خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Kameliaparsa

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/6/20
ارسال ها
2,811
امتیاز واکنش
8,659
امتیاز
358
سن
24
محل سکونت
~Dark World~
زمان حضور
57 روز 4 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان۹۸| رمان۹۸
نام رمان: رمان عاشقانه‌ترین انتقام
نویسنده: Kameliaparsa
ژانر: عاشقانه،جنایی_پلیسی
ناظر: Ryhwn
خلاصه:
انتقامی خونین، گذشته‌ای تباه شده، دختری تنها و از جنس غم
را به انتقام دعوت می‌کند، انتقامی از جنس عشق!
معماهای زیادی درپی گذشته نهفته است، که فقط عشق کلید این معماست و دختری از جنس تنهایی، گره می‌گشاید از این راز.


V.I.P رمان عاشقانه‌ترین انتقام‌ | kameliaparsa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Ryhwn، MĀŘÝM و 21 نفر دیگر

Kameliaparsa

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/6/20
ارسال ها
2,811
امتیاز واکنش
8,659
امتیاز
358
سن
24
محل سکونت
~Dark World~
زمان حضور
57 روز 4 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان۹۸ |رمان۹۸

عاشقانه ترین انتقام.jpg
*مقدمه*
می‌گویند لذتی که در انتقام است، در بخشش نیست!
آری این انتقام، شیرین‌ترین تلخی دنیاست!
انتقامی خونین
انتقامی عاشقانه؛
و اما عشق!
زیباترین بازی مرگبار،
و کشنده‌ترین سلاح دنیاست!
در این بازی، من؛
عاشقانه‌ترین انتقام را خواهم گرفت!


V.I.P رمان عاشقانه‌ترین انتقام‌ | kameliaparsa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Tavan، MĀŘÝM و 19 نفر دیگر

Kameliaparsa

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/6/20
ارسال ها
2,811
امتیاز واکنش
8,659
امتیاز
358
سن
24
محل سکونت
~Dark World~
زمان حضور
57 روز 4 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان۹۸| رمان۹۸
*پارت اول*
دستام رو فرو کردم توی جیب شلوارم، سرم رو پایین انداختم و به راه رفتنم ادامه دادم. ذهنم، هم پر از فکر و دغدغه و هم، خالی و پوچ بود. به ساعت موبایلم نگاهی انداختم که ساعت نه و نیم رو نشون می‌داد.
این یعنی اینکه من دو ساعت بود، در حال راه رفتن و فکر به چیزهایی بودم که سر و ته نداشت. پاهام خسته شده بود، برای همین روی نیمکت پارک کوچیکی که اون نزدیکی‌ها بود نشستم. دستام رو به صورت قائم روی زانوم گذاشتم و سرم رو توی دستم گرفتم.
تو همون حالت چشم‌هام رو بازکردم و به کفشام زل زدم. ذهنم هنگ بود و توان فکر کردن نداشتم. تو حال خودم بودم که با حس ویبره موبایلم، به خودم اومدم. به زور موبایل رو ازشلوار تنگ و چسبونم بیرون کشیدم و به صفحش خیره شدم که اسم نیما افتاده بود.
پوف، شصتم رو روی دکمه سبز رنگ صفحه لمسی کشیدم، گوشی رو کنار گوشم گرفتم.
-هوم؟ بازچیه؟
-کجایی تو؟ نمی‌خوای تشریف بیاری بانو؟
-سرقبر اجدادم، تو رو سننه؟
-مامان گفت هرجا هستی زودی خودت رو برسون، بابا تو راه‌ برگشته تا یکی دو ساعت دیگه می‌رسه، اگه بیاد ببینه نیستی می‌دونی که حسابت با...
حرفش رو قطع کردم و سرد جوابش رو دادم
-اوکی الان میام، شرّت کم.
وبدون اینکه اجازه جواب دادن بهش بدم گوشی رو روش قطع کردم و از روی نیمکت بلند شدم. از اینجا تا خونه حدود نیم مین پیاده راه بود و منم پولی نیاورده بودم که بخوام تاکسی چیزی بگیرم. سری بخاطر حواس پرتی خودم تکون دادم و برای اینکه تا خونه حوصلم سر نره هندزفری‌هام رو در آوردم و به موبایل وصل کردم و تا رسیدن به خونه آهنگ گوش دادم.
جلوی در خونه که رسیدم کلید انداختم و درحیاط رو باز کردم و وارد ساختمون شدم. به سمت آسانسور رفتم دکمه‌ش رو زدم ومنتظر شدم تا برسه به همکف. بالاخره رسید و یه پسر و دختر ازش پیاده شدند. بی توجه بهشون سوارشدم و دکمه طبقه ده رو که واحدمون بود رو فشردم و به آینه آسانسور تکیه دادم و چشام رو بستم.
با صدای صبط شده که اعلام کرد؛ رسیدم چشام رو باز کردم و پیاده شدم. به سمت واحدمون رفتم، لای در کمی باز بود. انگار منتظرم بودند. رفتم تو و بعد از در آوردن کفش‌هام در رو بستم و کفش‌ها رو توی جا کفشی‌ها گذاشتم، از راهرو کوچیک رد شدم و وارد نشیمن شدم.
چشم گردوندم تا ببینم بقیه کجان، مامان تو آشپزخونه بود و کسی دیگه هم توی نشیمن نبود. خوبه پس بابا هنوز نرسیده بود. حوصله غرغراش رو نداشتم. رفتم روی کاناپه نشستم و به صفحه خاموش تی وی چشم دوختم. تی‌وی رو روشن کردم و تو همون حال کلاه و اون یه تیکه پارچه به اسم مانتو که تنم بود رو ازتنم خارج کردم و کانال‌ها رو بالا پایین کردم اما هیچی نداشت.
کلافه از روی بی‌حوصلگی شروع به دید زدن محیط خونه و اطراف کردم. خونه ما، یه واحد دویست متری و شیک سه خواب بود، از در که وارد می‌شدی یه راهرو کوچیک دو سه متری و بعد، وارد نشیمن می‌شدی که به دو قسمت سنتی و مدرن تقسیم شده بود.
سمت راست با ست سنتی و سمت چپ با ست مدرن چیده شده بود و گوشه سمت راست، آشپزخونه اپن بود. سمت چپ هم پله کوتاهی می‌خورد و به اتاق‌ها و سرویس ختم می‌شد. بعداز تجزیه و تحلیل خونه پاشدم به سمت اتاق‌ها حرکت کردم و وارد اتاق خودم شدم و در رو پشتم بستم. اتاقم یه اتاق بیست و چهار متری بود که سمت چپش یه پنجره بزرگ قدی داشت که به تراس ختم می‌شد. تـ*ـخت یه نفره که گوشه اتاق بود و رو به روش میز آرایش و کمد لـ*ـباس‌ها و میز دراور نزدیک به تـ*ـخت. کنار تـ*ـخت، میز عسلی کوچیک قرار داشت. دیوارها و تمام ست اتاق مشکی با طرح‌های قرمز بود. ساده و دنج. به سمت تـ*ـخت رفتم و به زور شلوار تنگم رو از تنم خارج و با همون تاپ و لباس زیر کوتاهی که تنم بود دراز کشیدم و با خوردن یه قرص خواب بدون آب، سعی کردم بخوابم و بعد ازتقریبا نیم مین، این پهلو و اون پهلو شدن، وارد دنیای خواب‌ها شدم.


V.I.P رمان عاشقانه‌ترین انتقام‌ | kameliaparsa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، MĀŘÝM، Fatemeh14 و 14 نفر دیگر

Kameliaparsa

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/6/20
ارسال ها
2,811
امتیاز واکنش
8,659
امتیاز
358
سن
24
محل سکونت
~Dark World~
زمان حضور
57 روز 4 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان ۹۸ | انجمن رمان 98
*پارت دوم*
با صدای زنگ موبایل، غلتی زدم و لای یکی از پلکام رو باز کردم. دست دراز کردم تا از روی میز کنار تـ*ـخت موبایل رو بردارم ولی نبود. پوفی کشیدم و ناچار، گیج خواب پا شدم و دنبال صدای زنگ خوردن گشتم که متوجه شدم توی شلواری بود که دیشب از تنم خارج کردم. به سمتش رفتم و گوشی رو برداشتم و زنگش رو خفه کردم، به ساعتش نگاه کردم که ده صبح رو نشون می‌داد.
خواب از سرم پریده بود، اصلا برای چی ساعت زنگ خورد؟ آهان یادم اومد امروز ساعت یازده، کلاس گیتار داشتم. به سمت کمد رفتم و از توش حوله رو برداشتم و با همون سر و وضع از اتاق بیرون رفتم. کنار اتاق من حموم بود. وارد شدم و بعد از یه ربع ، از آب بازی دل کندم و بعد از بستن شیر دوش، حولم رو دورم پیچیدم وخارج شدم و به اتاق برگشتم.
یه راست دوباره به سمت کمد رفتم تا لـ*ـباس بردارم. از بین بلوزها، یه بلوز مشکی نخی که مدلش مردونه و بلندیش تا پایین شکمم می‌رسید رو برداشتم و یه شلوار جین یخی پاره پوره. از کشو هم بانداژ کشی و لباس زیر برداشتم. جلوی آینه ایستادم و حوله رو از دورم باز کردم و به خودم خیره شدم.
یه دختر که بیشتر شبیه پسرا بود، تا دختر؛ پوست سفید و صورت گرد، چشم هایی نه درشت و نه ریز عسلی با مژه های فرو بلند. ابروهایی کشیده و مشکی که تا حالا دست بهشون نزده بودم چون نیازی به تمیز کردن نداشت و مدلش خوب بود. بینی قلمی و کشیده که سر بالا بود و بخاطر شکستگی عمل کرده بودم و لـ*ـب هایی صورتی کم رنگ و کوچیک اما برجسته، موهایی خرمایی که کوتاه بود و تازه مدل بوکسوری زده بودم.
به هیکلم نگاهی انداختم، لاغر بودم اما با استخون بندی درشت و قدی متوسط. چشمم به خالکوبی‌های روی بدنم افتاد و پوزخندی روی لـ*ـبم نشست. کل بدنم مثل دفتر نقاشی خط خطی بود.
به نیم‌رخ چرخیدم، یه خالکوبی از بال عقاب که از سرشونه تا وسط رونم می‌رسید و روی بازوی راستم تا آرنج تصویر یه ققنوس آتشین و روی کتف چپم، یه پروانه قرمز سه بعدی که انگار روی کتفم نشسته بود. روی پهلوهامم به زبان یونانی کلمه مرگ و روی ساعد دست راستم، یه تصویر از ستاره مخصوص و نماد روس‌ها، و در اخر؛ از روی مچ پا تا زانوهام ، تصویری از رز‌های مشکی و قرمز درهم تنیده.
هه، دست از دید زدن خودم برداشتم و بعد از بستن باند کشی، برای از بین بردن برجستگی‌ها، بلوز و شلوار رو پوشیدم. آستین بلوز رو تا روی آرنج تا زدم و به سمت میز آرایش رفتم و برس رو برداشتم و موهای نم دارم رو که کلا شاید سه سانت بود کج شونه زدم. و بعد از خالی کردن عطر دانهیل قهوه ای روی خودم، کیف گیتار و سوئیچ، کلاه کپ مشکی و کیف پولم رو برداشتم و از اتاق خارج شدم. به آشپزخونه رفتم که فقط مامان و نیما رو دیدم. طبق معمول بابا سرکار بود. سلامی زیر لـ*ـب گفتم و لیوان شیر رو سرو پا، سر کشیدم.
خواستم از آشپزخونه خارج بشم که باصدای مامان سرجام ایستادم.
-زودتر بیا خونه، امشب مهمون داریم.
نگاهی بهش انداختم
-چرا؟ کی می‌خواد بیاد مگه؟
-بابابزرگ و عموهات قراره بیان. تو هم باید باشی، زودتر بیا تا باز آبرو ریزی نشه مثل دفعه قبل.
سری تکون دادم؛ از آشپزخونه زدم بیرون و بعد ازبرداشتن کفش آل استار جین یخی از خونه خارج شدم.


V.I.P رمان عاشقانه‌ترین انتقام‌ | kameliaparsa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • تشویق
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، MĀŘÝM، *KhatKhati* و 16 نفر دیگر

Kameliaparsa

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/6/20
ارسال ها
2,811
امتیاز واکنش
8,659
امتیاز
358
سن
24
محل سکونت
~Dark World~
زمان حضور
57 روز 4 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان ۹۸ | انجمن رمان 98
*پارت سوم*
کفشام رو جلوی در پوشیدم و کلاه رو روی سرم مرتب کردم. کیف گیتار رو روی شونم انداختم و به سمت آسانسور رفتم بعداز چند مین معطلی‌،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



V.I.P رمان عاشقانه‌ترین انتقام‌ | kameliaparsa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
  • جذاب
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Ryhwn، MĀŘÝM و 16 نفر دیگر

Kameliaparsa

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/6/20
ارسال ها
2,811
امتیاز واکنش
8,659
امتیاز
358
سن
24
محل سکونت
~Dark World~
زمان حضور
57 روز 4 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان ۹۸ | انجمن رمان 98
*پارت چهارم*
منم
اخمی کردم دو برابر خودش
-برای چی اونوقت؟ من که کاری نکردم.
با عصبانیت به سمتم اومد که منم از جام پا شدم و به چشمای مشکی براقش که حالا عصبانیت توش موج می‌زد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



V.I.P رمان عاشقانه‌ترین انتقام‌ | kameliaparsa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، MĀŘÝM، *KhatKhati* و 15 نفر دیگر

Kameliaparsa

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/6/20
ارسال ها
2,811
امتیاز واکنش
8,659
امتیاز
358
سن
24
محل سکونت
~Dark World~
زمان حضور
57 روز 4 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان ۹۸ | انجمن رمان 98
*پارت پنجم*
همینطور
تو فکر بودم که با حس ویبره رفتن موبایل توی جیبم، به خودم اومدم. از توی جیبم کشیدم‌ش بیرون، نیلوفر بود. تماس رو وصل و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



V.I.P رمان عاشقانه‌ترین انتقام‌ | kameliaparsa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، MĀŘÝM، *KhatKhati* و 15 نفر دیگر

Kameliaparsa

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/6/20
ارسال ها
2,811
امتیاز واکنش
8,659
امتیاز
358
سن
24
محل سکونت
~Dark World~
زمان حضور
57 روز 4 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان ۹۸ | انجمن رمان 98
*پارت ششم*

نگاه خشنی بهش انداختم و با لحن خشن تری گفتم:
-اون حرفت رو در مورد آهنگام، یه بار دیگه تکرار کن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



V.I.P رمان عاشقانه‌ترین انتقام‌ | kameliaparsa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Ryhwn، MĀŘÝM و 13 نفر دیگر

Kameliaparsa

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/6/20
ارسال ها
2,811
امتیاز واکنش
8,659
امتیاز
358
سن
24
محل سکونت
~Dark World~
زمان حضور
57 روز 4 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان ۹۸ | انجمن رمان 98
*پارت هفتم*

گارسون چای رو آورد. یه فنجون برداشتم و تو همون حال گفتم:
-نیلو، یه موضوعی رو می‌خوام بهت بگم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



V.I.P رمان عاشقانه‌ترین انتقام‌ | kameliaparsa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Saghár✿، Ryhwn و 16 نفر دیگر

Kameliaparsa

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/6/20
ارسال ها
2,811
امتیاز واکنش
8,659
امتیاز
358
سن
24
محل سکونت
~Dark World~
زمان حضور
57 روز 4 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان ۹۸ | انجمن رمان 98
*پارت هشتم*
هروقت اینطور صدام می‌زد، یعنی یه گند دیگه بالا آوردم و حالا باید حساب پس بدم. به مامان و نیما...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



V.I.P رمان عاشقانه‌ترین انتقام‌ | kameliaparsa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Saghár✿، Ryhwn و 16 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا