مشاعره با کلمه

moh@mad · 27/2/21

* گفت:
دل

با دل گفتم ز دیگران بیش مباش
رو مرهم ریش باش چون نیش مباش
خواهی که ز هیچکس به تو بد نرسد
بدگوی و بدآموز و بداندیش مباش

ریش

می رسد هر دم مرا از نوخطان نیش دگر
ریش هیهات است گردد مرهم ریش دگر

~ZaHrA~ · 27/2/21

مرهم

عـاشـقان را درد بـی مرهم خـوش اسـت	بــیــدلــان را دیــده پــر نــم خــوش اســت
گـر ســخــن در گـوش جــانـان مـی رسـد	گفت و گوی هر که در عـالم خـوش اسـت

moh@mad · 27/2/21

* گفت:
مرهم

عـاشـقان را درد بـی مرهم خـوش اسـت بــیــدلــان را دیــده پــر نــم خــوش اســت
گـر ســخــن در گـوش جــانـان مـی رسـد گفت و گوی هر که در عـالم خـوش اسـت

عاشقان

عاشقان از لـ*ـب خوبان می مستانه زدند
بنظر زلف دلاویز بتان شانه زدند
هر که مجنون تو شد از همه قیدی وارست
عاقلان راه نبردند به افسانه زدند

~ZaHrA~ · 27/2/21

افسانه

ای عشق! تو که قصّه و افسانه نبودی

در چشم من این گونه غریبانه نبودی

خسته نباشید

moh@mad · 27/2/21

* گفت:
افسانه

ای عشق! تو که قصّه و افسانه نبودی

در چشم من این گونه غریبانه نبودی

خسته نباشید

قصه

گر غصه روزگار گویم
بس قصه بی شمار گویم
یک عمر هزارسال باید
تا من یکی از هزار گویم

تشکر شما هم خسته نباشید

parädox · 2/3/21

moh@mad گفت:
قصه

گر غصه روزگار گویم
بس قصه بی شمار گویم
یک عمر هزارسال باید
تا من یکی از هزار گویم

تشکر شما هم خسته نباشید

عمر

گر عمر من از شصت فزون شد،شده باشد
ور طالع فرخنده زبون شد،شده باشد
این جان که به تنگ آمده است از قفس تن
روزی اگر از سـ*ـینه برون شد،شده باشد

moh@mad · 2/3/21

. MaHta . گفت:
عمر

گر عمر من از شصت فزون شد،شده باشد
ور طالع فرخنده زبون شد،شده باشد
این جان که به تنگ آمده است از قفس تن
روزی اگر از سـ*ـینه برون شد،شده باشد

قفس

مثل بیدی زلف ها را ریختی بر شانه ها
گاه وقتی در قفس باشی رهاتر می شوی

parädox · 2/3/21

moh@mad گفت:
قفس

مثل بیدی زلف ها را ریختی بر شانه ها
گاه وقتی در قفس باشی رهاتر می شوی

زلف

گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید

moh@mad · 2/3/21

. MaHta . گفت:
زلف

گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید

زلف

زلف را شانه مزن ، شانه به رقص آمده است
من که هیچ آینه ی خانه به رقص آمده است

کوثر پورخضر · 2/3/21

moh@mad گفت:
زلف

زلف را شانه مزن ، شانه به رقص آمده است
من که هیچ آینه ی خانه به رقص آمده است

رقص
آمد بهار ِ جان‌ها ای شاخ ِ تر به رقص آ
چون یوسف اندر آمد، مصر و شکر به رقص آ

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر ممتاز

مدیر بازنشسته رمان ۹۸

کاربر ممتاز

مدیر بازنشسته رمان ۹۸

کاربر ممتاز

اخراج شده

کاربر ممتاز

اخراج شده

کاربر ممتاز

کاربر فعال انجمن

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین