در حال تایپ رمان تمنای نجات | Haniyeh83_a کاربر انجمن رمان ۹۸

Haniyeh83_a · 6/7/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
***

-بچه ها واقعا قراره اینکارو بکنیم؟
صدای زنگ، مهلت حرف زدن نمیده. نمی دونم این شانس من چیه که هر وقت می خوام حرف بزنم باید زنگ بخوره؛ فرقی نداره زنگ کجا، میخواد زنگ تلفن باشه یا زنگ در، فقط باید بخوره. هرمیون با هیجان در...

Haniyeh83_a · 14/7/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
هوف؛ بالاخره بعد از ۲ ساعت کارولاین رضایت میده کارش رو تموم کنه و بره. هرمیون آخرین نفری بود که از اینجا میره. به گفته ی کارولاین، طلسم همین امروز ممکنه اثر نکنه و یه چند روزی وقت ببره.
-امیلی، امیلی.
-بله؟ تو اتاقم.
-یه لحظه...

Haniyeh83_a · 29/7/20

انجمن رمان نویسی | دانلود رمان جدید
-مسافران محترم، به فرودگاه بین المللی لس آنجلس نزدیک می شویم. این فرودگاه، بزرگ‌ترین و پررفت‌ و آمدترین فرودگاه لس‌آنجلس و ایالت کالیفرنیا، و یکی از مهم‌ترین فرودگاه‌های ایالات متحده آمریکا محسوب می‌شود. لطفا کمربند های خود را...

Haniyeh83_a · 2/9/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
***
-امیلی، عزیزم گریه نکن.
-چجوری گریه نکنم؟ بهترین دوستم مرده و من حتی نمی تونم برای مراسم به کلیسا برم.
-می دونم، ولی پروازی به سانفرانسیسکو وجود نداره؛ به خاطر شیوع بیماری جدید تمام پرواز های داخلی و خارجی لغو شده. ما...

Haniyeh83_a · 11/9/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
^مایکل^
-از من گفتن بود.
-چرا می ترسی؟ قرار نیست اتفاق عجیبی برامون بیوفته.
-شما نمی تونید به سانفرانسیسکو برگردید و قراره یک ماه یا شایدم بیشتر اونجا باشید؛ یه جای دیگه برای مدت اقامتتون اینجا بگیرید.
-چرا؟ تو قراربود یک هفته...

Haniyeh83_a · 18/9/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
-مایکل میدونی دارم به چی فکر می کنم؟
-به نظرت باید بدونم چی تو مخت میگذره؟
لبخندی میزنه که ۳۲ تا دندونش رو به نمایش میزاره.
-به نظرم تو باید روانشناس می شدی.
-به نظر منم تو نباید اون همه پول خرج می کردی که بری دندون هات لمینت...

Haniyeh83_a · 24/9/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
یک هفته از اون روزی که من این اتاقک عجیب و غریب رو دیدم میگذره و من تازه به یادش افتادم. می خواهم نگاهی بهش بندازم؛ شاید من توهم زدم که فکر می کنم وجود همچین چیزی اینجا شگفت انگیز. افراد دیگه هم قبل من اینجا بودن.
اون ها هم...

Haniyeh83_a · 10/10/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
^جک^
چشم هام رو باز می کنم. بازتاب نور خورشید از پنجره ی کوچک اتاق با آن میله های محکمش ثانیه ای چشمم رو میزنه و باز یادآوری موقعیت مزخرفم رو می کنه.
به دستم تکانی میدم که طناب گره شده دور آن متوقفم می کنه. دوباره اتفاق افتاده...

Haniyeh83_a · 28/10/20

***
شوکه زده روی تـ*ـخت کهنه و زنگ زده می نشینم. صورتم و کف دست هام عرق کرده و چشم هام از سر وحشت بیش از حد معمول رو به تنبلی رفته. تلخی و خشکی دهنم مجبورم می کنه تا به سمت در برم و با صدای خفیف تقاضای آب کنم.
ساعتی توی اتاق قرار نداره ولی انگار ساعت از سه نیمه شب هم گذشته. یاد کابوسی که دیدم می افتم و دوباره ضربان قبلم اوج می گیره...

Haniyeh83_a · 19/11/20

تا شهر حدود یک ساعت فاصله است ولی با ماشین؛ نمی تونیم با این لباس های تیمارستانی آبی رنگ منتظر ماشین بمونیم چون قطعا شناسایی میشیم. پس بهتره این دو ساعت راه با پای پیاده رو، به جون بخریم و راه بیوفتیم. بدون هیچ حرفی یکم اون طرف تر از جاده، جایی که درخت و بوته ها اونجا رو پوشونده، مسیر رو در پیش می گیریم.
***
-الان تو داری به من طعنه...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

تا اینجای رمان چطوره؟

عالی=)

خوب

متوسط

بد=(

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین