خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

mahaflaki

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
693
امتیاز واکنش
17,003
امتیاز
303
محل سکونت
Golestan
زمان حضور
100 روز 9 ساعت 15 دقیقه
نویسنده این موضوع
بهترین انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

عشق چیزی شبیه در زدن است
مثل دیدار ، مثل سر زدن است


هجرت خویشتن به محضر دوست
مثل پرواز ، مثل پر زدن است


سفری بین نــور و تــاریکی
سر زِ خاور به باختر زدن است


گفت و گو با نگــاه ، با ابرو
حرف دل را به یکدگر زدن است


مثل خواب است ، خواب ، اما نه
پرسه در خواب تا سحر زدن است


دشمنی در مرام حضرت عشـق
خنجر از پشت ، بی خبر زدن است


طعنه بر دوست پیش چشم رقیب
بیشتر مثل نیشتر زدن است


گفتن از عشق ، گفتن از معشوق
حرف بالاتر از خطر زدن است


باز داری ز عشق می پرسی
عشق آتش به خشک و تر زدن است


اشعار محمد سلمانی

 
آخرین ویرایش:

mahaflaki

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
693
امتیاز واکنش
17,003
امتیاز
303
محل سکونت
Golestan
زمان حضور
100 روز 9 ساعت 15 دقیقه
نویسنده این موضوع
چند روزی است که تنها به تو می اندیشم
از خودم غافلم اما به تو می اندیشم


شب که مهتاب درآیینه ی من می ر قصد
می نشینم به تماشا به تو می اندیشم


همه ی روز به تصویر تو می پردازم
همه ی گریه شب را به تو می اندیشم


چیستی ؟ خواب و خیالی ؟ سفری ؟خاطره ای ؟
که دراین خلوت شب ها به تو می اندیشم


لحظه ای یاد تو از خاطرمن خارج نیست
یا درآ*****غو****ش منی یا به تو می اندیشم


اگر آینده به یک پنجره تبدیل شود
پشت آن پنجره حتی به تو می اندیشم


تو به حافظ به حقیقت به غزل دلخوش باش
من به افسانه نیما به تو می اندیشم


نه به اندیشه ی زیبا ،‌نه به احساس لطیف
كه به تلفیقی از این ها به تو می اندیشم


تو به زیبایی دنیایِ كه می اندیشی؟؟
من كه تنها به تو، تنها به تو می اندیشم


اشعار محمد سلمانی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

mahaflaki

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
693
امتیاز واکنش
17,003
امتیاز
303
محل سکونت
Golestan
زمان حضور
100 روز 9 ساعت 15 دقیقه
نویسنده این موضوع

آیا تو نیز دردسری چند می خری؟
یعنی دلی ز دست هنرمند می خری؟


قلبی پر از غرور ز مردی بهانه‏گیر
او را كه بی‏بهانه شكستند می خری؟


بنشین و عاقلانه بیندیش خوب من
دیوانه‏ای رها شده از بند می خری؟


یك لحظه آفتابی و یك لحظه ابر محض
آمیزه‏ای ز اخم و شكرخند می خری؟


باری به حجم عاطفه بر دوش می‏كشی؟
دردی به وزن كوه دماوند می خری؟


بگذار شاعرانه بكوشم به وصف خویش
ابلیس در لباس خداوند می خری؟


وقتی كه لحظه‏های من آبستن غم‏اند
اخم مرا به قیمت لبخند می خری؟


اشعار محمد سلمانی

 

mahaflaki

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
693
امتیاز واکنش
17,003
امتیاز
303
محل سکونت
Golestan
زمان حضور
100 روز 9 ساعت 15 دقیقه
نویسنده این موضوع



من آن ستاره ی نامرئی ام که دیده نشد
صدای گریه ی تنهایی اش شنیده نشد


من آن شهابِ شرار آشنای شعله ورم
که جز برای زمین خوردن آفریده نشد


من آن فروغِ فریبای آسمان گردم
که با تمام درخشندگی سپیده نشد


من آن نجابت درگیر در شبستانم
که تار و***سو****سه بر قامتش تنیده نشد


نجابتی که در آن لحظه های دست و ترنج
حریرِ عصمتِ پیراهنش دریده نشد


من از تبار همان شاعرم که سروِ قدش
به استجابت دریوزگی خمیده نشد


همان کبوتر بی اعتنا به مصلحتم
که با دسیسه ی صیاد هم خریده نشد


رفیق من ! همه تقدیم مهربانی تو
اگرچه حجم غزل های من قصیده نشد


اشعار محمد سلمانی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

mahaflaki

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
693
امتیاز واکنش
17,003
امتیاز
303
محل سکونت
Golestan
زمان حضور
100 روز 9 ساعت 15 دقیقه
نویسنده این موضوع
ببین در سطر سطر صفحۀ فالی که می بینم
تو هم پایان تلخی داری ای آغاز شیرینم


ببین در فال «حافظ» خواجه با اندوه می گوید:
که من هم انتهای راه را تاریک می بینم


تو حالا هرچه می خواهی بگو حتی خرافاتی
برای من که تآثیری ندارد ، هر چه ام اینم


چنان دشوار می دانم شب کوچ نگاهت را
که از آغاز، پایان ترا در حال تمرینم


نه! تو آئینه ای در دست مردان توانگر باش
که من درویشی از دنیای کشکول و تبرزینم


در آن سو سود سرشار و در این سو حافظ و سعدی
تو و سودای شیرینت ، من و یاران دیرینم


برو بگذار شاعر را به حال خویشتن ماند
چه فرقی می کند بعد از تو شادم یا که غمگینم


پس از تو حرفهایت را بگوش سنگ خواهم گفت
تو خواهی بعد از این دیوانه خوانی یا خبر
چینم


اشعار محمد سلمانی

 

mahaflaki

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
693
امتیاز واکنش
17,003
امتیاز
303
محل سکونت
Golestan
زمان حضور
100 روز 9 ساعت 15 دقیقه
نویسنده این موضوع



با من بهار جز به بدی تا نمی كند
دست نسیم پنجره را وا نمی كند


در ذهن كوچه شعر دل انگیز عشق را
دیگر صدای پای تو نجوا نمی كند


آواز گام های تو درهای بسته را
دعوت به روشنایی فردا نمی كند


چندی است چشم ناز و نوازشگرت مرا
از لابلای پرده تماشا نمی كند


دستت مرا به گردش صحرا نمی برد
چشمت مرا مسافر دریا نمی كند


در كوچه های گمشده یعقوب چشم من
آثاری از حضور تو پیدا نمی كند


در غربتی كه از تو بجا مانده این دلم
جز تو هوای هیچ كسی را نمی كند


بازآ دوباره پنجره ها را مرور كن
بی تو كسی در آینه ام ها نمی كند


اشعار محمد سلمانی

 

mahaflaki

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
693
امتیاز واکنش
17,003
امتیاز
303
محل سکونت
Golestan
زمان حضور
100 روز 9 ساعت 15 دقیقه
نویسنده این موضوع



چـــه وقت گــــل کند آیا شکوفه های تنت
چه قدر مانده که دستم رسد به پیرهنت ؟


چگــونه صبــر کنــم کـــه باز برچینــم
شکوفه ی غزل از گیسوان پر شکنت


غمـی نجیب نهفته ست در دلم که مرا
رها نمی کند احساس دوست داشتنت


تو آن دقایق شیرین خاطرات منی
ببر مـرا بــه تماشای باغ نسترنت


تمام شهر به تایید من بپا خیزند
اگـــر دقیـــق ببینند از نگاه منت


چگونه با تـــو بجوشــــم؟چگــونه دل بدهم ؟
منی که این همه می ترسم از جدا شدنت


اشعار محمد سلمانی

 

mahaflaki

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
693
امتیاز واکنش
17,003
امتیاز
303
محل سکونت
Golestan
زمان حضور
100 روز 9 ساعت 15 دقیقه
نویسنده این موضوع



مار از پونه، من از مار بدم می‌آید
یعنی از عامل آزار بدم می‌آید

هم ازین -***- علف‌های چمن بیزارم
هم ز همسایگی خار بدم می‌آید

کاش می‌شد بنویسم بزنم بر در باغ
که من از این‌همه دیوار بدم می‌آید

دوست دارم به ملاقات سپیدار روم
ولی از مرد تبردار بدم می‌آید


ای صبا! بگذر و بر مرد تبردار بگو
که من از کار تو بسیار بدم می‌آید

عمق تنهایی احساس مرا دریابید
دارد از آینه انگار بدم می‌آید

آه، ای گرمی دستان زمستانی من
بی‌تو از کوچه و بازار بدم می‌آید

لحظه‌ها مثل ردیف غزلم تکراریست
آری از این‌همه تکرار بدم می‌آید


اشعار محمد سلمانی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

mahaflaki

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
693
امتیاز واکنش
17,003
امتیاز
303
محل سکونت
Golestan
زمان حضور
100 روز 9 ساعت 15 دقیقه
نویسنده این موضوع
عشق پرواز بلندی است مراپربدهید
به من اندیشه ی از مرز فراتر بدهید


من به دنبال دل گمشده ای می گردم !!
یک پریدن به من از بال کبوتر بدهید


تا درختان جوان راه مرا سد نکنند
برگ سبزی به من از فصل صنوبر بدهید


یادتان باشداگر کار به تقسیم کشید
باغ جولان مرابی درو پیکر بدهید


آتش از سـ*ـیـ***ـنه ی آن سرو جوان بردارید
شعله اش رابه درختان تناور بدهید


تا که یک نسل به یک اصل خـ*ـیـ*ـانـ.ـت نکند!!
به گلو فرصت فریاد بلندتر بدهید!!!


عشق اگر خواست نصیحت بکند، گوش کنید!!
تن برازنده او نیست، به او سربدهید!!



دفتر شعر جنون بار مرا پاره کنید
یابه یک شاعر دیوانه ی دیگر بدهید!!


اشعار محمد سلمانی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

mahaflaki

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
693
امتیاز واکنش
17,003
امتیاز
303
محل سکونت
Golestan
زمان حضور
100 روز 9 ساعت 15 دقیقه
نویسنده این موضوع
در قلب قصه های یکی بود یا نبود
یادم نمی رود که کسی جز خدا نبود


یادم نمی رود که در آن سال های دور
مردانگی ز افسر شاهی جدا نبود


در باور قبیلة احساس های پاک
بی حرمتی به ساحتِ گل ها روا نبود


آن روز در تصور انسانِ قصه ها
می گفت مادرم که محبت خطا نبود


وقتی د لی برای د لی درد می نوشت
پیکی به جز کبوتر بادِ صبا نبود


این کوه این تهی شده از یادِ تیشه ها
در بیستونِ عشق چنین بی صدا نبود


روزی که قهرمان به سر چشمه می رسید
راهی به جز مبارزه با اژدها نبود


می شد که در هوای مساوی نفس کشید
یک بام در کشاکشِ چندین هوا نبود




اشعار محمد سلمانی

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا