خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Awrezoo

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/20
ارسال ها
230
امتیاز واکنش
1,285
امتیاز
228
زمان حضور
13 روز 1 ساعت 16 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان ۹۸ | انجمن رمان 98
نام رمان: بچرخ تا بچرخیم
نام نویسنده: گل سرخ
نام ناظر: Karkiz
نام ویراستار:Kameliaparsa
ژانر: عاشقانه، طنز
خلاصه:
داستان از این قراره که مریسا، دختری شیطون و بازیگوش؛ با دو تا دوست خل و چلی که داره وارد شرکت «سارته» می‌شن. از اون طرف هم نویان و داداش‌هاش با داداش‌های مریسا، با هم دوست هستن و قصد دارن که دخترها رو آزار بدن. ولی ماهان و ماکان نمی‌دونن که مریسا همون آبجی کوچیک‌شونه و وقتی می‌فهمن که مریسا تو دردسر افتاده.


رمان بچرخ تا بچرخیم | گل سرخ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: ملیکا بای، Mahla_Bagheri، Kameliaparsa و 10 نفر دیگر

Awrezoo

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/20
ارسال ها
230
امتیاز واکنش
1,285
امتیاز
228
زمان حضور
13 روز 1 ساعت 16 دقیقه
نویسنده این موضوع

سخن نویسنده: سلام دوستان! این اولین رمان بنده هست و سعی کردم با بقیه متفاوت باشه. اگر تکراری بود به بزرگی خودتون ببخشید! چون این اولین تجربه من هست. ممنون می‌شم که نظرات‌تون رو بگید. با تشکر.
***
«معانی اسم‌ شخصیت‌های رمان»
مریسا: مهربان، شیطون
نویان: پادشاه زاده
لیدی: نام کشوری از آسیای صغیر
نوید: خبر خوش
فاطمه: نام دختر پیامبر (ص)
نومود: نوید دهنده
نازلی: نام یک شهر در ترکیه
ماهان: زیبا و روشن مثل ماه
نازین: معشوق لطیف و ظریف
ماکان: بشارت دهنده
مقدمه:
من آب و آتشم، با من بازی نکن!
می‌گویند از باد، باران، از بازی جنگ...
من هم‌بازی خوبی نیستم؛
سرم که بشکند میدان بازی را خالی می‌کنم.
تو عاشق رمز و راز و روباه بازی،
من عاشق رمز گشایی‌ام!
بشناسمت، ترش می‌شوم که نتوانی با صد من عسل هم من را بخوری!
من بدم؛ بدِبد!
کاری می‌کنم شوره بزنی، تَرَک برداری و بعد در بخار خودت حل بشوی.
حالا خودت می‌دانی؛ اگر می‌خواهی، بچرخ تا بچرخیم!


رمان بچرخ تا بچرخیم | گل سرخ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ملیکا بای، Mahla_Bagheri، P.f و 4 نفر دیگر

Awrezoo

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/20
ارسال ها
230
امتیاز واکنش
1,285
امتیاز
228
زمان حضور
13 روز 1 ساعت 16 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان ۹۸ | انجمن رمان 98
«مریسا»
-‌بابا جونم، این چه شرکتی هست؟ فکر کنم رئیس شرکت پیر و خرفت باشه. چون معمولاً رئیس‌های این شرکت‌ها پیر و خرفت، یا نق‌نقو هستن! والا!
***
با لیدی و فاطی، وارد شرکت شدیم.
دوباره دهنم کف که چه عرض کنم، تاید بیرون داد این قدر که خوشگل و جیگر بود! من که دلم نمی‌اومد توش قدم بردارم، چه برسه به کار کردن!
سمت اون دیوونه‌ها برگشتم که دیدم اون‌ها هم دهن و چشم‌هاشون از حدقه بیرون زده.
با دست‌هام یک پس گردنی مشتی نثارشون کردم که به خودشون اومدن و یک جیغ فرا بنفش رو رد کردن و به آبی رسیدن!
وقتی جیغ‌هاشون تموم شد، دنبالم اومدن و منم فرار رو به قرار ترجیح دادم و الفرار!
حالا من بدو، اون‌ها بدو! از پله‌ها بالا رفتم؛ رسیدم به طبقه آخر که یک فضای باز داشت. چنان می‌دویدم که انگار مدال و جام قهرمانی می‌دادن!
به یکی برخورد کردم، ولی همچنان می‌دویدم. برگشتم و دیدم با فاصله دو متر از من با دو دنبالم‌ هستن و من‌ هم غافل از جلو یک دفعه یکی از پاهام به اون یکی گیر کرد و داشتم می‌افتادم که دست‌هایی قدرتمند دورم پیچید و مانع شد.
من هم جو گیر، چشم‌هام رو محکم به هم فشار می‌دادم و جیغ می‌کشیدم! یک دفعه به خودم اومدم و یکی از چشم‌هام رو باز کردم و دیدم یک پسر گرفتم.
با بهت و تعجب داشت نگاهم می‌کرد. منم نامردی نکردم و گفتم:
-هان؟ چیه، آدم ندیدی؟!
یکمی نگاهم کرد و گفت:
-چرا دیدم؛ ولی خر انسان نما ندیده بودم که دیدم!
قشنگ با خاک یکسانم کرد و منم پوکر نگاهش کردم.
-ایش، برو بمیر عمو! کیلو چندی؟
دیدم داره بر و بر من رو نگاه می‌کنه.
چیه من رو نگاه می‌کنی؟!
آهان، بهترین فرصت واسه انتقام بود!
آروم‌آروم یکی از پاهام رو نزدیک پاهاش بردم که دیدم هنوز غرقه!
یک، دو، سه؛ بگیر عمو که اومد!
پاهاش رو له کردم. چنان جیغی زد که ایمان آوردم پسر دختر نماست!
-دختره‌ی خیره سر! چه غلطی کردی؟!
لبخند حرص در بیاری زدم و گفتم:
-اونی که غلط می‌کنه تویی!
بعدش هم یک لبخند حشره‌کش زدم و از کنارش رد شدم. لحظه آخر شنیدم که گفت:
-هنوز هم مثل قبل شیطونی فنچول!


رمان بچرخ تا بچرخیم | گل سرخ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ملیکا بای، Mahla_Bagheri، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و 2 نفر دیگر

Awrezoo

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/20
ارسال ها
230
امتیاز واکنش
1,285
امتیاز
228
زمان حضور
13 روز 1 ساعت 16 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان ۹۸ | انجمن رمان 98
تعجب کردم؛ ولی به راهم ادامه دادم. رسیدم به بچه‌ها که پشت یک در ایستاده بودن و به یک بنر نگاه می‌کردن. من هم پا تند کردم که بهشون برسم، اما قبل از این که به اون‌ها برسم، دوباره پاهام به اون یکی پام گره خورد و من یک دور با عزرائیل ملاقات حضوری کردم و پخش زمین شدم!
لیدی و فاطی به سمت من برگشتن و با دیدن من تو اون وضعیت، زیر خنده زدن. خودم‌ هم خنده‌م گرفت و شروع به خندیدن کردم. دلم رو گرفتم و بلند شدم که با دیدن صحنه رو‌به‌‌روم، دوباره زیر خنده زدم.
سه تا پسر که از زور تعجب چشم‌هاشون اندازه نعلبکی شده بود، با دهن باز به ما نگاه می‌کردن و دهنشون مثل ماهی باز و بسته می‌شد! خنده‌م که تموم شد، دیدم دخترها هنوز دارن می‌خندن.
بلند شدم و به سمت اون دو تا رفتم که با دو تا لگد بلند شدن و ایستادن. خیره نگاهم کردن که از ضربه‌های معروفم بهشون زدم تا اُکی بشن و بالا بیان! بعد گذشت چند دقیقه، سرخ شدن و کله‌هاشون رو پایین انداختن و همزمان با هم گفتن:
-خیلی ببخشید!
باز این دو تا کانال‌هاشون به هم ریخت و هماهنگ شدن. من‌ هم رو به اون سه تا گفتم:
-خیلی ببخشید باعث آزارتون شدیم!
چشم‌هام با دیدنش گرد شد!
این... این جا چی کار می‌کرد؟!
اَه، شانس ندارم! الان آبروم رو هم می‌بره؛ باید دست به کار بشم!
دیرین‌دیرین‌دیرین!
اَه، چه فازیه من برداشتم؟! همه‌ش با خودم صحبت می‌کردم!
سعی کردم صدایی که تو سرم در حال صحبت بود رو خفه کنم. سری تکون دادم تا از این فکر و خیال‌ها بیرون بیام.
***
«لیدی»
مری ببین چه بلایی سرم آوردی؟ اون از پشتم، اینم از سرم! وای خدا! ای خدا ازت نگذره مری که سرم داره می‌ترکه!
از فکر و خیال بیرون اومدم. به دور و برم یک نگاه انداختم که دیدم مریسا داره با یکی از اون پسرها دعوا می‌کنه. اگه دست به کار نمی‌شدم، باید پسر رو با برانکارد جمعش می‌کردن!
اوه، مری خشمگین می‌شود! پرندگان خشمگین! یک دفعه وسط مری و اون پسرِ پریدم که دیدم مری چشم‌هاش کاسه خون شده.
وای خدا به داد همه برسه! الانه که زلزله هشت ریشتری بیاد!
بی‌ توجه به اون‌ها، دست مریسا رو گرفتم و به سمت گوشه‌ترین جای ممکن بردمش. از توی کیفم بطری آب رو درآوردم و به سمتش گرفتم که لاجرعه سر کشید. یکم از عصبانیتش کم شده بود و چشم‌هاش دیگه اون قرمزی اول رو نداشت و آروم‌تر شده بود. شروع به حرف زدن کردم:
-مریسا، چی‌ شده؟
با یک نفس کشیدن گفت:
-هیچی بابا!
منم با حرص گفتم:
-آره، منم که گوشام مخملیه!
دستش رو زیر چونه‌ش گذاشت و با حالت متفکری گفت:
-شاید هست... شاید نه، حتماً!


رمان بچرخ تا بچرخیم | گل سرخ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Mahla_Bagheri، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، Ryhwn و یک کاربر دیگر

Awrezoo

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/20
ارسال ها
230
امتیاز واکنش
1,285
امتیاز
228
زمان حضور
13 روز 1 ساعت 16 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان ۹۸ | رمان ۹۸
جیغ کشیدم که یکی از لگدهای معروف خودش رو زد و با کله تو زمین رفتم و ملاج بنده متلاشی شد. اومدم یک جیغ دیگه بزنم که گفت:
-جیغ بزنی به خدا قسم بدترش رو می‌زنم!
با خباثت گفتم:
-باشه، فقط کمکم کن بلندشم.
تا اومد دستم رو بگیره، یک زیر پایی بهش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بچرخ تا بچرخیم | گل سرخ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Mahla_Bagheri، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، Ryhwn و یک کاربر دیگر

Awrezoo

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/20
ارسال ها
230
امتیاز واکنش
1,285
امتیاز
228
زمان حضور
13 روز 1 ساعت 16 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان ۹۸ | انجمن رمان 98
یک‌دفعه شنیدم که صدای جیغ اومد! برگشتم و دیدم یکی دست نازلی رو گرفته و می‌کشه. به سمتشون پا تند کردم و گفتم:
-این جا چه خبره؟!
رو به نازلی که مدام سعی در جدا کردن دست طرف از دستش رو داشت، گفتم:
-نازلی، تو چرا هی جیغ می‌کشی؟!
با عصبانیت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بچرخ تا بچرخیم | گل سرخ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Kameliaparsa، Mahla_Bagheri، P.f و 3 نفر دیگر

Awrezoo

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/20
ارسال ها
230
امتیاز واکنش
1,285
امتیاز
228
زمان حضور
13 روز 1 ساعت 16 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان ۹۸ | انجمن رمان 98
من و نازلی هم با غضب نگاهشون کردیم. به خودشون اومدن و سریع بلند شدن و پیش‌مون اومدن و سرشونم پایین انداختن و همزمان گفتن:
-مریسا جون ببخش.
تو دلم هرهرهر بهشون خندیدم‌؛ ولی در چهره با اخم نگاهشون کردم تا حساب کار دست‌شون بیاد. دیدم نازلی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بچرخ تا بچرخیم | گل سرخ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Mahla_Bagheri، P.f، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و 2 نفر دیگر

Awrezoo

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/20
ارسال ها
230
امتیاز واکنش
1,285
امتیاز
228
زمان حضور
13 روز 1 ساعت 16 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان ۹۸ | انجمن رمان 98
***
«نازین»
رو به مبینا گفتم:
-مبینا، به نظرت برای تولد نازلی چی بخرم؟
با کمی فکر گفت:
-چی رو از همه بیشتر دوست داره؟
تند گفتم:
-این که با دوستش مریسا که چهار، پنج سالی هست پیداش نمی‌کنه بره کافه و برای خودشون خوش باشن.
با لبخند گفت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بچرخ تا بچرخیم | گل سرخ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Mahla_Bagheri، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و Ryhwn

Awrezoo

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/20
ارسال ها
230
امتیاز واکنش
1,285
امتیاز
228
زمان حضور
13 روز 1 ساعت 16 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان ۹۸ | انجمن رمان 98
یهو یادم اومد چی گفتم! دستم رو، روی دهنم کوبیدم. چند لحظه هیچ صدایی نیومد ولی اون سکوت، آرامش قبل طوفان بود؛ چون یهو منفجر شد!
***
«ماکان»
نازین چی داشت می‌گفت؟! چند لحظه هیچی نگفتم ولی بعد چنان دادی سرش زدم که فکر کنم کر شد.
-نازین تو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بچرخ تا بچرخیم | گل سرخ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Mahla_Bagheri، P.f، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و یک کاربر دیگر

Awrezoo

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/20
ارسال ها
230
امتیاز واکنش
1,285
امتیاز
228
زمان حضور
13 روز 1 ساعت 16 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان ۹۸ | انجمن رمان 98
با خوشحالی گفتم:
-آفرین بر و بچ خوب، حالا بریم که خیلی دیر شده.
مریسا با تعجب گفت:
-برای چی دیر شده؟!
با بیخیالی گفتم:
-شما قراره بیاین خونه ما.
مریسا با ترس ساخته‌گی گفت:
-نه، من نمیام!
با عصبانیت ساخته‌گی گفتم:
-غلط‌های اضافه.
مریسا با...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بچرخ تا بچرخیم | گل سرخ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Mahla_Bagheri، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و Ryhwn
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا