خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Mahla_Bagheri

مدیر تالار آموزش نویسندگی
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
ناظر کتاب
نویسنده ویژه
مدرس نویسندگی
  
  
عضویت
29/4/20
ارسال ها
547
امتیاز واکنش
15,422
امتیاز
353
زمان حضور
83 روز 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام رمان: قلاده مرگ
نام نویسنده: مهلا باقری
نام ناظر: Ryhwn
ژانر: جنایی_مافیایی
خلاصه:
آشوب صدایم می‌زنند، درنده‌ای که مرگ در بازوانم پیله کرده. رهایم نمی‌کنند، تا نفس در جانم و نبض مچم می‌زند، به دنبالم می‌آیند!
گاه به سان مجنونی سردرگم خود را عاشقانه در بر می‌گیرم و گاه مانند شیادی بی‌ رحم، وجودم را می‌درم.
من زاده‌‌‌ی مرگم، ویرانگی به دنبال دارم!


در حال تایپ رمان قلاده مرگ | مهلا باقری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، YeGaNeH، ɢнαzαʟ و 26 نفر دیگر

Mahla_Bagheri

مدیر تالار آموزش نویسندگی
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
ناظر کتاب
نویسنده ویژه
مدرس نویسندگی
  
  
عضویت
29/4/20
ارسال ها
547
امتیاز واکنش
15,422
امتیاز
353
زمان حضور
83 روز 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه:
خش خش برگ زیر پا
نه از ملودی پاییز
از نزدیکی من است!
باز می‌گردم
من همانم!
از خاندان قدرت
و از نژاد مرگم
من از تبار تباهی‌ام!
اما، دوباره زنده می‌شوم!
چو ققنوسی خود را که نه
همگان را به آتش می‌کشم!
اما، دوباره متولد می‌شوم
زاده‌ای از آشوب!


در حال تایپ رمان قلاده مرگ | مهلا باقری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • خنده
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، YeGaNeH، ɢнαzαʟ و 25 نفر دیگر

Mahla_Bagheri

مدیر تالار آموزش نویسندگی
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
ناظر کتاب
نویسنده ویژه
مدرس نویسندگی
  
  
عضویت
29/4/20
ارسال ها
547
امتیاز واکنش
15,422
امتیاز
353
زمان حضور
83 روز 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان نویسی | سایت انجمن رمان 98
تهران سال ۱۳۷۴
-خوا.... هش.... می..کنم... فقط بچم!
سر به عقب می‌برم و هیستریک می‌خندم.
-نجا...نجاتش بده!
انگشت‌‌هام رو به دور گلوش فشار می‌دم.
بند پاش که لرزون شد، جسمش روی زمین میوفته.
-تمام!
صدای گریه‌هاش روی عصابم خش می‌ندازه.
-هوم... هوم...
زیر لـ*ـب زمزمه می‌کنم و می‌خندم. خم می‌شم و جسدش رو به گوشه‌ای از کلبه می‌کشم.
-دختر خوبیِ، آره؟ آفرین!
تکه‌ای از موهای پرکلاغیش رو می‌برم، شوم!
-نمی‌خوای چیزی بگی؟
قهقه‌ای می‌زنم و با خنجر، پوست گلوش رو خراش می‌دم.
پتو رو به دور جسم سفیدش می‌پیچم.
زیر گلوش رو فشار می‌دم، باید بمیری! نه، نه، نه! سرم رو به میز می‌کوبم.
-از مامان خداحافظی کن!
خون لـ*ـب‌هام رو می‌مکم. جسم کوچکش رو در بر می‌کشم، آروم شد!
-دارن میان!
دسته‌ای از مو رو به داخل جیب فرو می‌کنم.
پاهام روی زمین می‌رقصند. گوشه‌ای از دامنم رو گرفته و می‌چرخم.
خنده‌ام قطع می‌شه. نگاهم خشک به چشم‌های بازش، باید برم!
صدای خش خش، دود غلیظ، اومدن!
خنجرم رو به پشت قایم می‌کنم. بچه رو به خود چسبانده و پتو رو گره می‌زنم.
صدای پاها، قدم‌های سنگین، نزدیک‌تر شدن!
به آشپزخونه می‌دوم. گریه می‌کنه. مچ نحیفش رو گرفته و فشار می‌دم.
-خفه شو! نمی‌خوای بمیری‌، می‌خوای؟!
خم شده، فرش رو کنار می‌زنم. بوی گندش به بینی‌ام چین می‌ده.
صدای قیژ در، کفش‌های گلی‌، یک شب پاییزی، اومدن!
سر محفظه رو باز می‌کنم. دستمالی به دور دهنش پیچ می‌دم.
-سعی کن زنده بمونی!
همین، خودم رو پرت می‌کنم. لجن‌ها به زیرم می‌کشند. دهنم پر می‌شه، فاضلاب!
تیزی لجن، چشم‌هام رو تنگ می‌کنه. زبونی به لـ*ـب می‌کشم، کثافت!
لـ*ـباس‌هام سنگین شده و به تن و بدنم چسبیدن. دنگ دنگ لوله‌ها، موش‌ها رو یادآور می‌شن.
از خیل عظیم کثافت خودم رو به کناری می‌کشم. آب دهنم رو تف می‌کنم، نفس عمیقی می‌کشم.
دستم رو به لـ*ـبه‌ی سکو می‌گیرم، آزادی!
-هی کوچولو، زنده‌ای؟!
از دور خودم بازش می‌کنم. سرده! نبضش کنده!
-مردی!
شلوارم رو از پا در میارم. میله‌ی کوچک رو تو دستم می‌چلونم.
-یک، دو، سه!
دادی می‌زنم و از رون پام درش میارم، با یک حرکت!
بلند می‌شم و با خون روی زمین نقاشی می‌کشم.
-هوم هوم هوم!
فندک روی زخمم گرفته، می‌سوزونمش! نباید عفونت کنه! سگ نگاهم چشم‌های بازش رو شکار کرد.
-زنده‌ای؟ به جهنم خوش اومدی!
دیوانه‌وار می‌خندم و از یقه بلندش می‌کنم.


در حال تایپ رمان قلاده مرگ | مهلا باقری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • خنده
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، YeGaNeH، ɢнαzαʟ و 24 نفر دیگر

Mahla_Bagheri

مدیر تالار آموزش نویسندگی
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
ناظر کتاب
نویسنده ویژه
مدرس نویسندگی
  
  
عضویت
29/4/20
ارسال ها
547
امتیاز واکنش
15,422
امتیاز
353
زمان حضور
83 روز 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان نویسی | سایت انجمن رمان 98
باند رو دور مچم می‌بندم. می‌چرخم و لـ*ـبخند مرموزی می‌زنم.
ساکت و آروم شش ساعت گوشه‌‌ی مبل چپیده.
پام رو به دنبال خودم روی زمین می‌کشم.
فکش رو می‌گیرم و انگشت‌هام رو محکم تو استخونش فرو می‌کنم.
-می‌تونی حرف بزنی؟
چشم‌های جنگلی‌اش رو بهم می‌دوزه.
-انگار نمی‌تونه!
با حرکتی می‌چرخم و کلتم رو از زیر لـ*ـباسم بیرون می‌کشم.
-هی، منم!
خانه در تاریکی فرو رفته بود. خودش رو از لـ*ـبه‌ی پنجره به پایین پرت می‌کنه.
-انتظارت رو نداشتم!
کلاهش رو پایین‌تر می‌کشه و گوشه‌ای از تاریکی می‌ایسته.
-در خطری، دنبالته!
لـ*ـب‌هام کش میاد و سیگاری از پاکت در میارم.
-با خودم می‌برمش!
انگشتش رو به لـ*ـبه‌ی خاک گرفته‌‌ی شومینه می‌کشه.
فندکی روشن کردم و به بچه اشاره‌ای می‌کنم.
-برات جز دردسر چیزی به ارمغان نمیاره!
خونه‌ی کلنگی رو زیر نظر می‌گیرم.
-این بچه... برگ برنده‌ی منه!
پک عمیقی می‌گیرم. پشتش رو بهم می‌کنه و دست‌هاش رو تو جیبش می‌زنه.
-باید از کشور خارج شی!
سرم رو به عقب پرت می‌کنم و قهقه‌ای می‌زنم.
-پیدام می‌کنه، آدمش رو داره!
پاش رو به زمین می‌کشه، صدای قچ قچ چوب‌ها بلند می‌شه.
-مدرکی ازم نداره! می‌تونی یک بدل ازم جور کنی؟
از تاریکی بیرون میاد و مشتش رو جلوم می‌گیره.
لـ*ـبخند خبیثی می‌زنم.
-تو که نمی‌خوای...
-فقط پنج ساعت وقت داری، از اینجا گم و گور شو!
صداش خش داشت. دست زخمی‌ام رو جلوش گرفتم و قوطی پلاستیکی رو باز کردم.
-اسم نداره؟
خنجرم رو از پشت در آوردم. جواهر کاری‌‌های بر آمده‌اش رو لمس کردم.
-روزگار!
تکه‌ای از موهام رو بالا گرفتم. خنجر رو به زیرشون گرفته و از دم بریدم.
-هوم هوم هوم.
زیر لـ*ـب زمزمه کرده و سر کج می‌کنم. موها رو تو قوطی چپوندم.
-گذشته‌ام رو پاک کن!
مچ دستم رو چنگ زد و در جلوی بینی‌اش گرفت. نگاه روزگار شکارمون کرد.
-با وجود این، محاله!
خوی درنده‌ام طغیان کرد. لـ*ـب چاک داده‌ام رو گاز زدم و خونش رو مزه مزه کردم.
-سعی نکن پیدام کنی‌، هیچ وقت!
ته سیگار رو روی گونش فشردم که لـ*ـبخند حریصی زد.
سرم رو برگردوندم و نگاه خیره‌ای به روزگار کردم.
-برات برنامه‌ها دارم!
برگشتم و دیگر، نبود! پرده‌های تیره رو یکی یکی کشیدم. گوشیم رو بیرون آورده و سیمکارتش رو شکستم.
فضا خفقان آور بود و نفسش رو تنگ می‌کرد. جلوش نشسته و خندیدم.
-هوم، هوم، هوم!
اسپری رو با تأخیر جلوش گرفتم. بیهوش شده و روی مبل افتاد. کارم راحت‌تر شد!
پاسپورتم رو از کشوی میز در آوردم. نگاهم خیره به چشم‌های ترسناکم پا شدم.
-من بر می‌گردم!


در حال تایپ رمان قلاده مرگ | مهلا باقری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • خنده
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، YeGaNeH، ɢнαzαʟ و 23 نفر دیگر

Mahla_Bagheri

مدیر تالار آموزش نویسندگی
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
ناظر کتاب
نویسنده ویژه
مدرس نویسندگی
  
  
عضویت
29/4/20
ارسال ها
547
امتیاز واکنش
15,422
امتیاز
353
زمان حضور
83 روز 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان نویسی | سایت انجمن رمان ۹۸
تهران سال ۱۳۸۰
نایلون رو تو دستم جا به جا کردم. دستی به نرده کشیدم. تک نگاهی به زیر انداختم.
-هوم... هوم.
قیچ، سوسک کوچولو رو زیر پام له کردم. کف کفشم رو به کناره‌ی دیوار کشیدم؛ زرد شد!
-خانم لایتون، به مهمانی چای ما دعوتید...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان قلاده مرگ | مهلا باقری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تشویق
  • پوکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، YeGaNeH، ɢнαzαʟ و 17 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا