- عضویت
- 7/7/20
- ارسال ها
- 1,358
- امتیاز واکنش
- 18,213
- امتیاز
- 373
- محل سکونت
- ~OVEN~
- زمان حضور
- 34 روز 20 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان 98
رمان 98| دانلود رمان
مقاله ای از ویکی پدیا
______________________________
دیوید هیوم
شناسنامه
حیطه عصر روشنگری
دوره فلسفه غربی
مکتب طبیعتگرایی، تجربهگرایی، فایدهگرایی
زادروز ۷ مه ۱۷۱۱
زادگاه ادینبورگ، اسکاتلند
تاریخ مرگ ۲۵ اوت ۱۷۷۶
محل مرگ ادینبورگ، اسکاتلند
دین خداناباور
مذهب خداناباور
متأثر از[نمایش]
اثرگذار بر[نمایش]
دیوید هیوم (به انگلیسی: David Hume) (۷ مه ۱۷۱۱–۲۵ اوت ۱۷۷۶) از فیلسوفان اسکاتلندی و از پیشروان مکتب تجربهگرایی بود. تقریباً همه فیلسوفان بر این اتفاق نظر دارند که او بزرگترین فیلسوف تاریخ بریتانیا و مکتب تجربهگرایی بودهاست. زمانی که به الحاد متهم شد گفت: باید بگویم که کفر خود را میپذیرم.[۱] او کسی بود که بر کانت تأثیر بسیاری گذاشت. این جمله کانت معروف است که :هیوم من را از خواب جزم اندیشم بیدار کرد.
زندگی
دیوید هیوم در سال ۱۷۱۱ در شهر ادینبورگ در اسکاتلند زاده شد. خانوادهاش دوست داشتند دیوید قاضی شود؛ اما او علاقه زیادی به ادبیات داشت. در آغاز برای کسب و کار به بریستول رفت؛ اما زود از آن دست کشید و به فرانسه رفت و به پژوهش و تفکر در فلسفه پرداخت.
ظرف سالهایی که در فرانسه گذراند، یعنی طی سالهای ۱۷۳۷–۱۷۳۴ اثر بزرگش به نام رساله دربارهٔ طبیعت آدمی را نوشت.
هیوم در سال ۱۷۳۷ به اسکاتلند بازگشت و در آن جا اثر فلسفی دیگری را منتشر ساخت. در سال ۱۷۴۵ درخواست کرد تا در دانشگاه ادینبورگ کرسی تدریس اخلاق و فلسفه روح را بر عهده بگیرد؛ اما درخواستش به سبب شهرتش به شکاکیت و الحاد رد شد.
پس از یک سال تدریس خصوصی، به عنوان منشی یک ارتشبد به خارج رفت و تا ۱۷۴۹ به میهن بازنگشت. در این مدت، چند اثر فلسفی از او انتشار یافت که نام و شهرتی بلند برای او به ارمغان آورد.
در سال ۱۷۵۲، هیوم کتابدار دانشکده وکلای مدافع در ادینبورگ شد و با خواهرش در آن شهر سکونت گزید. هیوم به یاری استفاده از آن کتابخانه، به نوشتن تاریخ انگلستان روی آورد و تا ۱۷۶۱ چندین جلد از آن را منتشر ساخت.
وی در سال ۱۷۶۳ همراه ارل آوهرتفرد، سفیر بریتانیا در فرانسه، به پاریس رفت و مدتی دبیر سفارتخانه بود. در پاریس با شماری از فیلسوفان بزرگ فرانسوی معاشرت داشت؛ اما پس از مدتی هیوم به لندن بازگشت. در آنجا دو سال به عنوان معاونت وزیر برگزیده شد و در سال ۱۷۶۹ دوباره به ادینبورگ بازگشت.
وی تأثیر زیادی بر فلاسفه بعد از خود مانند کانت گذاشت.[۲]
در کتاب تاریخ تمدن اثر ویل دورانت دربارهٔ مرگ هیوم آمدهاست:
در آستانهٔ مرگش، بازول با سماجت پرسید که آیا اکنون به زندگی دیگر اعتقاد دارد؟ هیوم پاسخ داد: اندیشهای نابخردانهتر از ابدیت انسان نمیشناسم. بازول مداومت کرد و بازپرسید که آیا اعتقاد به زندگی اخروی دلخوشکننده نیست؟ هیوم پاسخ داد: ابداً، بسیار اندوه بار است. این بار زنش نزد او آمد و خواهش کرد به خدا معتقد شود او را به شوخی از سر باز کرد. بارها این کار تکرار شد و هیوم امتناع کرد؛ چند لحظه بعد درگذشت.[۳]
اولویتها و اختلافهای سلیقهای به شدت بر این قضیه صحت وارد کردهاند. مثلاً در جامعهای دیده شدهاست مردم باستانی سوریه چنان به خود قحطی و مشقت وارد میکردند، اما گوشت کبوتر را نمیخوردند. یا حتی در «پنجشنبهها» گوشت مرغ حلال اعلام شدهاست، اما همان گوشت در روزهای جمعه حرام است و هرچه که مینگرم میبینم اینها هیچ علت مشخصی ندارند و احترامها یا دلسوزیهایی بیدلیل است که علتی برایش نمیبینم.[۴]
دیدگاهها
دین
قبول نکردن دین و سرباز زدن از پذیرفتن عقاید دینی اوایل (زمان پیغمبران) معمولاً به خاطر توجیه ناپذیر بودن یا مسخره بودن معجزات بودهاست، اما امروزه گمان نمیکنم که شخص خردمندی بتواند حتی یک دلیل مناسب برای توجیه دین داشته باشد.[۵]
در کتاب مقدس تناقضات زیادی وجود داشتهاست. یکی از دلایل آن تجزیهٔ آن پس از مرگ مسیح و بازنویسی آن توسط تعداد زیادی از انسانها (حواریون) است. اما مسئله اصلی این نیست؛ وقتی یک حس قوی برای انسان وجود دارد، انسان آن را رها نمیکند و دنبال حس ضعیف تر مثلاً آثار باستانی و تاریخی نمیرود یا کتب مقدس که سرشار از تعارض و تناقض هم هستند؛ لذا توقع مذاهب از من برای پیروی از آنها، بسیار خودخواهانه و غیر محترمانه است و من تنها راه را برای رستگاری ام «آموزش بر مبنای خرد و شواهد» میدانم تا به واسطهٔ آن سلطهٔ خرافات را از زندگی ام برای همیشه برچینم و خاتمه دهم.[نیازمند منبع]
اگر به تاریخ بشر بنگریم «قانون» چیزی متغیر بودهاست. هرچند ترمهای ثابت هم در آن وجود داشته که آن را کنترل کردهاست. اما اوضاع وخیم تجاری، جنگ یا مذاهب متغیر در کشورها، آب و هوا و مخصوصاً اخلاق حاکم بر اکثریت مردم، همه و همه باعث تغییر قوانین شدهاند.[نیازمند منبع]
هیوم در کتاب تاریخ طبیعی دین، منشأ پیدایش توحید در میان بشر را «عقل» و پیدایش شرک را ناشی از «ترس» (و برخی دیگر از غرایز) میداند.
هیوم تجربه گرا بود. برای واضح فهمیدن این پرسش به گفتگوی فلسفی زیر توجه کنید:
سؤال:متافیزیک دقیقاً چیست؟
جواب:این کلمه نخست به برخی از آثار ارسطو اطلاق میشد که پس از اثر بزرگ او در طبیعیات (فیزیک) به کار میرفتند و به همین سبب آنها را «بعد از فیزیک» یا بعد از طبیعت نامیدند که معادل یونانی اش متافیزیک است. (معادل اسلامی آن مابعدالطبیعه است)
سؤال: اما هنوز نفهمیدم متافیزیک دقیقاً چه معنایی دارد؟
جواب: در این اثر ارسطو به علمی (فیلسوفان مدرن متافیزیک را به عنوان علم نپذیرفتهاند زیرا علم وابسته به تجربه و محاسبات است) میپرداخت که فراتر از موجودات طبیعی یا فیزیکیاند. بهطور خلاصه ارسطو میگفت اینها اصولی هستند که بر شناخت ما از جهان طبیعی حاکم اند و هر چه در طبیعت رخ میدهد ریشه اش به متافیزیک بر میگردد. مثلاً مفهومی چون خدا یا واجب الوجود، چیزی فراطبیعی است که بر طبیعت و هر آنچه که وجود دارد را اداره میکند و تمام مفهومهای وجودی، از او منشأ میگیرند. به همین خاطر اختیارها و توصیفاتی که از خدا در ذهن داریم، بر طبیعت حاکم هستند. این مثال از خدا فقط گوشه از جهان متافیزیک یا فراطبیعی هستند که به نظر بسیاری از فلاسفه اصول فلسفی یا دینی متافیزیک بر جهان طبیعی حاکم هستند بدین گونه که آن را اداره میکنند، چگونگی جهان طبیعت را تعیین میکنند که مثلاً قوانین طبیعت اینگونه باشند و البته بسیاری از موضوعات دیگر را هم شامل میشود که به لحاظ حجم و تنوع بسیار زیادند. تمام مسائل بالا اصولی واضح هستند که مورد قبول تمام فلاسفه متافیزیکی چه دینی و چه غیر دینی است. به عنوان مثال فلاسفه مسلمان همه رویدادهای طبیعی را که براساس علت و معلول کار میکردند را به جوهر یا واجب الوجود مربوط میدانستند به ویژه فارابی و ابن سینا. مسئله این جاست که وقتی میگوییم متافیزیک یا فرا طبیعی، باید تعریف و ذهنیتی از طبیعت داشته باشیم که بگویم دقیقاً متافیزیک چیست. در تاریخ فلسفه و علم، اول فیلسوفان درک کلی فلسفی ای از طبیعت داشتهاند که بعدش به تفکر در باب فراطبیعی دست زدهاند. اما سؤال آن است که طبیعت چیست؟ در اینجا اختلاف نظر بین فلاسفه به وجود میآید ولی سادهترین و خلاصهترین تعریفی که از طبیعت وجود دارد و در بین تمامی فلاسفه مشترک است و همه با آن موافق اند، طبیعت در بر گیرنده وجودیت است یا به عبارتی دیگر هر آنچه که وجود دارد جزئی از جهان یا طبیعت است. تمام آنچه که ما میفهمیم و در ذهن داریم ریشه در طبیعت دارد زیرا انسان از بدو تولد چیزی در ذهن ندارد و به مرور زمان از طریق تجربیات خود مانند تجربیات ساده چون دیدن تا تجربیات پیچیدهای چون ریاضیات و فلسفه، شناختش شکل میگیرد و از طرفی انسان چیزی که وجود دارد را میفهمد نه چیزی که وجود ندارد. شناختی که ما از جهان داریم و تمامی مسائلی که از جهان میفهمیم، نظامهای فلسفی که در هر جا و در هر زمان میسازیم ریشه در تجربه ما دارد. ما ذاتاً اطلاعاتی نداریم. مثلاً بشر علت و معلول را از طبیعت استنتاج میکند یا مسائلی دیگر را هم به همینطور. در اصل ذهن انسان از طریق حواس پنجگانه آرای ساده و پیچیده را دریافت میکند تا در ذهن خود دانش تولید کند. هیوم همانند فیلسوف تجربه گرای بزرگ ،جان لاک گفته ارسطو را تأیید میکرد که هر آنچه در ذهن است ابتدا در حواس بوده پس اول تجربه باید به عنوان ریشه تمام شناخت علمی و فلسفی در نظر گرفته شود؛ و تمامی تجربیات ما ریشه در طبیعت دارد زیرا طبیعت دربرگیرنده وجودیت است و انسان نمیتواند چیزی ورای وجودیت را تجربه و درک کند چه برسد به آن که تصور کند مانند انسان کوری که جهان را از اول ندیده پس نمیتواند ذهنیتی از رنگها در ذهن خود داشته باشد.
پس تاکنون دو مطلب مفصل توضیح داده شد:
- به عبارت دیگر متافیزیک به فرای جهان فیزیکی که ما تجربه میکنیم میپردازد.
- انسان نمیتواند چیزی ورای وجودیت را تجربه کند و درک کند چه برسد به آن که تصور کند.
جواب: نمیدانیم به همین خاطر فیلسوفان مدرن متافیزیک را نپذیرفتهاند و باور دارند که متافیزیک یک سوءتفاهم است.[۷] متافیزیک شامل متافیزیکهای آلمانی همانند کانت، هگل، نیچه و شوپنهاور و اسپینوزا تا ادیان ابراهیمی و سنتی مصر باستان و… میشوند که همه غلطاند. در اصل اینها به توضیح مواردی پرداختند که توانایی بررسی آن را نداشتند. دلیل تفاوت ادیان در تقاط مختلف جهان همین است. در خاورمیانه بنا بر استدلالهای درست کرده خوشان به اسلام میرسند و در هند به خدای شش دست آبی رنگ، این تفکرات اصلاً مبنا ندارند.
هیوم در این باره میگوید:
تمام مفهومهای دینی متافیزیکی در ذهنهای عامه در اصل مخلوطی از فیزیک اند زیرا دین درمورد چیزی اظهار نظر میکند که توانایی بررسی آن را ندارد چون فهم انسانی توانایی بررسی آن را ندارد. مثلاً فرشته در اذهان عمومی مخلوطی از انسان و بال است و این همان فیزیک است که افراد آن را به متافیزیک منسوب میکنند. این مطلب در داستانهای مذهبی چون داستان گفتگوی موسی با خدا که در غالب درخت آتشین ظاهر شده بود.
از طرفی هم مفهوم خدا در نظر فلاسفه و افراد خاص که متفکر هستند مثل فلاسفه اسلامی، یهودی ،مسیحی، یونانی، ایرانی و… در تاریخ نیز، وجود واقعی ندارد و درباه آن مفصل توضیح داده شد. . مثلاً جوهر یا خدا در نزد فلاسفه اسلامی، قائم بذات است و چون قائم بذات است، قائم به تصور هم است پس کسی نمیتواند جوهر را تصور کند و به همین دلیل است فلاسفه اسلامی معتقد اند کسی نمیتواند خدا را بشناسد حتی پیامبر اسلام زیرا با وجود مقام بالا، بازهم انسان است.[۸] ولی از منظر فلسفه هیوم با فرض قبول نظر فلاسفه اسلامی، اگر کسی نمیتواند خدا را تصور کند پس از کجا بفهمیم وجود دارد، به عبارتی دیگر تعریف جوهر، دقیقاً تعریف چیزی است که وجود ندارد! ممکن است فلاسفه اسلامی بگویند درست است که ما جوهر را تجربه نکرده یم ولی به لحاظ منطقی به آن رسیدهایم ولی پاسخ فیلسوفان غربی همان است که جان لاک گفته:
هر آنچه در ذهن است ابتدا در حواس بوده؛ بنابراین به کار بردن واژههایی چون خدا، جوهر، ابدیت در واقع سوءاستفاده از عقل است زیرا اینها را در تجربه در نیافتهایم. اگر اینطور باشد میشود نظامهای خوش ساخته فلسفی ساخت که در ظاهر هوشمندانهاند ولی در واقع خیال پردازی و توهماند.[۹]
نفی وجود واجب
- هیچ چیزی اثبات نمیشود مگر آنکه نقیض آن مستلزم تناقض باشد.
- هیچ چیز قابل تصور بهطور متمایز، مستلزم تناقض نیست.
- تصور هر شئ موجود به صورت ناموجود، مستلزم امتناع منطقی نیست.
- پس موجودی نیست که عدم وجود آن مستلزم تناقض باشد.[۱۰] [نیازمند منبع]
کلیانتس گفت: برای دمیا نشان دادن ضعف این دلیل آوری مابعدالطبیعی را به فیلو نخواهم سپرد. این دلیل آوری به چشم من چنان آشکارا کژبنیاد است و در عین حال برای دین و پارسایی راستین پیامدی چنان اندک دربردارد که خود جسارت خواهم ورزید تا مغلطهاش را نشان دهم.
با اظهار این نکته شروع خواهم کرد که یاوگی پیدایی هست در ادعای مبرهن ساختن شکزدایانهٔ یک امر واقع توسط حجتی پیشینی (گزارههای غیر تجربی). هیچ چیزی را نمیتوان شکزدایانه مبرهن ساخت مگر آنچه خلافش متضمن تناقضی باشد. هیچ چیزی که به گونهٔ متمایز تصورپذیر باشد متضمن تناقض نیست. هر آنچه چونان موجود تصورش میکنیم، میتوانیم چنان معدوم هم تصور کنیم اش؛ بنابراین هیچ هستی نیست که عدماش متضمن تناقض باشد در نتیجه هیچ هستی نیست که وجودش را بتوان شک زدایانه مبرهن ساخت. مدعیاند که ایزد یک هستی ضرورتاً موجود است و میکوشند این ضرورت وجودش را با مسلم کردن این نکته تبیین کنند که اگر ما کل ذات یا طبیعتش را بشناسیم حتماً عدم او را آنقدر ناممکن مییابیم که دو ضرب در دو چهار نشود لیکن پیداست تا وقتی که قوههای ما همینها که اکنون هستند باقی مانند این هرگز نمیتواند روی دهد برای ما همچنان ممکن خواهد بود که در هر زمان عدم چیزی را تصور کنیم که پیشتر موجود تصورش کردهایم ذهن هم نمیتواند تحت ضرورتی باشد برای فرض بقای هموارهٔ یک شئ در هستی به همانگونه که تحت ضرورتی هستیم تا همواره دو ضرب در دو را چهار چهار تصور کنیم بنا بر این عبارت وجود ضروری هیچ معنایی ندارد یا به دیگر سخن هیچ معنایی ندارد که سزاوار باشد[۱۱]
از نظر هیوم ادعایی غیرقابل شک است که دارای اجزای تجربی نباشد یا برای صدق آن گزاره نیاز نداشته باشیم به تجربه رجوع کنیم مانند گزارههای ریاضی.
البته در نقد هیوم گفته شده تصور شئ موجود به صورت شئ ناموجود ممکن نیست بله میتوان گفت شئی در عالم اعتبار و ذهن معدوم شدهاست اما هیچگاه در حقیقت و خارج شئ موجود نمیتواند معدوم شود چرا که در خارج دو گونه است یا وجودش وابسته به وجود خود اوست یا وجودش وابسته به غیر است اگر وجودش وابسته به ذات خودش باشد مانند واجب که محال است ذاتی شئ از آن جدا شود پس همیشه وجود دارد و اگر وجودش وابسته به دیگری (که همان وجود واجب است) است یعنی ممکنالوجود است تا وقتی که واجب یعنی علت وجود دارد معلول یا همان شئ ممکن وجود دارد و گفته شد وجود واجب از میان نمیرود پس ممکن نیز از بین نمیرود.
و در اینجا هیوم بین عالم مفاهیم و عالم واقع اشتباه کردهاست چرا که بحث از موجودی که عدم وجود آن مستلزم تناقض شود مشخصاً مربوط به عالم واقع است نه تصور و در عالم تصور هم شئ موجود را نمیتوان ناموجود تصور کرد چرا که در هنگام تصور شئ موجود به صورت ناموجود وجود ذهنی برای آن قائل شدهایم (علامه صفائی).
نقد برهان نظم
بر خلاف خود برهان نظم، نقد آن به گذشتههای دور بازنمیگردد. هر چند انکار هدفمندی و نظمانگاری در اندیشههای اپیکورس نیز به چشم میخورد، اما نخستین انتقاداتی که به نحوی جدی به این برهان وارد شد، غالباً حاصل کار دیوید هیوم بودند.[۱۲]
دربارهٔ تقریر هماهنگی کلی در جهان، هیوم در کتاب مکالماتی دربارهٔ دین طبیعی از زبان شخصیت فیلو بیان کرد که باید تصدیق نمود که برای ما، از نگاه محدودی که داریم، غیرممکن است بتوانیم بگوییم آیا این نظام، در مقایسه با نظامهای ممکن و حتی واقعی دیگر، حاوی هرگونه خطای چشمگیری هست یا خیر؟ به تصریح او، آیا یک نفر کشاورز و دهقان، اگر منظومهٔ انهاید بر وی خوانده میشد، میتوانست آن شعر را کاملاً عاری از خطا و اشتباه بداند؟ او که هیچ سرودهٔ دیگری را به عمر خویش ندیده بود.[۱۳]
هیوم میگوید که تمثیل به کاررفته در تقریر پیلی از برهان نظم، بسیار سست و ضعیف است؛ و تمثیل تجربی، تنها میان دو پدیدهٔ تجربی اعتبار دارد، نه میان یک پدیدهٔ تجربی و یک پدیدهٔ غیر تجربی؛ ما با تجربه آموختهایم که مصنوعات انسان نتیجهٔ طرح و تدبیرند، اما چنین تجربهای از مجموعههای طبیعی نداریم.[۱۴]
به عبارت سادهتر، این برهان فرض را بر آن میگذارد که میان اشیای طبیعی (مثل چشم) و اشیای مصنوعی (مثل ساعت)، شباهت حائز اهمیت و معناداری هست و این در حالیست که مشخص نیست که چشم آدمی از هر وجه مهمی شبیه ساعت باشد. در حالی که اساس استدلال تمثیلی بر این فرض است که میان طرفین تمثیل شباهت چشمگیری هست. اگر این شباهت کمرنگ یا ضعیف باشد، نتایجی هم که بر بنیاد این مقایسه گرفته میشود، به همان نسبت سست و ضعیف خواهد بود. بر این اساس برای مثال ساعت مچی و ساعت جیبی آن اندازه به هم شباهت دارند که مجاز باشیم باور کنیم هر دوی آنها را ساعتسازان پدید آورندهاند، ولی با این که میان ساعت و چشم شباهتهایی هست (هر دو پیچیدهاند و کارهای خاص خودشان را انجام میدهند)؛ این شباهت ناچیز است و به همان نسبت هر قسم نتیجهای که بر بنیاد این تمثیل گرفته شود، به تبع آن ناچیز خواهد بود.[۱۴]
هیوم نشان داد که برهان نظم در بهترین حالت میتواند ثابت کند که پدیدههای جهان ساختهٔ دست کسی یا چیزی یا کسانی یا چیزهایی است. یعنی حتی در اثبات توحید هم ناتوان است. خلاف ممکنات نیست که گروهی خدایان فروپایهتر با همکاری هم، طرح این جهان را ریخته باشند.[۱۵] به خصوص اگر از تمثیل استفاده کنیم، با توجه به آن که مصنوعات پیچیدهٔ بشر مانند آسمانخراشها و موشکهای فضایی و نظایر آن، حاصل کار گروههایی از افراد است؛ نمیتوانیم توحید را نتیجه بگیریم.
نقد برهان علیت
هیوم مدعی است که نسبت علت و معلول، مفهوم حاد و مبرم تمامی تفکر ما دربارهٔ امور واقع را تشکیل میدهد؛ پس باید پرسشهایی دربارهٔ آن به میان آوریم و به جای آن که تصور کنیم معنای آن را میدانیم، سعی کنیم آن را بفهمیم.[۱۶]
هیوم، کلیه ادراکات بشری را به دو گروه تقسیم کرد: انطباعات و تصورات.
منظور هیوم از «انطباعات» دادههای مستقیم حس و تجربه است. مانند اینکه چشم خود را باز کنیم و منظرهای طبیعی را مشاهده کنیم.
مقصود وی از «تصورات»، تجدید همان ادراکات پس از قطع رابـ ـطه حسی مستقیم، به کمک تخیل و حافظه است.[۱۷]
او سپس رابـ ـطه میان انطباعات و تصورات را به دو گروه تقسیم میکند: نسبت طبیعی و نسبت فلسفی.
منظور هیوم از «نسبت طبیعی»، برقراری تداعی معانی بین دو تصور در ذهن است؛ بهطوریکه با پدیدآمدن یکی دیگری نیز بلافاصله پدید آید.
مقصود وی از «نسبت فلسفی»، رابـ ـطهای است که از مقایسه دو یا چند چیز با یکدیگر حاصل میشود، بدون آن که لزوماً ذهن از طریق پیوستگی و تداعی معانی از یکی به دیگری منتقل شود.
هیوم «نسبتهای طبیعی» را به سه گروه تقسیم میکند:
- نسبت مشابهت یا همانندی (به انگلیسی: Resemblance)[۱۸]
- نسبت مجاورت (همجواری) در زمان یا مکان (به انگلیسی: Continuity in time or place)
- نسبت علت و معلولی (به انگلیسی: Cause and Effect)
هیوم «نسبتهای فلسفی» را به هفت گروه تقسیم میکند:
- نسبت مشابهت یا همانندی (به انگلیسی: Resemblance)
- نسبت اینهمانی
- نسبت زمانی و مکانی (به انگلیسی: Relation of time and place)
- تناسب کمی یا عددی (به انگلیسی: Proportions in quantity or numbers)
- درجات کیفیت (به انگلیسی: Degrees in quantity)
- نسبت تعارض (به انگلیسی: Contrariety)
- نسبت علت و معلولی (به انگلیسی: Cause and Effect)
- نسبتهای وابسته به تصورات ما که عبارتند از: «نسبت مشابهت یا همانندی»، «تناسب کمی یا عددی»، «درجات کیفیت» و «نسبت تعارض». شناخت ما نسبت به این امور یقینی است.
- نسبتهای ناوابسته به تصورات ما که عبارتند از: «نسبت اینهمانی»، «نسبت زمانی و مکانی»، و «نسبت علت و معلولی». از نظر هیوم معرفت ما به اینگونه امور احتمالی است و نمیتوان به معرفت یقینی دست یافت.[۱۹]
مثلاً با تجربه آتش، گرما را هم احساس میکنیم و تکرار این تجربه موجب میشود که با دیدن آتش انتظار پیدایش حرارت در ذهن ما ایجاد شود؛ بنابراین رابـ ـطه علیت چیزی جز تداعی معانی و انتظار ذهنی ناشی از تکرار تجربه و تعاقب یا تقارن مستمر نیست.
بر این اساس، هیوم رابـ ـطه علیت را چیزی جز عادت ذهنی نمیداند که در اثر تجربه پیوستگی زمانی-مکانی مکرر دو رویداد حاصل میشود. هیوم اظهار میدارد که رابـ ـطه علیت نه امری بدیهی و شهودی است، و نه امری مبتنی بر برهان عقلی؛ بلکه قاعدهای تجربی است و برای اثبات تجربی بودن این قاعده میگوید: علتها و معلولها توسط دلیل عقلی شناخته نمیشوند و تنها از راه تجربه کشف میشوند.[۲۰] از این رو هیچگونه پیشبینی قطعی و ضروری دربارهٔ حوادث آینده نمیتوان داشت.[۲۱]
هیوم میکوشد شواهدی بر نفی رابـ ـطه علیت گرد آورد. او دراینباره مینویسد:[۲۲]
اگر چیزی بر کسی که دارای قوت عقلی بسیار است مکشوف گردد، چنانچه آن چیز کاملاً برای او تازگی داشته باشد، حتی با آزمایشهای دقیق بر روی کیفیات محسوس آن، نمیتواند چیزی از علتها یا معلولهای آن به دست آورد… آدم، که بنابر فرض از آغاز عقل کامل بوده، هرگز نمیتوانست با ملاحظه سَیَلان و لطافت آب، غرق کنندگی آن را استنباط کند یا با مشاهده نور و حرارت آتش دریابد که او را میسوزاند.
هیوم در رسالهای نوشت که هرگونه استدلال استقرایی بر بنیاد مفهوم علیت است و از سوی دیگر خود این مفهوم بر معیار استقراء است؛ یعنی همهٔ نتیجهگیریهای تجربی بر بنیاد این فرض شدهاست که آینده همانند گذشتهاست و از اینرو همه بستگیهایی که امروز یا در گذشته میان وقایع یافتهایم، در آینده نیز در کار خواهند بود و علتهایی که در گذشته معلولهایی را در پی آوردهاند، در آینده نیز چنین خواهند کرد. هیوم، با این که تجربه را تنها تکیهگاه نامید، استفاده کردن از تجربه برای استوار کردن اصول کلی را رد کرد و با استدلال نبود تجربه از آینده، بنیاد علیت را تعمیم ناروا نامید.
افتادن سنگ را به زمین بارها تجربه کرده ولی هیچوقت تجربه نکردهای که همیشه به زمین میافتد. زمین را و سنگ را میبینی و افتادن آن را درک میکنی، اما نیرویی را که سنگ را به سوی زمین میکشاند، درک نمیکنی. تو هیچوقت خود آن قانون را تجربه نکردهای. تجربه فقط آن بودهاست که چیزها به زمین میافتد. یقین داری سنگ میافتد، چون بارها این رویداد را دیدهای؛ عادت کردهای که این دو با هم باشند، و آنگاه حکم بر قانون میکنی.[۲۳]
هیوم، در مثالی دو گوی بیلیارد را به کار برد، اگر یک گوی سیاه غلتانده شود و به گوی سفید ایستا برخورد کند، گوی سفید به حرکت در میآید. در این مورد، معمولاً حکم به علیت میشود؛ یعنی ضربه گوی سیاه علت حرکت گوی سفید دانسته میشود. هیوم استدلال کردهاست که حرکت گوی سفید تجربه شدهاست اما علت واقعی به حرکت درآمدن آن تجربه نشدهاست؛ در واقع حکم علیت برای این بودهاست که رویدادی در پی رویداد دیگر رخ دادهاست؛ اما علیت آزموده نشدهاست. هیوم تأکید کردهاست که انتظار آمدن چیزی در پی چیزی دیگر، در خود آن چیزها نیست؛ بلکه در ذهن آدمیاست. انتظار حرکت گوی سفید در برخورد با گوی سیاه، نه ذاتی؛ بلکه اکتسابی است.
بهطور خلاصه، دیوید هیوم پیوند علی را پیوندی روانی و نه پیوندی منطقی دانست. وی باور داشت در همهٔ مواردی که مردم قائل به علیت هستند، فقط بهدلیل تعاقب یا تقارن دو پدیده در جهان خارج به این باور رسیدهاند؛ بنابراین هیچگاه نمیتوان در اشیای خارجی حکم به علیت کرد.
زیباشناسی
هیوم ایدهٔ «ذوق» را که برآمده از تفکرِ غالبِ قرنِ هجدهم در مورد هنر بود توسعه داد. متفکران این دوره با بحث در مورد ذوق، و نه در باب زیبایی یا تناسبِ اُبژه، تمرکزِ اندیشه در باب هنر را از کیفیت اثر به تجربهٔ بیننده، شنونده یا خواننده تغییر دادند و راه را برای بحث در مورد «تجربهٔ زیبایی شناختی»، و همچنین بعدها «خواص زیباییشناسی» گشودند. دیوید هیوم درمقالهٔ «دربارهٔ ملاک ذوق»، تلاشی را جهتِ آشتی دادنِ دو مفهومِ ظاهراً متناقض پی میگیرد. از یک سو، تفاوتِ ذوقها بدیهی به نظر میرسد. «آنچه که شما واقعاً فوقالعاده میپندارید ممکن است برای من وحشتناک یا حتی منزجرکننده باشد!» این موضوع برای هنر نیز صادق است اگرچه برای [چیزی مانندِ] بستنی نیز به همین گونه است. ذوق، مسئلهای ناشی از عواطف است، ناشی از این که من چگونه چیزها را حس میکنم. هیوم بین دو موضعِ متفاوت با بیانِ اینکه در واقع، ملاکهایی برای ذوق وجود دارد آشتی برقرار میکند. این ملاکها یک توافق عامِ حاصل از تجربه را در موردِ «احساساتِ مشترک بشری» نشان میدهند. دلیلِ نفیِ ذوقِ هر شخص به تنهایی، از همین ملاکها پیروی میکند؛ به قول هیوم «این عواطفِ پالایندهٔ ذهن، از یک سرشتِ بسیار حساس و لطیف سرچشمه میگیرند، و نیاز به اجماعی از شرایطِ بسیار مساعد جهتِ طرحریزی بازی شان [منظور بهکارگیری تخیل است] توسط استعداد ذاتی، بر اساسِ اصول کلی و بنا نهادهشان دارند که همچون یک ماشین، کمترین ممانعت بیرونی برای فنرهای کوچکش، یا کمترین بی نظمیِ درونی، حرکت شان را از بین میبرد، و عملکردِ کل دستگاه را به هم میریزد». بنابراین اگر چه تا حدی درست مینماید که «زیبایی در چشم ناظر وجود دارد» اما علیرغم آن هیوم معتقد است که «طبیعت، یک زیباییِ جامع و مشترک را همچون پیوندی، میان فرم و احساسات برقرار کردهاست». هیوم دو آزمون را جهت تشخیص اثر هنری پیشنهاد میدهد. اولین آزمون، آزمون زمان است، که خیلی برای آثار جدید مناسب به نظر نمیرسد؛ این آزمون معتقد است آنچه که توسط نسلهای بسیاری از برآوردکنندگانِ هنر به عنوان اثر هنری فاخر شناخته شدهاست باید بزرگ دانسته شود، زیرا احساسات مشترک بشری آن را تأیید میکنند. آزمون دوم هیوم، در واقع یک آزمون نیست، بلکه بیشتر روشی توصیه شده برای منتقدان و برآوردکنندگانِ هنر است که در اینجا، به اجمال، این اصول را که وی برای درک و نقدِ هنر وضع کردهاست فهرست میکنیم:
- آغاز با ابزار مناسب: برای تشخیص «احساس زیبایی» بهطور مطمئن، نیاز به «تخیل حساس» است.
- تکرار [تمرین گونه]، تکامل میبخشد: تجربهٔ بیشتر در مشاهدهٔ آثار هنری، منجر به قضاوت بصیرانه تر میشود.
- اتخاذ نگاههای چندگانه: آنچه در اولین بررسی از دست میرود ممکن است در سومین یا چهارمین نگاه بدست آید.
- مقایسه اثر با دیگر آثارِ شبیهِ آن: این عمل کمک به دیده شدنِ آنچه میکند که ممکن است بر اثر نادیده گرفتن این روش از دست رود.
- رهاسازی ذهن از تعصبات: تا آنجا که ممکن است، باید هر گونه علاقهٔ خاص شخصی که ممکن است در برابر اثر بوجود آید فراموش گردد. (به عنوان مثال، برای اینکه خالق اثر، یکی از بستگان شما است، یا این که شما هزینهٔ زیادی را برای آن پرداخت کردهاید، یا شما موافق یا مخالف مضمون یا اجزاء اثر هستید). بهتر است سعی، در جهتِ یک ناظرِ بیطرف بودن باشد.
فلسفه اخلاق
زیبایی و زشتی اموری صرفاً ذهنی هستند و در جهان واقعی وجود ندارند. سرشت اخلاقی در انسان وجود نداشته و ندارد. آنچه که بشر را به این سمت (وجود اصول اخلاقی) سوق دادهاست، تنها یک نتیجهگیری کلی است که از مثالهای جزئی حاصل شده و آنچه که حقیقت است، احساس ماست، نه ارزشی اخلاقی.[۲۴]
از نظر هیوم فلسفه اخلاق در اصل فلسفه نیست و صرفاً منشأ احساسی دارد. او در جایی میگوید:این از نظر منطقی قابل توجیه خواهد بود اگر من دنیا را از بین ببرم تا دست من خراشی نبیند ولی این کار و تصمیم عاری از احساسات است. در نتیجه او فلسفه اخلاق را تاحد زیادی (نه کاملاً زیرا فایده باور بود) قبول ندارد.
نظر راسل دربارهٔ هیوم
برتراند راسل در کتاب تاریخ فلسفه غرب میگوید فلسفهٔ هیوم به معنای واقعی ما را به بنبست میکشاند و مسائل و سوالاتی که هیوم مطرح کرده هنوز هم بدون پاسخ باقی ماندهاند. راسل مهمترین اثر هیوم را رساله دربارهٔ طبیعت آدمی (Treatise of Human Nature) میداند. هیوم کتابی دارد تحت عنوان «تاریخ انگلستان» History of England که در سال ۱۷۵۵ انتشار یافت. در این کتاب هیوم سعی میکند برتری محافظه کاران بر لیبرالها و برتری اسکاتلندیها بر انگلیسیها را ثابت کند. هیوم تاریخ را جای رعایت بی غرضی فیلسوفانه نمیدانست.[۲۵]
کتابشناسی
- تاریخ انگلستان
- رساله دربارهٔ طبیعت آدمی، ترجمه جلال پیکانی، انتشارات ققنوس
- کاوشی در خصوص فهم بشری، ترجمه کاوه لاجوردی،نشر مرکز
- مکالماتی درباره دین طبیعی ترجمه حمید اسکندری
- استفسار
- تاریخ طبیعی دین ترجمه حمید عنایت،نشر خوارزمی
- در باب معیار ذوق و تراژدی ترجمه از علی سلمانی، بابک محقق
- کاوشی در مبانی اخلاق، ترجمه مرتضی مردیها،انتشارات مینوی خرد، ۱۳۹۲ (جستاری در باب اصول اخلاق، ترجمه مجید داودی)
دانشمندان و فیلسوفان متافیزیک
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com