مشاعره با حرف ش

Morad · 1/1/23

شايد که به عشق نيک انديشه کنيم
فرهاد شويم و عاشقي پيشه کنيم

moh@mad · 1/1/23

Morad گفت:
شايد که به عشق نيک انديشه کنيم
فرهاد شويم و عاشقي پيشه کنيم

شوق درون بسوی دری می کشد مرا
من خود نمیروم، دگری میکشد مرا

با آن مدد که جذبه عشق قوی کند
دیگر بجای پر خطری میکشد مرا

Moubina · 1/1/23

moh@mad گفت:
شوق درون بسوی دری می کشد مرا
من خود نمیروم، دگری میکشد مرا

با آن مدد که جذبه عشق قوی کند
دیگر بجای پر خطری میکشد مرا

شاه شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند فلب همه صف شکنان

moh@mad · 1/1/23

Moubina گفت:
شاه شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند فلب همه صف شکنان

شب خیز که عاشقان به شب راز کنند
گرد در و بام دوست پرواز کنند

هر جا که دری بود به شب بربندند
الا در دوست را که شب باز کنند

Moubina · 1/1/23

moh@mad گفت:
شب خیز که عاشقان به شب راز کنند
گرد در و بام دوست پرواز کنند

هر جا که دری بود به شب بربندند
الا در دوست را که شب باز کنند

شیرین سخنی در دل ما میخندد

بر خسرو شیرین سخنی میبندد

moh@mad · 1/1/23

Moubina گفت:
شیرین سخنی در دل ما میخندد

بر خسرو شیرین سخنی میبندد

شعله انفس و آتش‌زنه آفاق است
غم قرار دل پرمشغله عشاق است

جام می ‌نزد من آورد و بر آن بـ*ـو*سه زدم
آخرین مرتبه سرخوش‌شدن اخلاق است

بیش از آن شوق که من با لـ*ـب ساغر دارم
لـ*ـب سـ*ـاقی به دعاگویی من مشتاق است

Moubina · 1/1/23

moh@mad گفت:
شعله انفس و آتش‌زنه آفاق است
غم قرار دل پرمشغله عشاق است

جام می ‌نزد من آورد و بر آن بـ*ـو*سه زدم
آخرین مرتبه سرخوش‌شدن اخلاق است

بیش از آن شوق که من با لـ*ـب ساغر دارم
لـ*ـب سـ*ـاقی به دعاگویی من مشتاق است

شبی یاد دارم که چشمم نخفت

شنیدم که پروانه با شمع گفت

که من عاشقم گر بسوزم رواست

تو را گریه و سوز باری چراست؟

moh@mad · 1/1/23

Moubina گفت:
شبی یاد دارم که چشمم نخفت

شنیدم که پروانه با شمع گفت

که من عاشقم گر بسوزم رواست

تو را گریه و سوز باری چراست؟

شانه‌هایم تاب زلفت را ندارد، پس مخواه
تخته‌سنگی زیر پای آبشاری بشکند

کاروان غنچه‌های سرخ، روزی می‌رسد
قیمت لـ*ـب‌های سرخت روزگاری بشکند

Moubina · 1/1/23

شمع این مسئله را بر همه کس روشن کرد

که توان تا به سحر گریه ی بی شیون کرد

moh@mad · 1/1/23

Moubina گفت:
شمع این مسئله را بر همه کس روشن کرد

که توان تا به سحر گریه ی بی شیون کرد

شرحِ جفای دوست،نه بهر شكايت است

مقصـود ذكـر اوسـت دگرها حكايت است

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر نیمه فعال

کاربر ممتاز

دوستدار انجمن رمان ۹۸

کاربر ممتاز

دوستدار انجمن رمان ۹۸

کاربر ممتاز

دوستدار انجمن رمان ۹۸

کاربر ممتاز

دوستدار انجمن رمان ۹۸

کاربر ممتاز

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین