خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Mana

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/5/20
ارسال ها
375
امتیاز واکنش
9,409
امتیاز
263
زمان حضور
35 روز 20 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام خدایی که داننده رازهاست
نام : مرور ترسناک
نام نویسنده: mana
ژانر: ترسناک
ناظر: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!
خلاصه: یک روز با تکرار‌های ترسناکش باعث تغییر شخصیت آیدا می‌شه. اون بارها می‌میره و زنده می‌شه، اون با یک موجود عجیبی رو به رو می‌شه؛ اما این یک دیدار معمولی نیست! آیدا در یک روز ترسناک و شیرین حبس شده!


داستان کوتاه مرور ترسناک | mana کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • پوکر
Reactions: Parmida_viola، Asal_Zinati، ASaLi_Nh8ay و 13 نفر دیگر

Mana

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/5/20
ارسال ها
375
امتیاز واکنش
9,409
امتیاز
263
زمان حضور
35 روز 20 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه: زمان همه را یکسان از پا می اندازد. مثل آن درشکه چی که به اسب پیرش آنقدر شلاق می‌زند تا در جاده بمیرد؛ اما تازیانه ای که زمانه به ما می‌زند ملایمت ترسناکی دارد.
فقط بعضی از ما می فهمیم کتک خورده‌ایم!


داستان کوتاه مرور ترسناک | mana کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Asal_Zinati، ASaLi_Nh8ay، نگار 1373 و 13 نفر دیگر

Mana

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/5/20
ارسال ها
375
امتیاز واکنش
9,409
امتیاز
263
زمان حضور
35 روز 20 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
سایت انجمن رمان 98 | رمان 98
ملافه رو یک دور، دور پام می‌پیچم. غلت می‌زنم و به طرف دیگه می‌خوابم، دوباره وارد خلسهِ عمیق خوابم شدم؛ اما صدای زنگ ساعت رو میزی بلند می‌شه و بیدارم می‌کنه.
کلافه با چشم های بسته دستم رو به سمتش دراز می‌کنم و خاموشش می‌کنم، سرم رو تو بالشت جا به جا می‌کنم؛ اما خوابم نمی‌بره، همیشه اگه چیزی از خواب بیدارم کنه دیگه خوابم نمی‌بره، هیچ وقت این عادت لعنتی دست از سرم برنمی‌داره!
با حرص ملافه رو کنار می‌زنم و از تختم پایین می‌رم.. اخم می‌کنم و دستم رو جلوی صورتم نگه می‌دارم، نور خورشید از لای پرده های کشیده شدهِ اتاقم عبور کرده و صاف تو چشم های من زده. لعنتی! اینقدر می‌تابی که چی؟! ول کن بابا پختیم!
در اتاقم رو باز می‌کنم و به سمت روشویی می‌رم.. شیر آب رو باز می‌کنم، دستام رو زیرش می‌گیرم و وقتی پر از آب می‌شن، به صورتم می‌پاشم.
اوه! نفسم برای یه لحظه از سردی آب حبس شد! و بعد تند تند نفس می‌کشم، دستام رو روی صورتم می‌ذارم تا کمی از آب روی صورتم رو بگیرم، چشمام رو آروم باز می‌کنم تا تو آینه به تصویر خودم نگاه کنم؛ اما.. خشکم می زنه! یکی دقیقا پشت سرم ایستاده! من فقط شونه هاش رو می بینم.
با ترس تند برمی‌گردم به پشت سرم نگاه می‌کنم، نیست! هیچ چیز و هیچ کس نیست! به همه جا نگاه می‌کنم؛ ولی هیچی! انگار خیالاتی شدم! نفس راحتی می‌کشم و برمی‌گردم به آینه نگاه می‌کنم، لعنتی بازم پشت سرمه!
این بار حس می‌کنم بهم نزدیک تره! دوباره برمی‌گردم، نیست! نمی فهمم چی شده؟! آروم از نیم رخ به آینه نگاه می‌کنم، می بینمش! لباس سیاه، صورت و دست های سفید، موهای بلند مشکی و چشم های سیاه و بی نهایت خالی، مثل یه گودال.
با ترس بهش خیره می‌شم! حس می کنم داره بهم نزدیک می‌شه! جیغ می‌کشم و با تمام سرعتم بیرون می‌دَوَم، در رو محکم می‌بندم و با ترس عقب عقب می‌رم و به در خیره می‌شم... حس می‌کنم الان از در عبور می‌کنه و بیرون میاد.
قلبم به شدت می‌تپه، این دیگه چی بود؟! نفس های عمیق و با صدای بلند می‌کشم، به حدی بلند که صدای نفس های خودم رو هم می شنوم!
همین طور که با ترس به در روشویی زل زدم نفس‌های سردی رو کنارِ گوش سمت چپم حس می کنم! موهای آزادم با هر نفس اون، تکون می‌خورن! چشمام رو تو کاسه می‌چرخونم و از گوشهِ چشمم به سمت چپم نگاه می‌کنم.
چیزی نمی‌بینم؛ اما جرات اینکه برگردم رو هم ندارم، یعنی همونه؟! چطوری فرار کنم؟! همینطور با خودم درگیر بودم که صدای فریاد بلند و گوش خراشی رو کنار گوشم می‌شنوم و منم ناخودآگاه جیغ می‌کشم و به سمت پله ها می‌رم.
تند تند از پله ها پایین می‌رم، یک دفعه پام سر می‌خوره و می‌افتم، سرم به لبه‌ی پله می‌خوره و محکم روی زمین پرت می‌شم.
زیر سرم داره خیس می‌شه و قرمزی خون رو می‌بینم که خیلی آروم داره سرامیک های سفید رو قرمز رنگ می‌کنه، یک حالت خلسه و بی حالی داره به سراغم میاد، پوست صورتم گز گز می‌کنه و احساس می‌کنم از سرامیک زیر تنم هم دارم سرد تر می‌شم، اطرافم رو تار می‌بینم و هرچقدر هم پلک می‌زنم تغییری نمی‌کنه.
پاهای به شدت سفید با کبودی های زیادی رو می‌بینم که به سمتم میان، هر چند محو؛ اما می بینمشون که هر لحظه به من نزدیک تر می‌شن.
سعی می‌کنم خودم رو تکون بدم و ازش دور بشم؛ اما نمی‌تونم و فقط صدای نالم بلند می‌شه.. تو چند قدمیم می‌ایسته، تو خودم جمع می‌شم، حتما می‌خواد منو بکشه! چشمام رو می‌بندم و...


داستان کوتاه مرور ترسناک | mana کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تشویق
  • جذاب
Reactions: Parmida_viola، Asal_Zinati، ASaLi_Nh8ay و 13 نفر دیگر

Mana

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/5/20
ارسال ها
375
امتیاز واکنش
9,409
امتیاز
263
زمان حضور
35 روز 20 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
سایت انجمن رمان 98 | رمان 98
از خواب می‌پرم و روی تـ*ـخت می‌شینم، دستم رو روی قلبم می‌ذارم، آه! این دیگه چه خوابی بود من دیدم؟! صدای زنگ ساعتم در میاد و من رو می‌ترسونه، با ترس و حرص بهش نگاه میکنم! از روی میز برمی‌دارمش و روی زمین پرتش می‌کنم، لعنتی! قلبم در دهانم می زد!
با حرص ملافه رو کنار می‌زنم و از تـ*ـخت پایین میام، یه لحظه سرم گیج می‌ره، دستم رو روی میز آرایشم می‌ذارم و بهش تکیه می‌دم و چشمام رو می‌بندم تا بهتر بشم.
دستم رو روی پیشونیم می‌ذارم تا یکم ماساژش بدم. آخ! درد می کنه، به آینه نگاه می کنم، این که هیچی نشده! حتی یه جوش هم نزده! سرم رو جلوتر می‌برم، نه! حتی قرمزم نیست! به نشانه بلاتکلیفی شونه هام رو تکون می‌دم و بیرون می‌رم.
وارد روشویی می‌شم و دستام رو زیر شیر آب می‌برم، دستام پر از آب شدن و حتی آب از دستم داره بیرون می‌ریزه؛ اما من به صورتم نپاشیدم!
یاد خوابم می‌افتم، آروم آروم نگاهم رو بالا می‌آرم و به آینده رو به روم نگاه می‌کنم، نفسم رو محکم بیرون می‌دم! پوف! هیچی نیست! دیوونه شدم! به خاطر یه خواب دارم اون اتفاقات رو چک می‌کنم، خنده داره!
به دستام نگاه می‌کنم تا آب رو به صورتم بپاشم، دستام زیر شیر آب نیستن! اما من که تکون نخوردم! یک دفعه متوجه یه دست به شدت سفید و رنگ پریده که کبود و کثیف هم هست می‌شم، به جای دست های من اون دست زیر شیر آبه!
با ترس می‌رم عقب و به دیوار پشت سرم می‌چسبم! به روشویی خیره می‌شم، هیچ دستی اینجا نیست! ضربان قلبم از ترس به شدت بالا می‌ره! اینا چی هستن که من می‌بینم؟!
به اطرافم نگاه می‌کنم، هیچ خبری نیست! آروم یه قدم به جلو می‌ذارم تا هرچه زودتر بیرون برم، همون لحظه یه مشت آب روم ریخته شد.. جیغ می‌کشم! صدای خنده بلند و شیطانی‌ای دقیقا کنار گوشم وادارم می‌کنه به سرعت از اونجا بیرون بزنم.
تند به سمت پله ها می‌رم؛ اما نمی‌تونم خیلی ادامه بدم! من خودم رو پایین پله ها می‌بینم! خشکم می‌زنه! آره خودمم! غرق در خون، درست شبیه خوابی که دیدم! پاهام به زمین قفل شدن! نه می تونم به عقب برگردم نه می‌تونم قدمی به جلو بزارم! شوکه ام!
بالاخره به پاهام حرکت می‌دم و به سمت جسد خودم می‌رم! بهش خیره می‌شم! آروم با پام تکونش می‌دم، واقعی هست! اما چطور ممکنه؟! یعنی من الان روحم؟!
دستم رو به سمت جسمم می‌برم، دست جسدم رو می‌گیرم، من می‌تونم لمسش کنم! می‌تونم تکونش بدم! یعنی چی؟! شاید فقط در مورد جسمم این حالت وجود داره، باید با چیز دیگه‌ای هم امتحان کنم، به سمت نرده های پله برمی‌گردم و به اونا دست می‌زنم، دارم لمسشون می‌کنم و دستم ازشون رد نشد! من واقعا روح نیستم! پس این جسد چیه؟! برمی‌گردم سمت جسدم اما..


داستان کوتاه مرور ترسناک | mana کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: Parmida_viola، Asal_Zinati، ASaLi_Nh8ay و 13 نفر دیگر

Mana

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/5/20
ارسال ها
375
امتیاز واکنش
9,409
امتیاز
263
زمان حضور
35 روز 20 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
سایت انجمن رمان 98 | رمان 98
به سمت جسدم برمی گردم؛ اما هیچی اونجا نیست! حتی یه لکه خون هم نمی بینم! یاد خوابم افتادم، تو خوابم این اتفاق برام افتاده بود، من جسد خودم رو لمس کردم؛ اما حالا نیست!
چه خبر شده؟! نمیفهمم! این اتفاق‌های عجیب چیه؟! اون موجود لعنتی چیه؟...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه مرور ترسناک | mana کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: Parmida_viola، Asal_Zinati، ASaLi_Nh8ay و 10 نفر دیگر

Mana

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/5/20
ارسال ها
375
امتیاز واکنش
9,409
امتیاز
263
زمان حضور
35 روز 20 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
سایت انجمن رمان 98 | رمان 98
به محض برگشتنم صورتم مماس با پارچه ای سوخته و کهنه که بوی گندش به سرعت در بینیم پیچید، قرار گرفت!
بیشتر دقت می‌کنم و می‌فهمم یه پیراهنه که تن کسی هست! آروم آروم نگاهم رو بالا می‌برم، به حدی که گلوم یه زاویه‌ی کمانی پیدا کرده، خودشه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه مرور ترسناک | mana کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: Parmida_viola، Saghár✿، Asal_Zinati و 9 نفر دیگر

Mana

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/5/20
ارسال ها
375
امتیاز واکنش
9,409
امتیاز
263
زمان حضور
35 روز 20 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
سایت انجمن رمان 98 | رمان 98
-فکر کنم مریض شدم!
عماد دلسوزانه نگاهم می‌کنه و می‌گه
-پس برو تو اتاقت استراحت کن تا برات یه چیزی درست کنم بخوری، ضعف کردی حتما.
برای اینکه به اتاقم نرم به سمت کاناپه می‌رم و می‌گم
-نه! ( به کاناپه اشاره می‌کنم )...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه مرور ترسناک | mana کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Parmida_viola، Saghár✿، Asal_Zinati و 9 نفر دیگر

Mana

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/5/20
ارسال ها
375
امتیاز واکنش
9,409
امتیاز
263
زمان حضور
35 روز 20 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
سایت انجمن رمان 98 | رمان 98
با بسته شدن در پرده رو می‌اندازم و پشت به پنجره می‌ایستم، همون لحظه صدای ضربه خوردن به پنجره میاد، آب دهانم رو قورت می‌دم و آروم برمی‌گردم.
خوبی پرده های سفید این هست که سایه اجسام پشتش بهتر دیده می‌شه؛ اما من...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه مرور ترسناک | mana کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: Parmida_viola، Saghár✿، Asal_Zinati و 8 نفر دیگر

Mana

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/5/20
ارسال ها
375
امتیاز واکنش
9,409
امتیاز
263
زمان حضور
35 روز 20 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان 98 | رمان 98
در اولین اتاق رو باز می‌کنم و چمدونم رو همون‌جا می‌زارم، لباس‌هام رو در‌می‌آرم و روی تـ*ـخت پرتش می‌کنم. پرده های یاسی رنگ رو تا انتها می‌کشم و به حیاط نگاه می‌کنم. با دقت به همه جای حیاط نگاه می‌کنم! وقتی از نبود کسی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه مرور ترسناک | mana کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: Parmida_viola، Saghár✿، Asal_Zinati و 6 نفر دیگر

Mana

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/5/20
ارسال ها
375
امتیاز واکنش
9,409
امتیاز
263
زمان حضور
35 روز 20 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان 98 | رمان 98
نمی‌دونم به کجا پرت شدم؟! چشمام رو هنوز باز نکردم! زمین زیر تنم سیمانی و سرده، تند تند نفس می‌کشم و هنوز می‌ترسم تکون بخورم، همان طور که پرت شدم روی زمین چنپره زدم.
آروم آروم چشمام رو باز می‌کنم. هیچ چیزی نمی‌بینم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه مرور ترسناک | mana کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: Parmida_viola، ASaLi_Nh8ay، نگار 1373 و 3 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا