ۱۹۵۰ را از آن خود کرد.[۲۶]

ریاضیات
در ریاضیات او پارادوکس راسل را کشف کرد که منجر به تعمیق و گسترش نظریه مجموعه‌ها گردید.

فلسفه، منطق و نظریات مذهبی و اجتماعی


راسل در کهولت
علاوه بر ریاضیات، بخش مهمی از شهرت برتراند راسل به سبب نظریاتش در زمینه فلسفه تحلیلی است.[۲۷] راسل از پایه‌گذاران منطق جدید[۲۸] و بنیانگذاران اصلی فلسفه تحلیلی به‌شمار می‌رود.[۲۹]

برتراند راسل یکی از مشهورترین فیلسوفان خداناباور قرن بیستم و از منتقدان برجسته اعتقاد و عمل مسیحی بوده‌است. پاره‌ای از نوشتجات وی در این زمینه در کتابی تحت عنوان چرا مسیحی نیستم؟ جمع‌آوری شده‌اند.

البته او همانگونه که در مناظره با فردریک کاپلستون می‌گوید، مدعی توانایی در اثبات عدم خدا نیست اما چند سال بعد به‌کارگیری تمثیل قوری سماوی سعی در تأکید بر دیدگاه بی خدایانه (به جای ندانم گرایی) نمود.

راسل در من یک خداناباورم یا یک ندانم گرا؟ در سال ۱۹۴۷ می‌گوید:

به عنوان یک فیلسوف، اگر بخواهم برای شنونده‌های فلسفی محض سخن بگویم باید بگویم که خود را یک ندانم گرا توصیف می‌کنم چرا که فکر نمی‌کنم برهانی قاطع وجود داشته باشد که کسی بتواند اثبات کند که خدایی وجود ندارد.

از سوی دیگر اگر بخواهم آن را صاف و ساده به فردی عامی بگویم فکر می‌کنم که باید بگویم من یک خداناباور هستم چرا که وقتی می‌گویم نمی‌توانم اثبات کنم که خدایی وجود ندارد مجبورم که همچنین به همانسان بگویم که نمی‌توانم اثبات کنم که خدایان هومری وجود ندارند.

به تصریح او پرسش اساسی فلسفه دین این نیست که آیا چیزی به نام خداوند وجود دارد یا نه، بلکه این است که آیا تعریف خداوند مصداق و نمونه‌ای دارد یا خیر. این تحلیل مشهور راسل از «وجود دارد»، عبارت «خداوند وجود دارد» را بی معنا و در زمره غلط‌های گفتاری مصطلح برمی‌شمرد.

وی دین را ناشی از ترس می‌داند به‌طوری‌که در کتاب «اجتماع انسانی» خود می‌گوید:

انسان پدیده‌هایی را می‌دیده‌است که باعث ترس و اضطرابش می‌شده و برای اینکه این ترس و اضطراب را آرام کند، نمی‌توانسته ازعلم و شناخت واقعی پدیده‌ها که بعد منجر به پیدا کردن راه حلی مناسب و منطقی می‌شده استفاده کند در نتیجه به جای علاج واقعه یک مسکن برای خود پیدا می‌کرده و به تعبیری دل خود را خوش می‌کرده‌است. مثلاً بااعتقاد به قضا و قدر ناملایمات زندگی را برای خود تعریف می‌کرده. یا با اعتقاد به بهشت و اینکه اگر ما اینجا سختی می‌کشیم در عوض بهشتی وجود دارد که در آنجا راحتیم ناملایمات زندگی را برای خود تحمل پذیر و توجیه می‌کرده‌است.

در کتاب قدرت دربارهٔ سیاستمداران می‌گوید:

کسب قدرت هرچه بیشتر، هدف حاکمان سیـاس*ـی بشری است همچنانکه قانون جاذبه، در اجسام، حاکم است… فقط با کشف این رمز که قدرت طلبی، عامل تعیین‌کننده فعالیت‌های مهم سیـاس*ـی است می‌توان طومار تاریخ تحولات سیـاس*ـی بشری از باستان تا معاصر را توجیه و تفسیر نمود… به همان ترتیبی که در علم فیزیک، «انرژی» عامل اساسی پدیده‌ها است «قدرت طلبی» مانند انرژی، دارای صور گوناگون است، تموّل، ارتش، مهمات جنگی.

راسل در کتاب اخلاق و سـ*ـیاست در جامعه می‌نویسد:

اگر انسان را معجونی از فرشته و حیوان بدانیم حقّاً دربارهٔ حیوان بی انصافی کرده‌ایم پس چه بهتر است که او را - ترکیبی از فرشته و شیطان بدانیم.

راسل در فصل آخر کتاب «آیا بشر آینده‌ای هم دارد»، یادآور می‌شود که پیشرفت علم با وجود این رهبران خودخواه، تا چه حد به مصائب بشر افزوده به نظر او نزاع سال ۱۹۶۱ کندی و خروشچف تا نابود کردن همه ابناء بشر فاصله‌ای نداشته‌است».

او می‌نویسد:

اینک (ژوئیه ۱۹۶۱) مهمترین مسئله‌ای که در برابر جهان قرار دارد بدین قرار است:

آیا از راه جنگ می‌توان چیزی بدست آورد که کسی بپسندد؟ کندی و خروشچف می‌گویند آری مردانی که از سلامت عقل، برخوردارند می‌گویند نه. اگر این دو را قادر به تخمین احتمالات عقلانی بدانیم، ناگزیر به این نتیجه می‌رسیم که هر دو نفر بر این امر که وقت خاتمه دادن به وجود بشر رسیده‌است اتفاق نظر دارند.

خلاصه‌ای از سیر تحولات فلسفی راسل، در کتاب تکامل فلسفی من به قلم خود او به تحریر درآمده‌است.

کتاب‌شناسی
برتراند راسل در طول حیاتش مقالات و کتاب‌های بسیاری به جای گذاشت. فهرست زیر شامل گزیده‌ای از مشهورترین آثار وی است:

نام کتاب مترجم فارسی انتشارات و سال انتشار موضوع کتاب
تحلیل علمی ـ فلسفی از اصول مارکسیسم متریالیسمبقلم برتراند راسل، موریس مترلینک، آندره ژید س. مکاروان، ۱۳۵۷. مارکسیسم
‎آرمان‌های سیـاس*ـی مهدی افشار تهران: زرین، ۱۳۵۷. علوم سیـاس*ـی
پیروزی سفید پرویز مهاجر رازی، ۱۳۶۳. ایالات متحده—سـ*ـیاست و حکومت
در تربیت بخصوص در دوره اول کودکی عباس شوقی ۱۳۳۹. آموزش و پرورش کودکان
زناشوئی و اخلاق ابراهیم یونسی تهران: شرکت سهامی نشر اندیشه، ۱۳۴۱. امور جنـ*ـسی—اخلاق
حقیقت و افسانه منصور مشگین‌پوش [تهران]: رازی، ۱۳۶۱. مقاله‌های انگلیسی
جهان‌بینی علمی حسن منصور تهران: آگاه، ۱۳۶۰. علوم—روش‌شناسی
شاهراه خوشبختی ع. وحید مازندرانی تهران: امیرکبیر، ۱۳۵۵. موفقیت
زمینه‌های فلسفه محسن امیر تهران: کیهان، ۱۳۴۹ فلسفه—تاریخ
علم ما به عالم خارج، به عنوان زمینه‌ای برای بکاربردن روش علمی در فلسفه منوچهر بزرگمهر تهران: بنگاه و نشر کتاب، ۱۳۴۸. شناخت (فلسفه)
علم و مذهب رضا مشایخی تهران: دهخدا، ۱۳۵۵. علم و دین
عمل و تئوری بلشویسم احمد صبا کتاب تهران. کمونیسم
قدرت نجف دریابندری تهران: خوارزمی، ۱۳۶۱. علوم سیـاس*ـی
درک تاریخ یدالله طوسی تهران: کتابخانه ابن سینا، ۱۳۴۱. تاریخ—فلسفه
در ستایش فراغت و چند مقاله دیگر ابراهیم یونسی تهران: اندیشه، ۱۳۴۹. مقاله‌های انگلیسی
تاثیر علم بر اجتماع محمود حیدریان تهران: دهخدا، ۱۳۴۳. علوم—جنبه‌های اجتماعی
مسائل فلسفی احمد اردوبادی تهران: کانون معرفت. فلسفه انگلیسی
تاثیر علم بر اجتماع مهدی افشار تهران: زرین، ۱۳۳۵. علوم—جنبه‌های اجتماعی
چرا مسیحی نیستم، مقالاتی چند راجع به مذهب و موضوعات مربوط به آن س. الف. س. طاهری.
راسل، برتراند راسل، ۱۸۷۲–۱۹۷۰م. Russell, Bertrand Russell—مقاله‌ها و خطابه‌ها
انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و اسلام مهدی قائنی قم: خانه کتاب، ۱۳۵۹. روسیه شوروی—اوضاع اجتماعی
جنایات جنگ در ویتنام ایرج مهدویان تهران: فرهنگ، ۱۳۴۷. جنگ ویتنام، ۱۹۶۱–۱۹۷۵م
مسائل فلسفه منوچهر بزرگمهر [تهران]: خوارزمی، ۱۳۴۷. فلسفه انگلیسی
مرجع قدرت و فرد منصور مشگین‌پوش تهران: رازی، ۱۳۶۲. قدرت (علوم اجتماعی)
قدرت، دولت و فرد علیرضا شاهین نوری تهران: دهخدا. قدرت (علوم اجتماعی)
آینده بشر م. منصور نشر اندیشه، ۱۳۴۳. انسان‌شناسی—مقاله‌ها و خطابه‌ها
اخلاق و سـ*ـیاست در جامعه محمود حیدریان ۱۳۴۹. اخلاق اجتماعی
آیا بشر آینده‌ای هم دارد؟ م. منصور تهران: مروارید، ۱۳۴۴. حقوق بشر
تحلیل ذهن منوچهر بزرگمهر تهران: شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، ۱۳۴۸. روانشناسی
تسخیر خوشبختی فریدون حاجتی تهران: گنجینه، ۱۳۶۹. خوشبختی
جستارهای فلسفی میرشمس‌الدین ادیب‌سلطانی تهران: امیرکبیر، ۱۳۶۳. فلسفه جدید
چرا مسیحی نیستم روح‌الله عباسی تهران: انتشارات روز، ۱۳۴۷. آزاداندیشی
تاریخ فلسفه غرب و روابط آن با اوضاع سیـاس*ـی و اجتماعی از قدیم تا امروز نجف دریابندری ۱۳۴۷. فلسفه—تاریخ
الفبای نسبیت محمود خاتمی مؤسسه انتشارات مدبر، ۱۳۷۰. نسبیت (فیزیک)
مفهوم نسبیت انشتین و نتایج فلسفی آن مرتضی طلوعی تهران: امیرکبیر، ۱۳۴۰. نسبیت (فیزیک)
ماده و یاد: رهیافتی به رابـ ـطه جسم و روحاثر هانری برگسن با توضیحات و مقدمه‌ای در نقل آراء دانشمندان اخیر و پاسخ اعتراضات برتراند راسل مترجم علی قلی بیانی تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۷۵. جسم و جان
جنگ هسته‌ای فریدون حاجتی تهران: اکباتان، ۱۳۶۲. جنگ هسته‌ای
شرح حال برتراند راسل بقلم خودش مسعود انصاری تهران: فروغی، ۱۳۵۰. راسل، برتراند راسل، ۱۸۷۲–۱۹۷۰م. Russell, Bertrand Russell
امیدهای نو شایگان [تهران]، [‎۱۳۳۶؟]. مسائل اجتماعی
آرمانهای سیـاس*ـی حسن سیدی منصور تبریز: ابن‌سینا، ۱۳۴۶. علوم سیـاس*ـی
زناشوئی و اخلاق مهدی افشار تهران: کاویان، ۱۳۵۴. امور جنـ*ـسی—اخلاق
زندگینامه برتراند راسل به قلم خودش احمد بیرشک تهران: خوارزمی، ۱۳۷۷. راسل، برتراند راسل، ۱۸۷۲–۱۹۷۰م. Russell, Bertrand Russell—سرگذشتنامه
قدرت «تحلیل جدید جامعه» هوشنگ منتصری تهران: مؤسسه مطبوعاتی عطائی. علوم سیـاس*ـی
قدرت [ویرایش ‎۲] نجف دریابندری تهران: خوارزمی، ۱۳۷۱. علوم سیـاس*ـی
جنگ ویتنام صمد خیرخواه [تهران]: شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، ۱۳۵۱. جنگ ویتنام، ۱۹۶۱–۱۹۷۵م
مشکلات جهانی افزایش جمعیت مجموعه مقالات شامل: ۱ـ فشار جمعیت و جنگ…[و دیگران] احمد کتابی [تهران]: چاپخانه خوشه، ۱۳۵۱. جمعیت
مقدمه‌ای بر فلسفه ریاضی ابوالقاسم لاله. [تهران]: یاسین، ۱۳۷۶ ریاضیات—فلسفه
جهانی که من می‌شناسم روح‌الله عباسی تهران: امیرکبیر، ۱۳۴۵. تحولات اجتماعی
تسخیر خوشبختی مهدی قراچه‌داغی تهران: نشر ذهن‌آویز، ۱۳۷۸. خوشبختی
آموزش و زندگی بهتر ناهید فخرائی تهران: بنگاه و نشر کتاب، ۱۳۵۵. آموزش و پرورش
عرفان و منطق نجف دریابندری تهران: کتاب‌های جیبی، ۱۳۶۲. فلسفه—مقاله‌ها و خطابه‌ها
شرح انتقادی فلسفه لایبنیتس به ضمیمه قطعات برجسته به همراه مقدمه جدید جان اسلاتر ایرج قانونی تهران: نشر نی، ۱۳۸۲. لایبنیتس، گوتفرید ویلهلم فون، ۱۶۴۶–۱۷۱۶م. Leibniz, Gattfried Willhelm von—نقد و تفسیر
زناشویی و اخلاق ح. منتظم تهران: بنگاه نشر اندیشه، ۱۳۳۷. امور جنـ*ـسی—اخلاق
گزیده آثار راسل مهدی افشار ویرایش رابرت ای. اگنر [تهران]: زرین، [-‎۱۳۵]. راسل، برتراند راسل، ۱۸۷۲–۱۹۷۰م. Russell, Bertrand Russell
الفبای شهروند خوب و تاریخ جهان در یک‌کلام رضی هیرمندی تصویرگر: فرانسیسکا تمرسون زیر نظر شورای ادبی تهران: افق، ۱۳۸۶. طنز انگلیسی
تاریخ فلسفه غرب [ویرایش ‎۲؟] نجف دریا بندری تهران: کتاب پرواز، ۱۳۷۳. فلسفه غرب
فلسفه تحلیل منطقی (برگرفته از تاریخ فلسفه غرب) گزینش و سعید توکلی پارسان تهران: کتاب روشن، ۱۳۸۷. فلسفه غرب
آزادی و سازمان: پیدایش و سیر تکوین سوسیالیسم، لیبرالیسم، رادیکالیسم، ناسیونالیسم علی رامین تهران: فرزان، ۱۳۸۶. آزادی
تکامل فلسفی من نواب مقربی تهران: صراط، ۱۳۸۷. راسل، برتراند راسل، ۱۸۷۲–۱۹۷۰م. Russell, Bertrand Russell
تحلیل ذهن منوچهر بزرگمهر تهران: خوارزمی، ۱۳۸۷. روانشناسی
جهان‌بینی [ویرایش ‎۲؟] حسن منصور تهران: آگاه، ۱۳۷۸. علوم
عرفان و منطق نجف دریابندری تهران: شرکت سهامی کتاب‌های جیبی، [‎۱۳۴۹]. فلسفه—مقاله‌ها و خطابه‌ها
اتمیسم منطقی اجلال پی‌کانی تهران: علم، ۱۳۸۸. ذره‌گرایی
رسالهٔ منطقی ـ فلسفی [ویرایش؟]نوشتهٔ لودویگ ویتگنشتاین: درآمد برتراند راسل میرشمس‌الدین ادیب‌سلطانی تهران: امیرکبیر، ۱۳۸۸. منطق ریاضی
اصول نوسازی جامعه مهدی افشار تهران: زرین، ۲۵۳۷ = ۱۳۵۷. جامعه‌شناسی
تاریخ فلسفه غرب [ویرایش ‎۲] نجف دریابندری تهران: کتاب پرواز: کتاب آوند دانش، ۱۳۹۰. فلسفه—تاریخ
تاریخ فلسفه غرب نجف دریابندری تهران: پرواز، ۱۳۶۵. فلسفه—تاریخ
برگزیدهٔ نوشته‌های اساسی برتراند راسل/ رابرت اگنر، لستر دنان کاظم فیروزمند تهران: مهر ویستا، ۱۳۹۱. راسل، برتراند راسل، ۱۸۷۲–۱۹۷۰م. Russell, Bertrand Russell
‎قدرت و فرد مهدی افشارزرین
قدرت (علوم اجتماعی)
سه رساله در باب معنی/ گوتلب فرگه، برتراند راسل، پیتر استراوسن راحله گندمکار تهران: نشر قطره، ۱۳۹۱. معنی‌شناسی (فلسفه)
مسائل فلسفه منوچهر بزرگمهر. تهران: خوارزمی، ۱۳۹۰ فلسفه انگلیسی
قدرت نجف دریابندری تهران: خوارزمی، ۱۳۹۰ قدرت (علوم اجتماعی)
در ستایش بطالت محمدرضا خانی تهران: نیلوفر، ۱۳۹۳. مسائل اجتماعی
پژوهشی در معناداری و صدق همایون کاکاسلطانی تهران: جامی، ۱۳۹۴. معنی‌شناسی (فلسفه)
مسئله چین امیر سلطان‌زاده تهران: علم، ۱۳۹۴. چین
چرا من مسیحی نیستم و مقالاتی دیگر دربارهٔ دین و موضوعات مربوط به آن گردآوری: پل ادواردز مترجم امیر سلطان‌زاده تهران: علم، ۱۳۹۵. آزاداندیشی
بلشویسم از تئوری تا عمل امیر سلطان‌زاده تهران: علم، ۱۳۹۵. کمونیسم


دانشمندان و فیلسوفان متافیزیک

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، * ELINA * و ~ROYA~

~PARLA~

مدیر ارشد بازنشسته
طراح انجمن
  
عضویت
7/7/20
ارسال ها
1,358
امتیاز واکنش
18,213
امتیاز
373
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
34 روز 20 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
جرج ئی. اسمیت

جرج اسمیت
متولد ۱۰ مهٔ ۱۹۳۰ ‏(۸۸ سال)
White Plains , نیویورک
ملیت آمریکایی
رشته فعالیت فیزیک کاربردی
محل کار آزمایشگاه‌های بل
دانش‌آموختهٔ دانشگاه شیکاگو
دانشگاه پنسیلوانیا
دلیل شهرت دستگاه جفت‌کننده بار
جوایز جایزهٔ IEEE یادبود موریس ان لیبمن (۱۹۷۴)
جایزه چارلز استارک دراپر (۲۰۰۶)
جایزه نوبل فیزیک (۲۰۰۹)
جرج الوود اسمیت (به انگلیسی: George Elwood Smith) (زادهٔ ۱۰ مه ۱۹۳۰، در نیویورک) دانشمند آمریکایی فیزیک کاربردی است و یکی از کسانی است که در ساخت دستگاه جفت کننده بار نقش داشته‌است.

در سال ۲۰۰۹ یک چهارم از جایزهٔ نوبل فیزیک به اسمیت تعلق گرفت. وی به دلیل همکاری در ساخت مدارهای نیمه‌هادی تصویری یا حس‌گر CCD این جایزه را دریافت کرد.[۱]

اسمیت نخست در نیروی دریایی آمریکا خدمت می‌کرد او در سال ۱۹۵۵ مدرک لیسانس خود را از دانشگاه پنسیلوانیا و در سال ۱۹۵۹ مدرک دکتری خود را از دانشگاه شیکاگو دریافت کرد درحالی که پایان‌نامهٔ او تنها سه صفحه بود.[۲]

او از سال ۱۹۵۹ تا ۱۹۸۶ در آزمایشگاه‌های بل کار کرد و در آنجا بود که به تحقیق دربارهٔ لیزرهای نو و ابزارهای نیمه هادی پرداخت. او در طول مدت تحقیقاتش توانست بسیاری از جایزه‌های علمی را از آن خود کند.[۳]

در سال ۱۹۶۹ اسمیت و ویلارد بویل دستگاه جفت کننده بار[۴] یا CCD را ساختند و برای آن در سال ۱۹۷۳، نشان افتخار استوارت بالانتین مؤسسه فرانکلین، در سال ۱۹۷۴ جایزهٔ IEEE یادبود موریس ان لیبمن، در سال ۲۰۰۶ جایزهٔ چارلز استارک دریپر و در سال ۲۰۰۹ جایزهٔ نوبل فیزیک را دریافت کردند.


دانشمندان و فیلسوفان متافیزیک

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، * ELINA * و ~ROYA~

~PARLA~

مدیر ارشد بازنشسته
طراح انجمن
  
عضویت
7/7/20
ارسال ها
1,358
امتیاز واکنش
18,213
امتیاز
373
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
34 روز 20 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
جرج ادوارد مور

جرج ادوارد مور
شناسنامه
مکتب فلسفه تحلیلی
زادروز ۴ نوامبر ۱۸۷۳
زادگاه لندن،

انگلستان
تاریخ مرگ ۲۴ اکتبر ۱۹۵۸
مدفن گورستان عروج عیسی، کمبریج
فرزند(ها) نیکولاس مور (شاعر)،
تیموتی مور (آهنگساز)
متأثر از[نمایش]

جرج ادوارد مور (به انگلیسی: George Edward Moore) (۴ نوامبر۱۸۷۳-۲۴ اکتبر ۱۹۵۸)، مشهور به جی.ئی. مور، فیلسوف برجسته و با نفوذ انگلیسی بود. او به همراه لودویگ ویتگنشتاین، گوتلوب فرگه و برتراند راسل از بنیان‌گذاران مکتب فلسفه تحلیلی است.

محتویات
  • ۱ اوایل زندگی و خانواده
  • ۲ زندگی و کار
  • ۳ کتابشناسی
  • ۴ منابع
اوایل زندگی و خانواده
جرج ادوارد مور در سال ۱۸۷۳ در آپرنوروود واقع در حومه لندن به دنیا آمد. او سومین پسر خانواده بود. خانواده مادریش از بازرگانان برجسته وابسته به انجمن مذهبی دوستان یا کوپکرز بودند و خانواده پدریش به حرفه پزشکی مشغول بودند.

زندگی و کار
وی زمانی که به سن هشت سالگی رسید وارد کالج دلیچ شد. وی در مدت ده سال تحصیل در این کالج آگاهی بسیاری در زمینه ادبیات یونان و روم باستان به دست آورد. در سال ۱۸۹۲ به کالج ترینیتی دانشگاه کمبریج راه یافت. وی در این دوران تحت تأثیر برتراند راسل ادبیات را رها کرد و به تحصیل فلسفه روی آورد. مور در سال ۱۸۹۸ رساله‌ای دربارهٔ اخلاق کانت نوشت و به دلیل نوشتن همین رساله، به دریافت بورسی شش ساله از کالج ترینیتی نایل آمد. وی در همین مدت کتاب اصول اخلاق (سال ۱۹۰۳)را نوشت و همچنین چندین مقاله به انجمن ارسطویی که به عضویت آن انتخاب شد بود عرضه کرد.

مور پس از دوران تحصیل کمبریج را ترک کرد و به نوشتن مقاله مشغول شد. او در سال ۱۹۱۲ کتاب اخلاق را انتشار داد و همچنین در همین دوران بود که کمبریج از وی دعوت کرد که به عنوان استاد سخنران در این دانشگاه فعالیت کند و در سال ۱۹۲۵از طرف دانشگاه کمبریج به استادی فلسفه ذهن و منطق انتخاب شد. مور در سال ۱۹۳۹ میلادی بازنشسته شد و از استادی کمبریج کناره‌گیری کرد اما به فعالیت‌های خود در زمینه فلسفه ادامه داد.

او سرانجام در سال ۱۹۵۸ میلادی درگذشت. پیکر وی در گورستان عروج عیسی واقع در کمبریج به خاک سپرده شد.

کتابشناسی
  • طبیعت قضاوت - ۱۹۸۹
  • اصول اخلاق - ۱۹۰۳
  • اخلاق - ۱۹۱۲
  • مطالعات فلسفی - ۱۹۲۲


دانشمندان و فیلسوفان متافیزیک

 
  • تشکر
  • عصبانی
Reactions: Saghár✿، * ELINA * و ~ROYA~

~PARLA~

مدیر ارشد بازنشسته
طراح انجمن
  
عضویت
7/7/20
ارسال ها
1,358
امتیاز واکنش
18,213
امتیاز
373
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
34 روز 20 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
پل دیراک

پل دیراک
متولد ۸ اوت ۱۹۰۲
بریستول، انگلستان
مرگ ۲۰ اکتبر ۱۹۸۴ (۸۲ سال)
تالاهاسی، ایالات متحده آمریکا
ملیتبریتانیا
رشته فعالیت فیزیک (فیزیک نظری)
محل کار
  • دانشگاه کمبریج
  • دانشگاه میامی (فلوریدا)
  • دانشگاه ایالتی فلوریدا
دانش‌آموختهٔ
  • دانشگاه بریستول
  • دانشگاه کمبریج
استاد راهنما هارتلی اچ فاولر
دانشجویان دکتری وی
  • هومی جی. بهابها
  • هریش-چاندرا
  • دنیس ویلیام سیاما
  • فرد هویل
  • جان پولکینگورن
دلیل شهرت
[نمایش]
جوایز
  • جایزه نوبل فیزیک (۱۹۳۳)
  • مدال پادشاهی (۱۹۳۹)
  • مدال کاپلی (۱۹۵۲)
  • مدال ماکس پلانک (۱۹۵۲)
  • همکار انجمن سلطنتی (۱۹۳۰)[۱]
دین بی‌خدا(خداناباور، اما بنابر شواهد ایشان در سال های پایانی عمر خود به خدا باور پیدا کرد)[۲][۳][۴][۵][۶][۷]
پل آدرین موریس دیراک (به انگلیسی: Paul Adrien Maurice Dirac) ‏ (۸ اوت ۱۹۰۲ در بریستول، انگلستان - ۲۰ اکتبر ۱۹۸۴ در تالاهاسی، فلوریدا)، فیزیکدان و ریاضیدان بریتانیایی و از پایه‌ریزان مکانیک کوانتومی بود و در سال (۱۹۳۳) برنده جایزه نوبل شد.

برخی دیراک را (از نظر سواد ریاضی و مبانی نظری)، تنها رقیب واقعی معاصر اینشتین می‌دانند، و برخی همانند استیون هاوکینگ از دیراک به عنوان «بزرگترین فیزیکدان نظری از زمان اسحاق نیوتن تا کنون» نام بـرده‌اند.[۸]

بیوگرافی دیراک از او با لقب «صوفی اتم» یاد کرده‌است.[۹]

محتویات
  • ۱ زندگی
  • ۲ آثار
    • ۲.۱ کتب
  • ۳ دیدگاه‌های سیـاس*ـی
  • ۴ دیدگاه‌های مذهبی
  • ۵ جستارهای وابسته
  • ۶ منابع
زندگی
پدر پاول دیراک، چارلز دیراک یک سوییسی فرانسوی زبان و مدرس دانشگاه بود. مادرش نیز فلورنس هولتن دختر یک ملوان از کورنوال بود. پل یک خواهر بنام بتی داشت و یک برادر بنام فلیکس. خودکشی فلیکس در سنین جوانی بسیار بر روی پل اثر گذاشت.

دیراک با پدر خود رابـ ـطه عاطفی بسیار ضعیفی داشت و همواره از او در تمام عمرش احساس نفرت می‌کرد. او در عوض نسبت به آلبرت انشتین احترام پدرانه زیادی قایل بود. به گفته همسرش وی فقط یک بار در زندگی خود گریست، و آن زمانی بود که خبر مرگ آلبرت انشتین را دریافت کرد.[۱۰][۱۱]

دیراک پس از فارغ‌التحصیلی در مهندسی برق از دانشگاه بریستول در سن ۱۹ سالگی به یک باره خود را بیکار یافت و چون نتوانست کاری پیدا کند، تقاضای عضویت در دانشگاه کمبریج را کرد و پذیرفته شد. او در ۱۹۲۶ از دانشگاه کمبریج درجه دکترا گرفت و پس از چندی به مقام استادی ریاضی آن دانشگاه دست یافت و کرسی ریاضیات لوکاسی معروف را نگاه داشت که تا هنگام بازنشستگی اش در ۱۹۶۹ این مقامش را حفظ کرد. او پس از بازنشستگی به آمریکا رفت و در ۱۹۶۱ مقام استاد برجسته تحقیقات فیزیک در دانشگاه ایالتی فلوریدا را اختیار کرد و ۱۴ سال و تا آخر حیات خویش را آنجا سپری کرد.

آثار
یادبود دیراک در دانشگاه کمبریج
او در سال ۱۹۲۶ توانست یک فرمول‌بندی عمومی از مکانیک کوانتومی به دست آورد، که در هر دوی نظریات مکانیک ماتریسی هایزنبرگ و مکانیک موجی شرودینگر در حالت‌های خاص صادق باشد. یکی دیگر از حالت‌های خاص این فرمول‌بندی عمومی، مکانیک کلاسیک بود.

در ۱۹۲۸ دیراک توانست از قاعده پائولی، معادله دیراک را که به اسم او نامگذاری شده‌است، به دست آورد. این معادله که بر خلاف معادله شرودینگر نظریه نسبیت خاص را نادیده نمی‌گیرد، برای توجیه تابع موجی الکترون‌ها در حالت نسبی در نظر گرفته می‌شود. این معادله از این رو اثر زیمن را در نظریه‌اش توضیح می‌دهد. دیراک به همین خاطر توانست، موجودیت پوزیترون را پیش‌بینی کند و همچنین نشان دهد که اسپین یک اثر نسبیتی است. این ذره برای نخستین بار در سال ۱۹۳۲ مشاهده شد.[۱۲]

از این گذشته تابع دلتای دیراک (همان‌طور که از نامش بر می‌آید) و نمایش برا-کت (bra-ket) حالت‌ها در فضای هیلبرت نیز به دیراک برمی‌گردد.

دیراک برای انشتین احترام پدرانه‌ای قایل بود. در این تصویر از کنفرانس سولوی سال ۱۹۲۷ دیراک درست پشت شانه راست این قهرمان خود دیده می‌شود. دیراک به حدی به این تصویر افتخار می‌کرد که از دانشگاه بریستول درخواست کرد آن را قاب کرده و به دیوار دانشگاه بیاویزند.[۱۳] دیراک فقط یکبار در بزرگ‌سالی گریست، و آن زمانی بود که خبر مرگ آلبرت انشتین را دریافت کرد.[۱۰][۱۱]
سال ۱۹۳۳ دیراک به همراه شرودینگر جایزه نوبل فیزیک را به خاطر معرفی یک مدل اتمی جدید به دست آورد. ۱۹۵۲ نیز، دیراک صاحب مدال ماکس پلانک شد. از این گذشته به افتخار این دانشمند بزرگ، مدال دیراک به خاطر زحمت‌های علمی دیگر دانشمندان به وجود آمده‌است. از دیگر مفاهیمی که یا اسماً یا سابقاً به دیراک مربوط می‌شود می‌توان موارد زیر را برشمرد:

  • دریای دیراک
  • ریسمان دیراک
  • آمار فرمی-دیراک
  • تک‌قطبی، تک‌قطبی مغناطیسی
  • فرمیون دیراک
  • اسپینور دیراک
  • عملگر دیراک
کتب
  • Principles of Quantum Mechanics در ۱۹۳۰
  • Lectures on Quantum Mechanics در ۱۹۶۶
  • Lectures on Quantum Field Theory در ۱۹۶۶
  • Spinors in Hilbert Space در ۱۹۷۴
  • General Theory of Relativity در ۱۹۷۵
دیدگاه‌های سیـاس*ـی
آرامگاه دیراک در شهر تالاهاسی در فلوریدا
دیراک به دلیل دوستی و حس وفاداری زیادی که در طی سالیان زیاد با دوستان صمیمی روسی اش بخصوص پیوتر کاپیتسا پیدا کرده بود، دارای احساسات چپگرا بود. در زمان جنگ ویتنام، همسر دیراک به دلیل مخالفت علنی با سـ*ـیاست‌های آمریکا، توسط اف‌بی‌آی مظنون به فعالیت‌های کمونیستی گردید. دیراک دانشگاه تگزاس در آستین را متهم کرد که او را یک کمونیست قلمداد کرده و برای همین دعوت آن دانشگاه برای پیوستن به هیئت علمی آن‌ها را رد کرد.[۱۴] در عوض او نهایتاً سر از شهر گرمسیری تالاهاسی در فلوریدا درآورد.

دیدگاه‌های مذهبی
خاطره ورنر هایزنبرگ از دیدگاه‌های دیراک در مورد خدا در حاشیه کنفرانس سولوی در سال ۱۹۲۷ بسیار به‌یادماندنی است و در کتب زیادی نقل شده‌است. هایزنبرگ در خاطرات خود می‌نویسد:[۱۵] «صحبت از دیدگاه‌های بوهر و انشتین در مورد خدا بود که ناگهان دیراک با این پرسش وارد بحث شد:

من نمی‌دانم چرا همه اینجا دارند در مورد خدا بحث می‌کنند. یک دانشمند باید صادق باشد؛ و اگر ما صادق باشیم باید قبول کنیم که دین و مذهب یک مشت اظهارات واهی هستند که هیچ پایه و اعتباری در جهان واقعی ندارند. مفهوم خدا اساساً زاییده تخیلات بشریست. وجود خدا برای انسانهای بدوی که از قدرتهای طبیعت وحشت و هراس داشتند قابل فهم است. اما برای ما که امروزه فهم خوبی از پدیده‌های جهان هستی را داریم وجود چنین راه حلی دیگر نیازی نیست. وجود خدا پای پرسش‌هایی را به میان می‌کشد که هیچ دردی را هرگز دوا نمی‌کند. مثل مثلاً اگر خدا واقعاً وجود دارد پس چرا این همه بی عدالتی و نابرابری در جهان وجود دارد. چرا دنیا طوریست که همیشه قشر مرفه در حال استثمار قشر فقیر است. او چرا جلوی اینهمه فاجعه را نمی‌گیرد. اگر امروزه در جهان در این زمانه دارند دین و مذهب را هنوز تبلیغ و گسترش می‌دهند نه بخاطر این است که دلایل قانع‌کننده و موجهی دارد، بلکه به این سبب است که دین یک ابزار قدرت برای کنترل جوامع است. مردم مطیع و مؤمن قابل کنترل تر از مردم پرسروصدا و پرسشگر هستند. چپاول و بهره‌برداری از یک ناراضی به مراتب مشکل‌تر است تا یک فرد راضی که سؤال نمی‌کند و دستور بالاترها را می‌پذیرد. دین و مذهب افیونیست که باعث می‌شود یک ملت بخواب رفته و ظلم و جفایی که (توسط صاحبان قدرت) بر آن‌ها روا شده را به کلی نادیده بگیرند. صاحبان قدرتی که همیشه با دین و مذهب رابـ ـطه تنگاتنگی داشته‌اند. دین و قدرت، هر دو احتیاج به خدایی دارند که در آینده وعدهٔ پاداش مطیعان و فرمانبردارانش را می‌دهد؛ و از این روست که انکار وجود خدا را گـ ـناه نابخشودنی حساب می‌کنند.

در این موقع من به دیراک گوشزد کردم که او دارد دین را با کثافت‌کاری‌های سیـاس*ـی اشتباه می‌گیرد. اما او پاسخ داد:

من اساساً با دین مشکل دارم. بلکه مملو از تناقض است. این همه صحبت از توبه و مشیت الهی و گـ ـناه فقط حقیقت را کماکان کتمان می‌کند. تسلیم به وجود و فرمان یک خدا یعنی کمک به حفظ ساختارهای کهنه، در حالیکه زندگی همانند علم است: باید در مقابل مشکلات برخاست و راه حل برایشان اندیشید.

در این زمان بود که متوجه شدیم که ولفگانگ پاولی در سکوت مبهمی فرورفته و به دیراک خیره شده. وقتی از او نظرش را در این مورد جویا شدیم، با کمی مکث پاسخ داد:

خب مشخص است که دیراک هم واسه خودش دین و مذهبی دارد؛ و شعارش هم این است: نیست اصلاً خدایی و دیراک رسول اوست.

همه ما، از جمله خود دیراک، زدیم زیر خنده، و بحث داغ آن شب در لابی هتل مان با همین جمله پاولی خاتمه یافت. پرفسور گلشنی درباره دیدگاه مذهبی او می گوید او که در ابتدا خداناباور بود درسال های پایانی زندگی خود به خدا باور پیدا کرد و ازنیازی دیدگاه اولیه خود بازگشت . »


دانشمندان و فیلسوفان متافیزیک

 
  • تشکر
  • عصبانی
Reactions: Saghár✿، * ELINA * و ~ROYA~

~PARLA~

مدیر ارشد بازنشسته
طراح انجمن
  
عضویت
7/7/20
ارسال ها
1,358
امتیاز واکنش
18,213
امتیاز
373
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
34 روز 20 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
استیون هاوکینگ

استیون هاوکینگ
استیون هاوکینگ در ناسا، دههٔ ۱۹۸۰ میلادی
متولد
۸ ژانویهٔ ۱۹۴۲

‎۱۸ دی ۱۳۲۰
آکسفورد، انگلستان
مرگ ۱۴ مارس ۲۰۱۸ (۷۶ سال)
کمبریج، کمبریج‌شر، انگلستان
محل زندگی انگلستان
ملیت بریتانیارشته فعالیت ریاضیات کاربردی
فیزیک نظری
کیهان‌شناسی
محل کار دانشگاه کمبریج
مؤسسه فناوری کالیفرنیا
دانش‌آموختهٔ دانشگاه آکسفورد
دانشگاه کمبریج
استاد راهنما دنیس ویلیام سیاما[۱]
دانشجویان دکتری وی (فیزیکدان)[۲]
گری گیبونز[۳]
دان پیج[۴]
دلیل شهرت سیاه‌چاله
کیهان‌شناسی نظری
گرانش کوانتومی
تابش هاوکینگ
قضایای تکینگی پنروز-هاوکینگ
جوایز
همکار انجمن سلطنتی
جایزه دنی هینمن در فیزیک ریاضی

مدال فرانکلین (۱۹۸۱)جایزه ولف در فیزیک (۱۹۸۸)
جایزه شاهدخت آستوریاس (۱۹۸۹)
مدال کاپلی (۲۰۰۶)
مدال آزادی ریاست جمهوری (۲۰۰۹)
جایزه بریکترو در فیزیک بنیادی (۲۰۱۲)
همسر جین وایلد (۱۹۹۵–۱۹۶۵) جداشده
الین میسون (۲۰۰۶–۱۹۹۵) جداشده
فرزندان رابرت (متولد ۱۹۶۷)
لوسی (متولد ۱۹۷۰)
تیموتی (متولد ۱۹۷۹)
دین بی‌خدا[۵][۶]
اِستیوِن ویلیام هاوکینگ (انگلیسی: Stephen William Hawking; ‎i‎/ˈstiːvən ˈhɔːkɪŋ/‎؛ زادهٔ ۸ ژانویهٔ ۱۹۴۲ - درگذشته ۱۴ مارس ۲۰۱۸) فیزیکدان نظری، کیهان‌شناس و نویسندهٔ بریتانیایی و مدیر تحقیقات مرکز کیهان‌شناسی نظری در دانشگاه کمبریج بود.[۷][۸] که بیش از چهل سال، سابقه فعالیت علمی داشت. کتاب‌ها و همایش‌هایش او را به یک چهرهٔ محبوب، تبدیل کرده بود. او عضو جامعهٔ سلطنتی هنر و نیز، عضو ثابت جامعهٔ اسقفان دانشمند بود و در سال ۲۰۰۹ مدال آزادی ریاست جمهوری آمریکا را گرفت.

هاوکینگ، سی سال، از ۱۹۷۹ تا یکم اکتبر ۲۰۰۹، دارندهٔ کرسی ریاضیات لوکاس بود.[۹] وی به خاطر فعالیت در کیهان‌شناسی و گرانش کوانتومی به ویژه دربارهٔ سیاه‌چاله، شناخته شده‌است. کتاب تاریخچه زمان او که با رکوردی ۲۳۷ هفته‌ای پرفروش‌ترین کتاب در بریتانیا باقی‌ماند باعث شهرتش شد. همچنین، کتاب طرح بزرگ او که در اواخر سال ۲۰۱۰ به چاپ رسید پس از چند روز به یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌های آمازون تبدیل شد.[۱۰]

هاوکینگ دچار بیماری اسکلروز جانبی آمیوتروفیک بود و از هر گونه حرکت ناتوان بود؛ نه می‌توانست بنشیند، نه برخیزد، و نه راه رود. حتی قادر نبود دست و پایش را تکان بدهد یا بدنش را خم و راست کند و حتی توانایی سخن گفتن نیز نداشت.[۱۱] وی، با وجود توانایی‌های فراوان در کیهان‌شناسی، جایزه نوبل نگرفت.[۱۲]

محتویات
  • ۱ زندگی‌نامه
    • ۱.۱ ۱۹۴۲ تا ۱۹۵۹: تولد و کودکی
    • ۱.۲ ۱۹۵۹ تا ۱۹۶۳: آغاز تحصیلات عالی
    • ۱.۳ ۱۹۶۳: آغاز بیماری ALS و خواب انـ*ـدام
    • ۱.۴ ۱۹۶۴ تا ۱۹۶۵: آشنایی با جین وایلد
    • ۱.۵ ۱۹۶۵: شروع دوباره به زندگی
  • ۲ درگذشت
  • ۳ زمینه‌های پژوهشی
  • ۴ صدای رباتی
  • ۵ باورها
    • ۵.۱ علمی
    • ۵.۲ دینی
    • ۵.۳ سیـاس*ـی
    • ۵.۴ اجتماعی
      • ۵.۴.۱ نظر در مورد حق پایان دادن داوطلبانه به زندگی برای بیماران لاعلاج
  • ۶ آثار
  • ۷ جستارهای وابسته
  • ۸ پانویس
  • ۹ منابع
  • ۱۰ پیوند به بیرون
زندگی‌نامه
۱۹۴۲ تا ۱۹۵۹: تولد و کودکی
[۱۳] در شهر دانشگاهی آکسفورد از فرانک و ایزابل هاوکینگ زاده شد.[۱۴][۱۵][۱۶] استیون در روزهای جنگ جهانی دوم به دنیا آمد. خانهٔ والدین وی در هایگیت در شمال لندن واقع بود. فرانک و ایزابل هاوکینگ، برای اطمینان یافتن از تولد بدون خطر و سالم نخستین فرزندشان تصمیم گرفتند پیش از به دنیا آمدن او موقتاً به آکسفورد بروند. ایزابل در آکسفورد پسرش را به سلامت به دنیا آورد. این روز مصادف بود با سالروز مرگ گالیله، که دقیقاً سیصد سال پیش از آن، در ۱۶۴۲ اتفاق افتاده بود. بنابر تصادفی دیگر، نیوتون حدود همان روزها در همان سال به دنیا آمده بود.[۱۷] وی از همان زمان به علم ریاضیات علاقه داشت و آرزوی دانشمند شدن را در سر می‌پروراند، اما در مدرسه یک شاگرد خودسر و به خصوص بدخط شناخته می‌شد. او هرگز خود را در محدوده کتاب‌های درسی مقید نمی‌کرد، بلکه چون با مطالعات آزاد سطح معلوماتش از کلاس بالاتر بود همیشه سعی داشت در کتاب‌های درسی اشتباهاتی را یافته و با معلمان به جروبحث بپردازد. پدر و مادرش از طبقه متوسط بودند و زندگی ساده در خانه‌ای شلوغ و فرسوده اما مملو از کتاب، عادت به مطالعه را در فرزندانشان تقویت می‌کرد. فرانک پدر خانواده پزشک متخصص در بیماری‌های مناطق گرمسیری بود و به همین جهت نیمی از سال را به سفرهای پژوهشی در مناطق آفریقایی می‌گذراند. این غیبت‌های متوالی برای بچه‌ها چنان عادی شده بود که تصور می‌کردند همه پدرها چنین وضعی دارند. در عین حال غیبت‌های پدر نوعی استقلال عمل و اتکا به نفس در بچه‌ها ایجاد می‌کرد.[۱۱] در سن هشت سالگی، هاوکینگ و خانواده‌اش به شهر سنت آلبنز، شهری در ۳۲ کیلومتری شماللندن رفتند. استیون در آنجا به بهترین مدرسهٔ محلی رفت و از همان آغاز، نبوغ خود را نشان داد.[۱۸] استیون به علوم طبیعی علاقه‌مند شد و حتی یک آزمایشگاه علمی در خانه دایر کرد. استعداد پنهان وی به یک تکان و ضربه نیاز داشت تا خود را آشکار کند. این اتفاق در شانزده سالگی او افتاد، که در حال آماده شدن برای امتحانات اِی لِوِل بود. در سال ۱۹۵۸ پدر هاوکینگ به یک سمت تحقیقاتی در هند گمارده شد و خانواده تصمیم گرفت دست به ماجراجویی بزند و تا هند با اتومبیل خود برود. اما یک اتفاق نومیدکنندهٔ بزرگ رخ نمود، همهٔ اعضای خانواده نمی‌توانستند در این سفر شرکت کنند و باید استیون را باقی می‌گذاشتند تا امتحان‌های اِی لِوِل خود را بدهد و نزد خانوادهٔ همفری، که از دوستان نزدیک‌شان بودند، ماند. جاگذاشته شدن هاوکینگ از سوی خانواده‌اش ممکن است هر تأثیری بر او نهاده باشد، اما باعث شد نفوذ نیروی خرد وی در زندگی‌اش برانگیخته و تحـریـ*ک شود. پدرش از وی خواسته بود به مطالعهٔ زیست‌شناسی بپردازد، تا حرفهٔ او را از حوزهٔ پزشکی تعقیب کند. استیون بیشتر به ریاضیات گرایش و علاقه داشت، که در این درس از همه بهتر بود؛ اما پدرش ریاضی خواندن را راه پیمودن به سوی بن‌بست می‌دانست که فقط به تدریس ختم می‌شود. سرانجام آنان به سازش رسیدند، قرار شد استیون ریاضیات، فیزیک و شیمی را مطالعه کند. وی تمام تلاش و دقت خود را وقف درس‌هایش برای امتحان اِی لِوِل کرد، یک امتحان اولیه هم برای آزمون ورودی آکسفورد در پیش داشت که هدف آن شرکت در آزمون واقعی سال بعد بود. در اتفاقی نامنتظره، استیون از پس امتحان آکسفورد چندان خوب برآمد که یک کمک هزینهٔ تحصیلی به او عطا شد.[۱۷]

استیون هاوکینگ نشسته بر صندلی چرخدار مخصوص خود
۱۹۵۹ تا ۱۹۶۳: آغاز تحصیلات عالی
استیون هاوکینگ در هفده سالگی به کالج دانشگاه آکسفورد وارد شد تا در آن جا به تحصیل علوم طبیعی، با تأکید بر فیزیک بپردازد.[۱۷] او از همان زمان به اخترفیزیک و کیهان‌شناسی علاقه‌مند شد زیرا در خود کنجکاوی شدیدی می‌یافت که به رمز و راز ستارگان و آغاز و انجام کیهان پی ببرد. سالهای دهه ۶۰ عصر طلایی کشف فضا، پرتاب اولین ماهوارهها و سفر فضانوردان به کره ماه بود و بازتاب این وقایع تاریخی در رسانه‌ها جوانان را مجذوب می‌کرد. به‌علاوه، استیون از کودکی عاشق رمانهای علمی‌تخیلی بود و مطالعه آن‌ها نیز بر اشتیاق او به کسب معلومات بیشتر در فیزیک، نجوم و علوم دیگر می‌افزود.[۱۱] بسیاری از دانشجویان سال اول حدود یک سال و نیم از استیون هفده ساله بزرگ‌تر بودند، و کسانی هم تا سه سال مسن‌تر، و دو سال خدمت سربازی خود را هم طی کرده بودند. وی قسمت عمدهٔ وقت خود را در سال اول در اتاقش می‌گذرانید. علائق هاوکینگ متوجه دنیای بزرگ‌تر پیرامونش بود، و این حوزه را به دقت و مشتاقانه مطالعه می‌کرد، حتی تا انجام رصدهای شبانه هم پیش می‌رفت. وی در آستانهٔ امتحانات نهایی یک شب را تا صبح نخوابید، و در نتیجه پاسخ تعدادی از سؤال‌ها را به هر ترتیبی که شده، داد. نمره‌های نهایی‌اش در مرز بین اول و دوم قرار گرفت. مطابق معمول در این مورد، برای مصاحبه فراخوانده شد تا در مورد سرنوشتش تصمیم بگیرند. در این هنگام اعتماد به نفس ویژهٔ وی برگشته بود. وقتی دربارهٔ برنامه‌هایش از او پرسیدند، پاسخ داد:

«اگر شاگرد اول شوم به کمبریج راه پیدا می‌کنم. اگر شاگرد دوم شوم در آکسفورد خواهم ماند. از این رو انتظار دارم مرا شاگرد اول کنید.»
به قول برمن:

«مصاحبه‌کنندگان به اندازهٔ کافی از خرد و هشیاری برخوردار بودند که تشخیص دهند دارند با کسی صحبت می‌کنند که از اکثرشان بسیار باهوشتر است.»
هاوکینگ شاگرد اول شد، و در پاییز سال ۱۹۶۲، در بیست سالگی به ترینیتی هال کمبریج وارد شد. ورودش به آکسفورد خیلی ناخوشایند بود؛ ورودش به کمبریج بسی بدتر اتفاق افتاد. در همان ابتدا، پی برد که با همهٔ این‌ها فرد هویل تصمیم گرفته او را به عنوان دانشجوی خود نپذیرد. دستیار هویل به عنوان استاد راهنمای وی برگزیده شد. به غرور هاوکینگ ضربهٔ سختی وارد آمد: این بی‌اعتنایی و تحقیر را هرگز فراموش نکرد. در دورهٔ فوق‌لیسانس کمبریج، هاوکینگ دیگر آن دانشجوی درخشان دورهٔ لیسانس نبود.[۱۷]

۱۹۶۳: آغاز بیماری ALS و خواب انـ*ـدام
در سال آخر تحصیل هاوکینگ در آکسفورد در پاگرد پله‌ها زمین‌خورده و سرش به زمین اصابت کرده بود. در نتیجه، اندکی حافظه‌اش را از دست داده بود. دوستانش گمان می‌کردند که این اتفاق ناشی از مـسـ*ـتی او بوده‌است اما این تنها باری نبود که او از پله‌ها افتاده بود و گاهی هم گره زدن بند کفش‌هایش برایش دشوار شده بود. هاوکینگ دررفتن از پله‌ها مواظب خودش بود، اما آن دشواری بستن بند کفش کماکان باقی بود. وقتی در پایان نخستین نیمسال تحصیلی یعنی در ژانویه ۱۹۶۳ در آغاز بیست و یک سالگی در کمبریج به خانه رفت، پدرش تصمیم گرفت او را برای معاینه به بیمارستان ببرد. نتیجه فراتر از بدترین کابوس‌هایی بود که ممکن بود به سراغ کسی بیاید.[۱۷] آزمایش‌هایی که روی او انجام گرفت علائم بیماری بسیار نادر و درمان‌ناپذیری به نام ALS را نشان داد. این بیماری بخشی از نخاع و مغز و سیستم عصبی را مورد حمله قرار می‌دهد و به تدریج اعصاب حرکتی بدن را از بین می‌برد و با تضعیف ماهیچه‌ها فلج عمومی ایجاد می‌کند به‌طوری‌که به مرور توانایی هر گونه حرکتی از شخص سلب می‌شود. معمولاً مبتلایان به این بیماری بی‌درمان مدت زیادی زنده نمی‌مانند و این مدت برای استیون بین دو تا سه سال پیش‌بینی شده‌بود.[۱۱] هاوکینگ به کمبریج بازگشت، به حالت افسردگی سیاه و هراسناکی فرورفت. چندین ماه به ندرت خانهٔ اجاره‌ای خود را ترک کرد. تمام چیزی که از این اتاق به بیرون راه می‌یافت، نوایی بود که از صفحه‌های موسیقی واگنر گسیل و بطری‌های خالی نوشیدنی که بیرون گذاشته می‌شد.[۱۷] نومیدی و اندوه عمیقی استیون را دربرگرفت. ناگهان همه آرزوهای خود را بر باد رفته می‌دید؛ دوره دکترا، رؤیای دانشمند شدن، کشف رمز و راز کیهان، همگی به صورت کاریکاتورهایی درآمدند که در حال دورشدن از او بودند. به جای همه آن خیال‌پردازی حالا کاری به جز این از دستش برنمی‌آمد که در گوشه‌ای بنشیند و دقیقه‌ها را بشمارد تا دو سال بعد با فلج عمومی بدن زمان مرگش فرا برسد. به اتاقی که در دانشگاه داشت پناه برد و در تنهایی ساعت‌ها متفکر و بی‌حرکت ماند. خودش بعدها تعریف کرده‌است که آن شب دچار کابوسی شد و در خواب دید که محکوم به اعدام شده‌است و او را برای اجرای حکم می‌برند و در آن موقعیت حس کرد که هر لحظه زندگی چقدر برایش ارزشمند است. بعد از بیداری به یاد آورد که در بیمارستان با یک جوان مبتلا به بیماری سرطان خون هم‌اتاق بوده و او از فرط درد چه فریادهایی می‌کشید. پس خود را قانع کرد که اگر به بیماری بدون درمان مبتلا است اما لااقل درد نمی‌کشد. به علاوه طبع لجوج و نقادش که هیچ چیز را به آسانی نمی‌پذیرفت هشدار داد که از کجا معلوم که پیش‌بینی پزشکان درست باشد و چه بسا که از نوع اشتباه‌های کتب درسی باشد.[۱۱]

استیون هاوکینگ بی‌وزنی را در پرواز در گرانش صفر تجربه می‌کند.
۱۹۶۴ تا ۱۹۶۵: آشنایی با جین وایلد
آنچه به او قوت قلب و اعتماد به نفس بیشتری برای مبارزه با ناامیدی و بدبینی داد آشنایی‌اش در همان ایام با دختری به نام جین وایلد بود. دختری که در مهمانی سال نو با او دیدار کرده بود، در کمبریج به دیدنش رفت. او فقط هیجده سال داشت. وی درس‌های اِی لِوِل را در دبیرستان سن‌آلبانز نزد خود می‌خواند، و قصد داشت سال بعد به دانشگاه لندن برود. جین دختری کم‌رو و خجالتی بود. وقتی هاوکینگ نخستین بار به او گفته بود که دارد کیهان‌شناسی می‌خواند، او بعداً ناگزیر به فرهنگ لغات مراجعه کرد تا بفهمد کیهان‌شناسی به چه معناست. جین به خداوند اعتقاد داشت، و طبعاً خوش‌بین بود. وی معتقد بود که هر چیزی برای هدف و منظوری به وجود آمده و در واقع آفریده شده‌است؛ و مهم نیست که رویدادهای نامناسب و نامطلوب چگونه جلوه می‌کنند، که ممکن است چیز خوب و مطلوبی از دل آن‌ها به وجود آید و رخ بنماید. هاوکینگ از دیرباز اعتقاد به خدا را وانهاده بود، اما نگرش جین به نظرش آشنا آمد و در دلش نشست. او یک‌دنده و لجوج بود، و همیشه یک‌دنده بوده‌است، همین امر راز کامیابی و توفیق او بوده‌است. چرا حالا باید دگرگون و متحول می‌شد.[۱۷] او طی دو سال با اشتیاق و پشتکار این برنامه را عملی کرد در حالی که رشد بیماری را در عضلاتش شاهد بود و ابتدا به کمک یک عصا و سپس دو عصا راه می‌رفت. ازدواجش با جین در سال ۱۹۶۵ صورت گرفت.[۱۱] از نظر هاوکینگ، این اتفاق «همه چیز را تغییر داد.» وی اکنون چیزی داشت که به خاطرش زندگی کند. اما اگر قرار بود ازدواج کند، پس باید شغل و پیشه‌ای می‌داشت و اگر باید به کاری مشغول می‌شد، به درجهٔ دکتری نیاز داشت. هاوکینگ بار دیگر اعتماد به نفس خود را به دست آورد، و دست به کار اندیشیدن دربارهٔ موضوع مناسبی برای پایان‌نامهٔ دکتری خود شد. خود را خوشبخت می‌دانست.[۱۷]

۱۹۶۵: شروع دوباره به زندگی
هاوکینگ در ۱۹۶۵، در بیست و سه سالگی، کار برای دریافت دکتری تخصصی را آغاز کرد، و در ژوئیهٔ همان سال ازدواج کرد. در پاییز جین برای گذراندن واپسین سال دانشگاهش به لندن رفت که در روزهای آخر هفته به کمبریج برمی‌گشت. هاوکینگ به خانه‌ای از یک ردیف خانه‌های هم شکل و کنار یکدیگر، به فاصلهٔ حدود هزار متری از بخش ریاضیات کاربردی و فیزیک نظری اسباب‌کشی کرد و مقداری از پول مراسم عروسی را بابت خرید یک خودرو سه‌چرخه پرداخت کرد تا بتواند با آن تا رصدخانه‌ای که در حومهٔ شهر واقع بود، رفت‌وآمد کند. ارادهٔ مصمم هاوکینگ برانگیخته شد، و نیروی مغزش را به‌طور کامل، بدون کم‌ترین پریشانی حواس، متمرکز کرد؛ و باید هم این شرایط فراهم می‌آمد. زیرا مسائلی که وی اینک متوجه آن‌ها شده بود از جملهٔ پیچیده‌ترین و بلندپروازانه‌ترین مسائل در کلّ حوزهٔ کیهان‌شناسی به‌شمار می‌آمدند.[۱۷] از اواخر دهه ۶۰ برای نقل مکان مجبور به استفاده از صندلی چرخدار شد زیرا قدرت تحرک از همه اجزای بدنش بجز دو انگشت دست چپش سلب شده‌بود. او با این دو انگشت می‌توانست دکمه‌های رایانه بسیار پیشرفته‌ای را فشار دهد که اختصاصاً برای او ساخته بودند که به جایش حرف می‌زد و رابـ ـطه‌اش را با دنیای خارج برقرار می‌کرد زیرا استیون از سال ۱۹۸۵ قدرت گویایی خود را هم از دست داده بود.[۱۱]

درگذشت
هاوکینگ صبح روز چهاردهم مارس ۲۰۱۸ (۲۳ اسفند ۱۳۹۶) در ۷۶ سالگی در منزلش واقع در کمبریج درگذشت. فرزندانش جهت بزرگداشت او بیانیه‌ای منتشر کردند.[۱۹] خاکستر وی در کلیسای وستمینستر لندن و در نزدیکی آرامگاه آیزاک نیوتن و چارلز داروین به خاک سپرده شد.[۲۰]

زمینه‌های پژوهشی
رساله دکترای استیون هاوکینگ با عنوان «خواص جهان‌های در حال بسط» در سال ۱۹۶۶ نوشته شده‌است و در دسترس عموم قرار دارد.[۲۱][۲۲] هاوکینگ در ۲۴ سالگی زمانی که دانشجوی فوق لیسانس هال ترینیتی کمبریج بود این پژوهش ۱۳۴ صفحه‌ای را نوشت.[۲۳]

زمینهٔ پژوهشی اصلی وی کیهان‌شناسی و گرانش کوانتومی است. از مهم‌ترین دستاوردهای وی مقاله‌ای است که به رابـ ـطهٔ سیاه‌چاله‌ها و قانون‌های ترمودینامیک می‌پردازد. او نشان می‌دهد که سیاه‌چاله‌ها بعد از مدتی به وسیلهٔ زوج‌های ذرات مجازی که در افق رویداد آن تشکیل می‌شود، نابود می‌شوند که همین زوج ذرات پیش‌بینی می‌کند که سیاه چاله‌ها باید امواجی از خود تابش کنند، که امروزه این امواج به نام تابش هاوکینگ (و گاهی تابش بِکستِین-هاوکینگ) خوانده می‌شوند.

مقالهٔ مشترک استیون هاوکینگ و پنروز که در سال ۱۹۷۰ منتشر شد و ثابت می‌کرد که اگر نسبیت عام درست باشد و جهان دارای آن مقدار ماده که مشاهده می‌کنیم باشد، باید تکینگی انفجار بزرگ در گذشته رخ داده باشد.

او با کیپ ثورن دربارهٔ اینکه ماکیان ایکس یک سیاهچاله نیست یک شرط‌بندی علمی داشته‌است. او همچنین طرف بازنده در نبرد مشهور هاوکینگ-ساسکیند است.

صدای رباتی
وی که به دلیل ابتلا بیماری ای ال اس (اسکلروز جانبی آمیوتروفیک)، امکان تحرک نداشت، از سیستمی که با استفاده از هوش مصنوعی تولید شده بود برای صحبت کردن استفاده می‌کرد. بیماری ای ال اس باعث تخریب پیشرونده و غیرقابل ترمیم دستگاه عصبی مرکزی فرد می‌شود. به همین دلیل صدای او آهنگی رباتیک داشت. هاوکینگ اذعان می‌کرد که صدایش هنوز کمی رباتی است اما تأکید می‌کرد که به دنبال صدایی «طبیعی‌تر» نیست: «این صدا حالا به نشانه من تبدیل شده و حاضر نیستم آن را با یک صدای طبیعی با لهجه بریتانیایی عوض کنم.» او می‌افزاید که شنیده کودکانی که به صدای کامپیوتری نیاز دارند ترجیح می‌دهند صدایی شبیه به او داشته باشند. شرکت بریتانیایی سویفت کی در ساخت این دستگاه مشارکت داشته‌است. تکنولوژی هوش مصنوعی این شرکت (که در حال حاضر به عنوان اپلیکیشن صفحه کلید در تلفن‌های هوشمند به کار گرفته می‌شود)، یادمی‌گرفت که هاوکینگ چطور می‌اندیشد و بر این اساس واژه‌ای را پیشنهاد می‌داد که این دانشمند قصد استفاده از آن را داشت.[۲۴]

باورها
علمی
وی می‌گوید:

تفاوت میان گذشته و آینده از کجا ناشی می‌شود؟ قوانین علم میان گذشته و آینده تمایزی قایل نمی‌شود، با این حال در زندگی عادی تفاوتی عظیم میان گذشته و آینده وجود دارد. ممکن است ببینید یک فنجان از روی میز به زمین بیفتد و تکه‌تکه شود اما هرگز شاهد آن نخواهید بود که فنجان تکه‌های خود را جمع کند و به بالا بپرد و بر روی میز برگردد. افزایش بی‌نظمی یا به اصطلاح آن آنتروپی چیزی است که گذشته را از آینده متمایز می‌کند و به زمان جهت می‌دهد. هاوکینگ زمانی عقیده داشت که گسترش جهان هستی متوقف و جهان دوباره جمع می‌شود. او بعدها گفت که اشتباه می‌کرده‌است.[۲۵]

وی گفته‌است تلاش‌ها برای آفریدن هوش مصنوعی، تهدیدی برای وجود بشر است. توسعه کامل تکنولوژی هوش مصنوعی می‌تواند پایان نژاد بشر باشد. هشدار این دانشمند در دربارهٔ تکنولوژی‌ای است که خود او نمونه‌ای ساده از آن را برای برقراری ارتباط (سخن گفتن) استفاده می‌کند. هاوکینگ می‌گوید نسخه‌های ابتدایی هوش مصنوعی که تاکنون ابداع شده‌اند مفید بوده‌اند با وجود این، از تبعات آفرینش تکنولوژی ای که بتواند با انسان برابری کند یا از او پیشی بگیرد ابراز نگرانی کرده‌است. «چنین موجودی می‌تواند روی پای خودش بایستد هر بار با شتابی بیشتر خود را از نو طراحی کند. بشر که به دلیل محدودیت‌های بیولوژیک سرعت کمتری دارد بدون توانایی رقابت عقب خواهد ماند.»[۲۴]

او از قول مدیر ستاد ارتباطات دولت بریتانیا دربارهٔ این که اینترنت مرکز مشترک تروریست‌ها شده‌است هشدار می‌دهد و می‌گوید: «شرکت‌های اینترنتی باید برای مقابله با این تهدیدها بیشتر تلاش کنند اما مشکل آنجاست که بدون فدا کردن حریم خصوصی و آزادی بتوان این کار را عملی کرد.»[۲۴]

وی اعلام کرده که یک سیاهچاله کوچک به اندازه یک کوه پرتو ایکس و پرتو گاما از خود به اندازه ۱۰ میلیون مگاوات ساطع می‌کند که برای تأمین برق تمام جهان کافی است. هاوکینگ خودش هشدار داده که احتمالاً بسیار سخت خواهد بود که بدون آنکه این انرژی به انسان‌ها آسیب بزند و تمدن بشری را نابود کند، بتوان از آن استفاده کرد و سیاهچاله را به اصطلاح تحت کنترل خود درآورد. یک راهکار این است که سیاهچاله در مدار زمین و فاصله مناسب از ما قرار بگیرد تا بتوان از انرژی ساطع شده‌استفاده کرد. هنوز اما کسی در دنیا نتوانسته‌است سیاهچاله کوچک را پیدا کند.[۲۶]

دینی
هاوکینگ خود را یک بی خدا می‌دانست[۲۷] و علاوه بر رد وجود خدا، اعتقاد به جهان آخرت و زندگی پس از مرگ را هم داستان‌های کودکانه می‌شمارد.[۲۸] هاوکینگ دربارهٔ وجود خدا می‌گوید:[۲۹] «پیش از آنکه ما علم را بفهمیم، طبیعی بود که به خلقت جهان توسط خدا باور داشته باشیم. اما امروز علم توضیح متقاعدکننده تری ارائه می‌کند.»

هاوکینگ که در کتاب پرفروش تاریخچه مختصر زمان به بازخوانی ذهن خدا اشاره کرده بود: «اگر ما بتوانیم فرضیه‌های لازم برای توضیح هر پدیده و مادهٔ موجود در هستی را کشف کنیم این کشف یک پیروزی نهایی برای خرد انسانی است بدین معنی که ما می‌توانیم فکر خدا را بخوانیم.»[۳۰]

بعداً در پاسخ به این پرسش که اگر به وجود خدا باور ندارد، دلیل اشاره اش به «بازخوانی ذهن خدا» چه بوده، توضیح می‌دهد: «منظور من از بازخوانی ذهن خدا این بود که ما هر چیزی را که خدا می‌توانست بداند، می‌دانستیم اگر خدایی وجود داشت؛ اما خدایی وجود ندارد. من یک بی خدا هستم.»[۲۹][۳۱]

در کتاب طرح عظیم نیز به این موضوع اشاره می‌کند که برای توضیح عالم هستی نیازی به یک آفریدگار نیست. همچنین وی به صراحت عنوان کرده‌است که اعتقاد به وجود بهشت یا حیاتِ پس از مرگ در حقیقت «افسانه‌ای» است برای مردمانی که از مرگ می‌هراسند. او با صراحت می‌گوید که پس از آخرین فعالیت مغز انسان، دیگر حیاتی برای آن وجود ندارد.

هاوکینگ در مصاحبه‌ای در سال ۲۰۱۴ با نشریه ال‌موندو، به‌طور قطع وجود خدا را انکار کرده و می‌گوید: «ال موندو [به معنای جهان در اسپانیایی] حاصل پدیده‌های علمی قابل توضیح است.» و «طبیعی است که پیش از درک دانش به خلق هستی به دست یک خداوندگار باور داشته باشیم. اما اکنون و در این عصر، دانش توضیحی مجاب‌کننده‌تر در اختیار ما قرار می‌دهد.» سپس خبرنگار «ال موندو» بازهم از نظریه پیشینِ هاوکینگ در کتاب «تاریخچه مختصر زمان» مبنی بر «کمک دانش به درک اندیشه خداوندگار توسط بشر» پرسیده‌است. هاوکینگ در پاسخ توضیح داد: «منظور من در آنجا این بود که اگر بر همه چیز عالم شویم، به درک اندیشه خداوند نیز نائل خواهیم آمد، با این قید که اساساً خدایی وجود داشته باشد، که این چنین نیست. من خداناباور هستم.»[۶]

سیـاس*ـی
باراک اوباما در حال صحبت با استیون هاوکینگ در اتاق آبی کاخ سفید در اوت ۲۰۰۹، پیش از مراسم اعطای نشان افتخار آزادی رئیس‌جمهوری به او و ۱۵ نفر دیگر
جنگ ویتنام
هاوکینگ در سال ۱۹۶۸ در کنار طارق علی و ونسا ردگریو در تظاهرات علیه جنگ ویتنام در لندن شرکت کرد.[۳۲]

تحریم علمی اسرائیل
هاوکینگ در مهٔ ۲۰۱۳ با تصمیم به عدم شرکت در همایش سالانه فردای پیش رو که هر ساله به میزبانی شیمون پرز در اورشلیم برگزار می‌شود به جمع کمپین تحریم‌کنندگان علمی اسرائیل پیوست.[۳۳][۳۴]

جنگ داخلی سوریه
وی در سال ۲۰۱۴ خواستار پایان دادن به جنگ داخلی سوریه شد: «ما باید از هوش انسانی‌مان برای پایان دادن به این جنگ بهره ببریم. منِ پدر، وقتی رنج کشیدن بچه‌های سوری را می‌بینم، با خود می‌گویم: دیگر بس است.»[۳۵]

دونالد ترامپ
وی در ۳۰ می ۲۰۱۵ گفت دونالد ترامپ نامزد نهایی جمهوری‌خواهان یک عوام فریب است که همیشه به فکر منافع خودش است. او گفت هیچ استدلالی برای موفقیت‌های وی ندارد.[۳۶]

همه‌پرسی ماندن انگلیس در اتحادیه اروپا
وی از رای‌دهندگان انگلیسی خواست تا در همه‌پرسی ۲۳ ژوئن برای ابقای کشورشان در اتحادیه اروپا رای دهند. وی اهمیت ماندن انگلیس در اتحادیه اروپا را به دلایل امنیتی و اقتصادی محدود نکرد و تأکید کرد که این امر برای پیشبرد پژوهش‌های علمی انگلیس اهمیت بسیاری دارد. وی افزود: روزهایی که می‌توانستیم روی پای خودمان و در برابر دنیا بایستیم به اتمام رسیده‌است. باید برای امنیت و تجارت‌مان جزء اتحادیه گروهی از ملت‌ها باشیم.[۳۶]

اجتماعی
نظر در مورد حق پایان دادن داوطلبانه به زندگی برای بیماران لاعلاج
استیون هاوکینگ در رابـ ـطه با حق پایان دادن داوطلبانه به زندگی برای بیماران لاعلاج معتقد است:

فکر می‌کنم کسانی که بیماری لاعلاج دارند و درد زیادی تحمل می‌کنند باید این حق را داشته باشند که زندگیشان را تمام کنند و کسانی که به آن‌ها کمک می‌کنند نباید تحت تعقیب قرار بگیرند. ما اجازه نمی‌دهیم که حیوانات زجر بکشند، پس چرا انسان‌ها باید زجر بکشند؟

البته او اضافه می‌کند که باید شرایطی وجود داشته باشد که تضمین شود زندگی شخصی بر خلاف خواسته خودش گرفته نشود.


دانشمندان و فیلسوفان متافیزیک

 
  • تشکر
  • عصبانی
Reactions: Saghár✿، * ELINA * و ~ROYA~

~PARLA~

مدیر ارشد بازنشسته
طراح انجمن
  
عضویت
7/7/20
ارسال ها
1,358
امتیاز واکنش
18,213
امتیاز
373
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
34 روز 20 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
فرانسیس کریک

فرانسیس کریک

متولد ۸ ژوئن ۱۹۱۶
وستون فاول، ناتینگهام شایر، انگلستان
مرگ ۲۸ ژوئیهٔ ۲۰۰۴ (۸۸ سال)
سن دیگو، کالیفرنیا، ایالات متحده آمریکا
محل زندگی بریتانیا-ایالات متحده آمریکا
ملیت بریتانیا
رشته فعالیت زیست‌شناس مولکولی، فیزیکدان، عصب‌شناس
دانش‌آموختهٔ کالج دانشگاهی لندن
دانشگاه کمبریج
دلیل شهرت ساختمان دی‌ان‌ای
جوایز

جایزه نوبل فیزیولوژی و پزشکی (۱۹۶۲)
مدال کاپلی (۱۹۷۵)
دین بی‌خدا[۱]
امضا

فرانسیس هری کامپتون کریک (به انگلیسی: Francis Harry Compton Crick) (زاده ۸ ژوئن ۱۹۱۶ - درگذشته ۲۸ ژوئیه ۲۰۰۴)، زیست‌فیزیک‌دان انگلیسی و یکی از کاشفان ساختار دی‌ان‌ای است که به همراه جیمز واتسون و موریس ویلکینز، جایزه نوبل فیزیولوژی و پزشکی را دریافت کرده‌است.

محتویات
  • ۱ زندگی‌نامه
  • ۲ دیدگاه کریک نسبت به دین
  • ۳ پیوند به بیرون
  • ۴ منابع
زندگی‌نامه
کریک در ۸ ژوئن ۱۹۱۶ برابر با ۱۸ خرداد ۱۲۹۵ در انگلستان، به دنیا آمد. در رشته فیزیک، تحصیلاتش را ادامه داد و پس از جنگ جهانی دوم، راه دیگری در پیش گرفت که در سال ۱۹۵۳ همراه جیمز واتسون، موفق به کشف ساختار مارپیچی دو رشته‌ای دی‌ان‌ای و در سال ۱۹۶۲ موفق به دریافت جایزه نوبل فیزیولوژی و پزشکی شد.

کریک، هنگام اعلام این کشف مهم، گفت که بشر با کشف تازه بر گوشه‌ای از اسرار حیات دست یافته‌است. وی گفت که همه موجودات زنده، دارای دی‌ان‌ای هستند که دو وظیفه مهم دارد؛ یکی حمل اطلاعات ژنتیکی به نسل‌های بعدی، و دیگری، به وجود آوردن المثنّای خود.

فرانسیس کریک در ۲۸ ژوئیه ۲۰۰۴ برابر با ۷ مرداد ۱۳۸۳ در سن ۸۸ سالگی در بیمارستانی در سن دیگوی، کالیفرنیا، بر اثر سرطان روده بزرگ درگذشت.

او معتقد بود قرن بیست و یکم قرن ارتباط زیست‌شناسی با مطالعات خودآگاهی خواهد بود.

دیدگاه کریک نسبت به دین
کریک یک خداناباور بود. در دیدگاه وی مذهب ممکن است برای یک فرد بالغ در خلوت خودش خوب باشد ولی نباید به جوان ترها به اجبار تحمیل شود.



رمان 98

رمان 98| دانلود رمان


دانشمندان و فیلسوفان متافیزیک

 
  • تشکر
  • عصبانی
Reactions: Saghár✿، * ELINA * و ~ROYA~

~PARLA~

مدیر ارشد بازنشسته
طراح انجمن
  
عضویت
7/7/20
ارسال ها
1,358
امتیاز واکنش
18,213
امتیاز
373
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
34 روز 20 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
جولیان هاکسلی

جولیان هاکسلی
متولد ۲۲ ژوئن ۱۸۸۷
لندن
مرگ ۱۴ فوریه ۱۹۷۵
لندن
ملیت بریتانیایی
رشته فعالیت زیست‌شناس و فیلسوف
دلیل شهرت توسعه دانش رویان‌شناسی نوین
دین بی خدا[۱]
سر جولیان سورل هاکسلی (به انگلیسی: Sir Julian Sorell Huxley) ‏ (۲۲ ژوئن ۱۸۸۷–۱۹۷۵) زیست‌شناس، انسان‌گرا، بین‌الملل‌گرا و فیلسوف بریتانیایی که در توسعه دانش رویان‌شناسی نوین، بسیار تأثیرگذار بود. جولیان، فرزند زیست‌شناس معروف، توماس هنری هاکسلی بود. آثار و تحقیقات او تأثیرات بزرگی بر پیشرفت رویان‌شناسی و مطالعات رفتاری و تکاملی داشته‌است. او از طرفداران ایده انتخاب طبیعی و از افراد شاخص در زمینه استنناج تکاملی مدرن در نیمه قرن بیستم بود. او دبیر انجمن جانورشناسی لندن، اولین رئیس سازمان یونسکو و از اعضای مؤسس صندوق جهانی طبیعت بود.

هاکسلی، به خاطر ارائه‌های علمی‌اش در کتاب‌ها و مقالات، برنامه‌های رادیویی و تلویزیونی معروف است. او مفتخر به دریافت جوایز و مقام‌های علمی متعددی، از جمله جایزه کالینگا یونسکو در سال ۱۹۵۳، مدال داروین انجمن سلطنتی لندن در سال ۱۹۵۶، و کسب مقام شوالیه دربار انگلستان در سال ۱۹۵۸ و جایزه لسکر در سال ۱۹۵۹ شد.

"کسی که مشکلی را بررسی می‌کند، نیمی از آن را حل کرده است."


دانشمندان و فیلسوفان متافیزیک

 
  • تشکر
  • عصبانی
Reactions: * ELINA * و ~ROYA~

~PARLA~

مدیر ارشد بازنشسته
طراح انجمن
  
عضویت
7/7/20
ارسال ها
1,358
امتیاز واکنش
18,213
امتیاز
373
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
34 روز 20 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع

رمان 98

رمان 98| دانلود رمان



کارل مارکس
کارل مارکس
کارل مارکس
شناسنامه
نام کامل کارل هاینریش مارکس
مکتب سوسیالیسم
زادروز ۵ مه ۱۸۱۸
زادگاه تریر، پروس، پروس
تاریخ مرگ ۱۴ مارس ۱۸۸۳
محل مرگ لندن،بریتانیا، بریتانیا
متأثر از[نمایش]
اثرگذار بر[نمایش]
امضا

کارل هاینریش مارکس (به آلمانی: Karl Heinrich Marx) (زادهٔ ۵ مه ۱۸۱۸ در شهر تری یر پروس - درگذشتهٔ ۱۴ مارس ۱۸۸۳ در لندن، انگلستان) متفکر انقلابی، فیلسوف، جامعه‌شناس، تاریخدان، اقتصاددان آلمانی و از تأثیرگذارترین اندیشمندان تمام اعصار است.[۱][۲][۳]

او به همراه فردریش انگلس، مانیفست کمونیست[۴] (۱۸۴۸) را که مشهورترین رسالهٔ تاریخ جنبش سوسیالیستی است منتشر کرده‌است. مارکس همچنین مؤلّف «سرمایه» مهم‌ترین کتاب این جنبش است. این آثار به‌همراه سایر تألیفات او و انگلس، بنیان و جوهرهٔ اصلی تفکّر مارکسیسم را تشکیل می‌دهد.[۱] «تاریخ همهٔ جوامع تا کنون، تاریخ مبارزهٔ طبقاتی بوده‌است.» از جمله مشهورترین جملات مارکس دربارهٔ تاریخ است که در خط اوّل مانیفست کمونیست خلاصه شده‌است.

محتویات
  • ۱ زندگی و تأثیرات
  • ۲ کتاب‌شناسی
    • ۲.۱ ترجمه‌شده به فارسی
    • ۲.۲ دربارهٔ مارکس
  • ۳ پانویس
  • ۴ جستارهای وابسته
  • ۵ منابع
  • ۶ پیوند به بیرون
زندگی و تأثیرات
کارل مارکس فرزند سوم هاینریش مارکس لوی (Marx Levi)، یک وکیل دادگستری یهودی بود که از خانوادهٔ خاخامهای معروف شهر محسوب می‌شد. هاینریش «مارکس لوی» به خاطر محدودیت‌هایی که دولت پروس برای حقوق‌دانان یهودی قائل شده بود و به خاطر این که بتواند شغل خود را در دادگستری حفظ کند، به شاخهٔ پروتستان مسیحیت گروید و از آن پس خود را هاینریش مارکس نامید. در سال ۱۸۲۴ فرزندان وی نیز به مسیحیت گرویدند.

کارل مارکس در شهر تریر دورهٔ دبیرستان را به پایان رساند و در دانشگاه شهر بن به تحصیل رشتهٔ حقوق پرداخت. یک سال بعد به برلین عزیمت کرد و در دانشگاه آن شهر در رشته‌های فلسفه و تاریخ به تحصیل ادامه داد. مارکس در سال ۱۸۴۱ با ارائهٔ تز دکترای خود دربارهٔ اختلاف فلسفهٔ طبیعت دموکریتوس و اپیکور تحصیلات دانشگاهی خود را از راه مکاتبه‌ای در دانشگاه ینا به پایان رساند. او به امید آن که بتواند در دانشگاه بن تدریس کند به آن شهر رفت ولی دولت پروس مانع اشتغال وی به‌عنوان استاد دانشگاه شد. مارکس در این زمان به روزنامهٔ نوبنیاد لیبرالهای جبههٔ اپوزیسیون شهر کلن پیوست و به‌عنوان عضو ارشد کادر تحریریهٔ روزنامه مشغول به کار شد. در این دوره مارکس یک فیلسوف هگلی بود و در برلین به حلقهٔ هگلی‌های چپ (شامل برونو باوئر و دیگران) تعلّق داشت. در طول همین سال‌ها لودویگ فویرباخ نقد خود را از مذهب آغاز نموده و به تبیین دیدگاه ماتریالیستی خود پرداخت. ماتریالیسم فویرباخ در سال ۱۸۴۱ در کتاب جوهر مسیحیت به اوج خود رسید. دیدگاه‌های فویرباخ، به‌خصوص مفهوم بیگانگی مذهبی او، تأثیر زیادی بر سیر تحوّل اندیشهٔ مارکس گذاشت. این تأثیرات را می‌توان به‌وضوح در کتاب «دست‌نوشته‌های اقتصادی فلسفی ۱۸۴۴» و به‌صورت پخته‌تری در کتاب سرمایه مشاهده کرد.

بخشی از سلسله مقالات دربارهٔ
مارکسیسم
آثار تئوریک[نمایش]
علوم اجتماعی[نمایش]
اقتصاد[نمایش]
تاریخ[نمایش]
فلسفه[نمایش]
جنبه‌ها[نمایش]
افراد[نمایش]
  • ن
  • ب
  • و
مجموعه مقاله‌های
سوسیالیسم
جریان‌ها[نمایش]
مفاهیم کلیدی[نمایش]
مفاهیم[نمایش]
افراد[نمایش]
سازمان‌ها[نمایش]
سوسیالیسم مذهبی[نمایش]
سوسیالیسم منطقه‌ای[نمایش]
موضوعات مرتبط[نمایش]
  • ن
  • ب
  • و
مدفن کارل مارکس در گورستان هایگیت
جامعه‌شناسی
نمای کلی

  • نظریه‌ها
  • تاریخ
  • اثبات‌گرایی
  • پاداثبات‌گرایی
  • کارکردگرایی ساختاری
  • نظریۀ کشمکش
  • طیف میانه
  • ریاضیاتی
  • نظریه انتقادی
  • جامعه پذیری
  • ساختارگرایی
  • کنش‌گرایی
روش‌های پژوهش اجتماعی
  • تطبیقی
  • کمی
  • کیفی
  • تاریخی
  • محاسباتی
  • مردم‌نگاری
  • تحلیل شبکه‌های اجتماعی
  • موضوع‌ها
  • زیرشاخه‌ها
  • طبقه اجتماعی
  • قشربندی
  • کج‌رفتاری
  • جمعیت‌شناسی
  • تحرک اجتماعی
  • دگرگونی اجتماعی
  • جنبش اجتماعی
  • شبکه اجتماعی
  • جرم‌شناسی
  • نظریه سازمانی
  • توسعه
  • فرهنگ
  • آموزش
  • اقتصادی
  • محیط‌زیست
  • خانواده
  • جنسیت
  • بهداشت
  • صنعتی
  • اینترنت
  • معرفت
  • حقوق
  • ادبیات
  • پزشکی
  • نظامی
  • سیـاس*ـی
  • نژادی و قومی
  • دین
  • شهری
  • روستایی
  • علم
  • امنیت
  • روان‌شناسی اجتماعی
  • تکنولوژی
جامعه شناسان
  • آگوست کنت
  • امیل دورکیم
  • هربرت اسپنسر
  • الکسی دو توکویل
  • جورج هربرت مید
  • کارل مانهایم
  • ماکس وبر
  • گئورگ زیمل
  • ویلفردو پارتو
  • گئورگ لوکاچ
  • تالکوت پارسونز
  • رابرت مرتون
  • تئودور آدورنو
  • نوربرت الیاس
  • والتر بنیامین
  • ماکس هورکهایمر
  • یورگن هابرماس
  • رمون آرون
  • پیر بوردیو
  • میشل فوکو
  • ژان بودریار
  • ژرژ گورویچ
  • چارلز رایت میلز
  • امانوئل والرشتاین
  • آنتونی گیدنز
فهرست
  • درگاه
  • جامعه‌شناسان
  • پروژه
  • ن
  • ب
  • و
مارکس مبارزهٔ عملی سیـاس*ـی و فلسفی را به‌همراه دوست نزدیکش، فردریک انگلس، آغاز کرد و با او بود که یک سال پیش از انقلابهای ۱۸۴۸ «بیانیهٔ کمونیست» را به رشتهٔ تحریر درآورد. مارکس در این سال‌ها با محیط دانشگاهی و ایده‌آلیسم آلمانی و هگلی‌های جوان قطع رابـ ـطه کرد و به مسائل جنبش کارگری اروپا پرداخت و از ابتدا در انجمن بین‌الملل اول که در ۱۸۶۴ تأسیس شد، نقش بازی کرد و نهایتاً دبیر این انجمن شد. او اوّلین جلد کتاب مشهورش، سرمایه، را در ۱۸۶۷ منتشر کرد. این کتاب حاوی نظریات او در نقد اقتصاد سیـاس*ـی است.

کارل عاشق دختری شد و با پدرش قهر کرد و با معشـ*ـوقه‌اش به پاریس و سپس لندن رفت. او بیش از ۳۰ سال آخر عمر را در لندن و در تبعید گذراند و همان‌جا درگذشت. عقاید وی که در زمان خودش نیز طرفداران بسیاری یافتند، پس از مرگ توسّط افراد بیشتری تبلیغ می‌شدند. با پیروزی و قدرت‌گیری بلشویکها در روسیه در ۱۹۱۷ طرفداران کمونیسم و مارکسیسم در همه جای دنیا رشد کردند و چند سال پس از جنگ جهانی دوم، یک سوم مردم دنیا حکومت‌های مارکسیست داشتند. رابـ ـطهٔ این «مارکسیست»های متعدّد با اندیشهٔ مارکس مورد اختلاف‌نظر است. خود مارکس یک بار در مورد دیدگاه‌های حزبی سوسیال دموکراتیک در فرانسه که خود را مارکسیست می‌دانست، گفت: «خوبست حداقل می‌دانم که من مارکسیست نیستم!»

در یک نظرخواهی از شنوندگان «رادیو ۴» (ایستگاه رادیویی متعلّق به رادیوی بی‌بی‌سی انگلستان در سال ۲۰۰۵)، کارل مارکس به عنوان بزرگترین متفکر هزارهٔ دوم انتخاب شد. پیشتر در آغاز هزارهٔ جدید کاری مشابه توسّط وب‌گاه انگلیسی زبان بی‌بی‌سی انجام گرفته بود که ۲ میلیون نفر از مردم کشورهای گوناگون از سرتاسر جهان در این نظرخواهی شرکت کرده و از میان اندیشمندان هزاره، کارل مارکس مقام نخست را یافت و آلبرت انیشتین و آیزاک نیوتون با فاصله‌ای بسیار از او به‌عنوان نفرات دوم و سوم انتخاب شدند.[۵][۶][۷][۸][۹]

برتراند راسل، فیلسوف مشهور انگلیسی بر این عقیده است که مارکس از یک جهت مانند هاجسکین محصول رادیکالهای فلسفی است، و مذهب عقلانی آن‌ها و مخالفتشان را با رمانتیکها ادامه می‌دهد؛ از جهت دیگر احیاکننده مجدد فلسفه مادی است. مارکس تعبیر تازه‌ای از این فلسفه به دست داده و میان آن و تاریخ بشر رابـ ـطه جدیدی برقرار کرده‌است. باز از جهت دیگر، مارکس آخرین فرد سلسله دستگاه سازان بزرگ و جانشین هگل است؛ و مانند هگل به یک فرمول عقلانی که سیر تکامل نوع بشر را خلاصه می‌کند اعتقاد دارد. تأکید بر هر کدام از این جهات به قیمت فراموش کردن جهات دیگر منظره مخدوشی از فلسفه مارکس به دست خواهد داد.[۱۰]

کتاب‌شناسی
ترجمه‌شده به فارسی
  • سرمایه (کاپیتال)، ترجمهٔ ایرج اسکندری، اولین انتشار: ۱۳۵۲، چاپ جدید: ۱۳۸۳، انتشارات فردوس
  • سرمایه، نقدی بر اقتصاد سیـاس*ـی (جلد یکم)، ترجمهٔ حسن مرتضوی، چاپ اول: ۱۳۸۶، انتشارات آگاه.
  • سرمایه، نقد اقتصاد سیـاس*ـی (جلد دوم)، ترجمهٔ حسن مرتضوی، چاپ اول: ۱۳۹۳، انتشارات آگاه.
  • سرمایه (کاپیتال)، تحلیل نقادانه تولید کاپیتالیستی (جلد یک)، ترجمهٔ جمشید هادیان، انتشار کاغذی: ۱۳۸۶، انتشار نسخه رایگان الکترونیکی: ۱۳۸۷.
  • گروندریسه، مبانی نقد اقتصاد سیـاس*ـی، ترجمهٔ باقر پرهام و احمد تدین، چاپ اول ۱۳۶۳، انتشارات آگه
  • دربارهٔ مسئلهٔ یهود؛ گامی در نقد فلسفهٔ حق هگل، ترجمهٔ دکتر مرتضی محیط، ویراستاران: محسن حکیمی-حسن مرتضوی، چاپ اول: ۱۳۸۱، نشر اختران
  • دست‌نوشته‌های اقتصادی فلسفی ۱۸۴۴، ترجمهٔ حسن مرتضوی، چاپ اول ۱۳۷۷، انتشارات آگه
  • دربارهٔ تکامل مادی تاریخ (دو رساله و ۲۸ نامه)، ترجمهٔ خسرو پارسا، چاپ اخیر: ۱۳۸۰، نشر دیگر.
  • صورت‌بندی‌های اقتصادی پیشاسرمایه‌داری، ترجمهٔ خسرو پارسا، چاپ اول: ۱۳۵۳ چاپ اخیر: ۱۳۷۸، نشر دیگر.
  • لودویگ فوئرباخ و ایدئولوژی آلمانی، ترجمهٔ پرویز بابایی، چاپ اول: ۱۳۷۹، نشر چشمه
  • رسالهٔ دکترای فلسفه (اختلاف بین فلسفهٔ طبیعت دموکریتی و اپیکوری)، ترجمهٔ دکتر محمود عبادیان، حسن قاضی‌مرادی. چاپ اول:۱۳۸۱، نشر اختران
  • هیجدهم برومر لوئی بناپارت، ترجمهٔ باقر پرهام، چاپ اوّل: ۱۳۷۷، نشر مرکز
  • نبردهای طبقاتی در فرانسه، ترجمهٔ باقر پرهام، چاپ اوّل: ۱۳۷۹، نشر مرکز
  • جنگ داخلی در فرانسه ۱۸۷۱، ترجمهٔ باقر پرهام، چاپ اوّل: ۱۳۸۰، نشر مرکز
  • پنج مقالهٔ مارکس و انگلس دربارهٔ ایران، ترجمهٔ دکتر داور شیخاوندی، چاپ اوّل: ۱۳۷۹، نشر آتیه
  • سانسور و آزادی مطبوعات، ترجمهٔ حسن مرتضوی، چاپ اول: ۱۳۸۴، نشر اختران.
  • فقر فلسفه، ترجمهٔ آرتین آراکل، چاپ اوّل: ۱۳۸۳، نشر اهورا.
  • خانواده مقدس، (مترجم) تیرداد نیکی، تهران: نشر آمه، ۱۳۸۸.
  • گزیده نوشته‌ها در باره استعمار (با فردریش انگلس)، ترجمهٔ حمید محوی، پاریس: ۲۰۱۹.
دربارهٔ مارکس
  • ایشتوان مساروش. نظریهٔ بیگانگی مارکس. ترجمهٔ حسن شمس‌آوری، کاظم فیروزمند. چاپ اوّل. نشر مرکز، ۱۳۸۰. شابک ‎۹۶۴-۳۰۵-۶۱۵-۵.
  • بابک احمدی. واژه‌نامهٔ فلسفی مارکس. چاپ اوّل. نشر مرکز، ۱۳۸۲. شابک ‎۹۶۴-۳۰۵-۷۲۷-۵.
  • تری ایگلتون. مارکس و آزادی. ترجمهٔ علی‌اکبر معصوم‌بیگی. چاپ اوّل. آگه، ۱۳۸۳. شابک ‎۹۶۴-۳۲۹-۱۰۰-۶.
  • جان بلامی فاستر. اکولوژی مارکس، ماتریالیسم و طبیعت. ترجمهٔ علی‌اکبر معصوم‌بیگی. چاپ اوّل. نشر دیگر، ۱۳۸۲. شابک ‎۹۶۴-۷۱۸۸-۲۷-۷.
  • مرتضی محیط. حسن مرتضوی. کارل مارکس، زندگی و دیدگاه‌های او - بخش اوّل: از ۱۸۱۸ تا «مانیفست». چاپ اوّل. اختران، ۱۳۸۲. شابک ‎۹۶۴-۷۵۱۴-۱۴-X.
  • مرتضی محیط. حسن مرتضوی. کارل مارکس، زندگی و دیدگاه‌های او - بخش دوم: از ۱۸۴۸ تا ۱۸۵۲. چاپ اوّل. اختران، ۱۳۸۴. شابک ‎۹۶۴-۷۵۱۴-۹۵-۶.
  • میخائیل لیف شیتز. فلسفهٔ هنر از دیدگاه مارکس. ترجمهٔ مجید مددی. چاپ اوّل. آگاه، ۱۳۸۱. شابک ‎۹۶۴-۴۱۶-۲۱۷-X.
  • آیزایا برلین. کارل مارکس، کار و زندگی او. ترجمهٔ سیف‌الله گلکار. چاپ اوّل. نشر ثالث، ۱۳۸۶.
  • لشک کولاکوفسکی، جریان‌های اصلی در مارکسیسم: برآمدن، گسترش، فروپاشی، ترجمه عباس میلانی، (جلد اول و دوم: نشر اختران، جلد سوم: مؤسسه انتشارات آگاه).


دانشمندان و فیلسوفان متافیزیک

 
  • تشکر
  • عصبانی
Reactions: Saghár✿، * ELINA * و ~ROYA~

~PARLA~

مدیر ارشد بازنشسته
طراح انجمن
  
عضویت
7/7/20
ارسال ها
1,358
امتیاز واکنش
18,213
امتیاز
373
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
34 روز 20 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
فریدریش انگلس
فریدریش انگلس


زادروز ۲۸ نوامبر ۱۸۲۰
بارمن، پادشاهی پروس (ووپرتال کنونی، آلمان)
درگذشت ۵ اوت ۱۸۹۵ (۷۴ سال)
لندن، انگلستان
ملیت آلمانی
مذهب بی‌دین
آثار منشأ خانواده، مالکیت خصوصی و دولت، مانیفست کمونیست، یاری به نقد اقتصاد سیـاس*ـی، فویرباخ و پایان فلسفهٔ کلاسیک آلمانی، آنتی‌دورینگ
فریدریش انگلس (به آلمانی: Friedrich Engels) (زادهٔ ۲۸ نوامبر ۱۸۲۰ در ووپرتال - درگذشتهٔ ۵ اوت ۱۸۹۵ در لندن) فیلسوف و انقلابی کمونیست آلمانی و نزدیک‌ترین همکار کارل مارکس است. او به‌همراه کارل مارکس «مانیفست حزب کمونیست» و آثار تئوریک دیگری نوشته‌است. آثار تئوریک او و کارل مارکس را اوّلین آثار تئوری کمونیستی می‌دانند. انگلس دوش‌به‌دوش مارکس، برای پایه‌گذاری تئوری علمی سوسیالیسم، تدوین برنامهٔ مبارزاتی کارگران اروپایی و ایجاد حزب طبقهٔ کارگر، پیگیرانه شرکت کرد.

محتویات
  • ۱ زندگی
    • ۱.۱ زندگی فکری
  • ۲ منابع
  • ۳ پیوند به بیرون
زندگی
وی در شهر بارمن پادشاهی پروس به دنیا آمد. از آغاز جوانی مشتاقانه می‌خواست در پیکار علیه وضع موجود شرکت فعّالانه‌ای داشته باشد. در سال ۱۸۴۱ به هنگام گذراندن سربازی، در اوقات فراغت در جلسات سخنرانی دانشگاه‌ها حضور می‌یافت و با افکار نو آشنا می‌شد. در همین سال‌ها همانند مارکس، انگلس نیز به جناح چپ پیروان هگل پیوست و به دنبال آن، در سن ۲۲ سالگی اوّلین اثر انتقادی خود زیر عنوان «شلینگ و اشراق» نوشت و طی آن از نتیجه‌گیری‌های محافظه‌کارانه و نیز تناقضات مربوط به دیالکتیک غیرمادّی فریدریش شلینگ انتقاد کرد.

بنا به خواست پدرش، انگلس عازم انگلستان شد تا در آن‌جا علم تجارت بیاموزد. انگلستان که در آن عصر پیشرفته‌ترین کشور صنعتی به‌شمار می‌رفت و خاستگاه اصلی طبقهٔ جدید، یعنی طبقهٔ کارگران صنعتی، محسوب می‌شد، تجارب ارزنده‌ای در اختیار انگلس گذاشت. او در این کشور فرصت یافت تا از نزدیک شاهد زندگی و کار مرارت‌بار و جان‌کاه کارگران صنعتی باشد. متأثّر از این استثمار بی‌رحمانه، انگلس به ریشه‌های درد و علل شرایط تحمّل‌ناپذیر کارگران اندیشید و به مطالعهٔ نقایص جنبش منشورگرایی، که ساده‌لوحانه و خیال‌پردازانه، برکناری داوطلبانهٔ قدرت سرمایه‌داری را تبلیغ می‌کردند، آغاز کرد.

زندگی فکری
نتیجهٔ این مطالعات به‌صورت کتابی تحت عنوان «یاری به نقد اقتصاد سیـاس*ـی» (۱۸۴۴) انتشار یافت. در ۱۸۴۵ مارکس آن را اثری درخشان در زمینهٔ طبقه‌بندی‌های اقتصادی و «شرایط زیست طبقهٔ کارگر در انگلستان» نامید. انگلس در این اثر آیندهٔ تابناک طبقهٔ کارگر و نیز رسالت تاریخ‌ساز آن را بیان کرد. انگلس نخستین کسی بود که اظهار داشت کارگران صنعتی تنها یک طبقهٔ زحمت‌کش نیستند، بلکه طبقه‌ای هستند که در راه رهایی خود و زحمت‌کشان دیگر پیکار می‌کنند. بدین‌سان انگلس در انگلستان به‌جای آموختن فنون مال‌اندوزی از راه تجارت، بینش سوسیالیسم و نابودی استثمار فرد از فرد را پذیرفت. پس از اندکی او انگلستان را ترک کرد و رهسپار پاریس شد. او در این شهر با مارکس آشنا شد. آشنایی انگلس با مارکس آغاز یک پیوند عمیق فکری، عاطفی، کاری، مبارزاتی و حتّی خانوادگی شد. در تاریخ مدوّن جهان چنین جفت اندیشمند و مبارزی را سراغ نداریم که بدین‌حد اندیشه، بینش، مبارزه و خلّاقیت مشترک‌شان در هم عجین شده باشد.

طی سال‌های ۱۸۴۴ تا ۱۸۴۶ این دو به‌طور مشترک کتاب «خانوادهٔ مقدّس» و «ایدئولوژی آلمانی» را نوشتند. هدف از انتشار این کتاب‌ها انتقاد از فلسفهٔ هگل، فویرباخ و پیروان دیگر آنان بود. انگلس با هم‌اندیشی مارکس، «مادی‌گرایی تاریخی و مادّی‌گرایی (ماتریالیسم دیالکتیک)» را بنا نهاد و در ضمن در سازمان کارگری «اتّحادیهٔ کمونیست‌ها» به فعّالیت پرداخت. در سال ۱۸۴۷ انگلس خطوط اصلی مرام‌نامهٔ «اتّحادیّهٔ کمونیست» را تحت عنوان «اصل مکتب اشتراکی» نوشت. بر اساس همین مرام‌نامه بود که اندکی بعد با همکاری مارکس مانیفست حزب کمونیست (۱۸۴۸) تدوین شد.

انگلس به‌عنوان روزنامه‌نگار نقش فعّالی در پراکندن آرا و افکار مربوط به تئوری و عمل مبارزات طبقاتی زحمت‌کشان ایفا کرد. در وقایع انقلاب ۱۸۴۸ تا ۱۸۴۹ وی دوش‌به‌دوش نیروهای انقلابی به نبرد پرداخت و عملاً در میدان انقلاب با تجربه‌های انقلابی آب‌دیده شد. پس از شکست انقلاب، ناچار انگلس آلمان را ترک گفت. در سال بعد وی تجارب، مشاهدات و نظرات خود را در دو کتاب تحت عناوین «جنگ دهقانی در آلمان» و «انقلاب و ضدانقلاب در آلمان» منتشر کرد. در این دو اثر انگلس نقش دهقانان را به‌عنوان هم‌رزم و هم‌سنگر کارگران صنعتی توصیف کرده و از دسیسه‌ها و حیله‌های سرمایه‌داری پرده برداشت.

پس از استقرار در انگلستان انگلس نیز، مانند مارکس، به جنبش کارگری پیوست و برای تشکیل «انجمن بین‌المللی کارگران» کوشش فراوان کرد و به‌طور بی‌امان مبارزه علیه خرده بورژوازی و نظریّات آنارشیستی را ادامه داد.

انگلس به مدّت چهل سال یار غم‌خوار و وفادار مارکس بود و به شکل‌های مختلف در تهیّه، تحریر و تدوین کتاب «سرمایه» به وی کمک کرد. اغلب این کمک از حدّ فکری گذشته و جنبهٔ مالی و مادّی به خود می‌گرفت. بدون حمایت بی‌دریغ مالی و فکری انگلس و پیگیری صادقانهٔ وی شاید هرگز کتاب عظیم «سرمایه» نوشته نمی‌شد. پس از درگذشت مارکس (۱۸۸۳) انگلس جلد دوم و سوم آن را انتشار داد. هنگامی که «سرمایه» در حال تدوین بود، انگلس پیگیرانه دربارهٔ تئوری ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیکی کار می‌کرد که نتیجهٔ آن کتاب‌هایی است که تحت عناوین زیر انتشار یافتند:

  • فویرباخ و پایان فلسفه کلاسیک آلمانی (۱۸۸۶)
  • آنتی دورینگ (۱۸۷۸)
  • منشأ خانواده، مالکیّت خصوصی و دولت (۱۸۴۴)
علاوه بر این‌ها انگلس تئوری ماتریالیسم دیالکتیکی را در علوم طبیعی نیز به‌کار گرفت و بسیاری از کشفیات علمی قرن بیستم را پیش‌بینی کرد. وی یکی از پیش‌تازان و پایه‌گذاران تئوری معرفت و جامعه‌شناسی علم است.


دانشمندان و فیلسوفان متافیزیک

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، * ELINA * و ~ROYA~
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا