خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

تا اینجای رمان چطوره؟

  • عالی=)

  • خوب

  • متوسط

  • بد=(


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Haniyeh83_a

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
15/6/20
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
1,058
امتیاز
153
زمان حضور
7 روز 11 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
نام رمان : تمنای نجات
نام نویسنده : هانیه اکبری (Haniyeh83_a)
ژانر : فانتزی، معمایی، اجتماعی
ناظر : فاطمه بیابانی
خلاصه : تاریکی که زندگی همه رو در بر داره، پررنگ تر ظاهر میشه و سه زندگی رو درگیر خودش می کنه؛ افرادی که خودشون این تاریکی رو تو زندگی خود انداختند، حالا فریاد می زنند. فریادی از درد، فریادی برای نجات. داستان شروع میشه و هر روز بیشتر از روز قبل در سیاه چاله ی دنیا فرو میرن! شاید وقتش باشه دنیا بچرخه و سیاهی بره، شاید این سیاهی برای همیشه بمونه و شاید های زیادی که داستان رو پدید میاره.


در حال تایپ رمان تمنای نجات | Haniyeh83_a کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: MaSuMeH_M، Narín✿، *ELNAZ* و 38 نفر دیگر

Haniyeh83_a

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
15/6/20
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
1,058
امتیاز
153
زمان حضور
7 روز 11 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
مقدمه
درگیری هایی که ما با خانوادمون، دوست و رفیق ها و اطرافیان یا حتی خودمون داریم باعث میشه نتونیم از زندگی لـذت ببریم. گاهی وقت ها از سر لجبازی یا علاقه‌مند شدن توسط اطرافیان پا به جاهایی میزاریم که نباید بزاریم. دنیای جدیدی رو برای خودمون درست می کنیم.توش پادشاهی می کنیم. بی توجه به اطرافیان فقط به فکر خودمونو خوش گذرونی هامون هستیم.
همین باعث میشه خودمونو دنیامون رو محکم نکنیم. باد های کوچک میاد و میره اما ما بی تفاوت فقط بهشون می خندیم. یهو می بینیم یه طوفان بزرگ میاد. اینجا دیگه خودمونیمو دنیای ضعیفمون.


در حال تایپ رمان تمنای نجات | Haniyeh83_a کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: MaSuMeH_M، Narín✿، *ELNAZ* و 37 نفر دیگر

Haniyeh83_a

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
15/6/20
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
1,058
امتیاز
153
زمان حضور
7 روز 11 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
^جک^
لئو ابرویی بالا می اندازه و رو به من میگه:
-جک تو امشب شیفت داری؟
با ناراحتی سری تکون میدم.
-آره لعنتی، امشب می خواستم باهاتون بیام تا با هم بریم هوا ولی این فروشگاهی که تازه رفتم توش کار کنم، رئیسش خیلی گیره.
لئو در حالی که سعی میکنه خودشو متفکر نشون بده، میگه:
-خب استفاء بده برو یه جا دیگه.
سرمو پایین می اندازم و با لحن حق به جانبی میگم:
-نمیشه، تو که خودت می دونی من سابقه ی کاریم خرابه، به زور باید یه کار پیدا کنم واسه خودم. با این اوضاع زندگی که من دارم بهتره این کارو داشته باشم.
-عیبی نداره؛ ماهم بدون تو نمیریم هوا.
با خنده سری تکون میدم.
-نه مشکلی نیست شما برین، من یه شب دیگه میام.
-نه اینطوری نمیشه، من بدون رفیق فابم نمیرم، اصلا من اونو بهت میدم تو از اینور برو منم از اونور؛ یه جایی به هم می رسیم دیگه.
جفتمون می زنیم زیر خنده. یه بسته بهم میده؛ داخلش پودر سفیدیه که بهش میگن وو*نگا.

***
ساعت از دوازده و نیم هم گذشته . بعد از اینکه مطمئن میشم کسی تو فروشگاه نیست به سمت اتاق نگهبانی میرم و بسته ی وونگا رو روی میز میزارم. بازش می کنم و یه قاشق ازش می ریزم تو لیوان با یکمم آب تا به صورت مایع در بیاد.
سرنگمو که همیشه همراهم دارم برمی دارم و پرش می کنم و به سمت دستم می برم و بدون مکث تو رگام جریانش میدم. حس پرواز دارم. انگار همه جا برام رنگی شده. با لرزشی که دستام داره دوباره سرنگ رو پر می کنم و تو رگای اون یکی دستم خالیش می کنم.
چند دقیقه گذشته و من تو حس و حال خودم در حال پروازم؛ انگار دارم رو ابرها پرواز می کنم که حس می کنم یه نفر با سرعت از جلوم رد میشه.
با اینکه حال راه رفتن ندارم اما سعی می کنم منم مثل خودش بدوام تا بهش برسم. دورو برم پر ابرهای سفید؛ یه چند تا ستاره هم اونطرف می بینم . با این حال هنوز اون سایه داره حرکت می کنه. سرعتش خیلی بیشتر از من و به سمت سرسره میره. حس کردم صدا از اطرافم میاد. صداها خیلی عجیب غریبه.


در حال تایپ رمان تمنای نجات | Haniyeh83_a کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: MaSuMeH_M، Narín✿، *ELNAZ* و 39 نفر دیگر

Haniyeh83_a

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
15/6/20
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
1,058
امتیاز
153
زمان حضور
7 روز 11 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
همزمان که داشتم می دوییدم به اطرافم و بین ابرها نگاه می کنم که اونجا هم چند نفرو می بینم. با اینکه ترسیدم ولی بازم سرعتمو بیشتر میکنم. سایه که دنبالش میکنم، میره تو سرسره. منم همراهش میرم ولی از شانس بدم کله پا میشم و اطرافمو تاریکی میگیره.
با گیجی به دورو برم نگاه میکنم. جلوی پله ها تو زیرزمین خوابیدم. چیزی یادم نیست. آخرین چیزی که یادمه، اینه که مواد زدم. با بی حالی از جام بلند میشم و سعی میکنم راه برم اما نه تنها مغزم بلکه همه ی بدنم قفل کرده.
صدای جیغ و فریادی که میاد، داره گوشمو کر میکنه. دست هامو با سستی تکون میدم تا به گوشم برسونم و نتونم این حجم از صدارو بشنوم اما جونی ندارم. فقط مثل یه مجسمه وایسادم؛ سعی میکنم از حنجرم صدایی بدم بیرون تا یکی کمکم کنه اما بازم نمیتونم .
در همین گیرودار که با خودم و بدنم درگیرم، نگاهم به پشت قفسه ها می افته. یه سایه تاریکی انداخته روی کارتون ها؛ یا من توهم زدم یا یه نفر اونجا که سعی در پنهان کردن خودش داره. هر چی بهش بیشتر نگاه می کنم اونم محوتر میشه تا جایی که دیگه سایه ای درکار نیست.
تازه به خودم میام، سروصداها قطع شده و حالا میتونم بدنم رو تکون بدم. با این حال بازم کمی سرم گیج میره. بیخیال اون سایه میشم و آروم آروم از پله ها میرم بالا.
***​

تام با جدیت سری تکون میده، چشم های سیاهش من رو نشونه میگیره.
–جک پس دیگه تکرار نمی کنم؛ بعد از رفتن همه ی کارکنان و کارمندها، حتما حتما مطمئن شو کسی تو فروشگاه نیست بعد درها رو قفل کن. پریشب کارتو خوب انجام دادی اگه همینجوری تا آخر پیش بری تا چند ماه دیگه حقوقت دو برابر میشه و میتونی زندگیه بهتری برای خودت درست کنی.
با یادآوری شب اول دوباره ذهنم درگیر اون سایه و سروصداها شد.
سری تکون میدم و از اتاق تام که رئیس نگهبان ها هست میام بیرون. اگه طرف دزد بوده باشه پس کاملا معلومه تو کارش حرفه ایه که میتونه تو یه چشم به هم زدن محو بشه.
باید خیلی بیشتر از این ها حواسم باشه .
همونطور که تام گفته بود همه جا رو نگاه می کنم تا مطمئن بشم کسی تو فروشگاه نیست. از بست که اینجا بزرگه آدم سرش گیج میره. من موندم مردم چجوری با این همه تنوع میان اینجا خرید. بابا برین یه سوپر مارکت؛ هم کوچک تر هم تنوعش کم تر. البته خب اگه نیان اینجا خرید، آدمایی مثل من که به زور خرجی خودشونو درمیارن همون خرجی هم دیگه ندارن.


در حال تایپ رمان تمنای نجات | Haniyeh83_a کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MaSuMeH_M، Narín✿، *ELNAZ* و 37 نفر دیگر

Haniyeh83_a

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
15/6/20
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
1,058
امتیاز
153
زمان حضور
7 روز 11 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
من که خداروشکر زن و بچه ندارم اما وای به حال اون هایی که زن و بچه و وضعیت منو دارن. تمام تن و بدنشون داغون میشه، روحشون خسته میشه تا یه پولی دربیارن خرج خوردو خوراک و لـ*ـباس زن و بچشون بشه.
من خودم یه چند تا دوستو رفیق دارم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان تمنای نجات | Haniyeh83_a کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MaSuMeH_M، Narín✿، *ELNAZ* و 34 نفر دیگر

Haniyeh83_a

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
15/6/20
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
1,058
امتیاز
153
زمان حضور
7 روز 11 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
اون سایه مرموز کی یا چیه؟ چرا دقیقا شب هایی که من اینجا کار می کنم پیداش میشه؟ اگر شب های دیگه میومد اون یکی نگهبان حتما به من خبر می داد.
شایدم مثل من فکر کرده داره توهم میزنه و چیزی نگفته. اما نه، این امکان نداره. سابقه ی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان تمنای نجات | Haniyeh83_a کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MaSuMeH_M، Narín✿، *ELNAZ* و 36 نفر دیگر

Haniyeh83_a

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
15/6/20
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
1,058
امتیاز
153
زمان حضور
7 روز 11 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
^مایکل^
Right now I’m in a state of mind
«در حال حاضر تو افکار خودم هستم»
با کلافگی بیش از حد رو به امیلی تقریبا داد میزنم:
-امیلی خواهشا ضبط رو خاموش کن. من همینجوریش میگرنم می گیره.
امیلی هم با اعتراض صدایش را بالا میبره...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان تمنای نجات | Haniyeh83_a کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، MaSuMeH_M، Narín✿ و 34 نفر دیگر

Haniyeh83_a

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
15/6/20
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
1,058
امتیاز
153
زمان حضور
7 روز 11 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
نگاهی به لـ*ـباس ها می اندازم. چشمم به لـ*ـباس مجلسی زیبایی می افته؛ ساده ولی خیره کننده. قسمت آستین لـ*ـباس، تور با طرح گل مانند و رنگ لـ*ـباس هم مشکی که امیلی حتما در اون فوق العاده دیده میشه.
سرم را برمی گردونم تا اون رو به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان تمنای نجات | Haniyeh83_a کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، MaSuMeH_M، Narín✿ و 34 نفر دیگر

Haniyeh83_a

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
15/6/20
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
1,058
امتیاز
153
زمان حضور
7 روز 11 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
***

بعد از صرف شام تو سالن نشستیم. مامان امیلی برعکس بقیه اعضای خانوادش که خونگرم هستن، زیاد تو جمع و بحث ها شرکت نمی کنه مگر اینکه مورد علاقش باشه یا چیزی ازش بپرسن که مجبور بشه جواب بده. همینطورم از من خوشش نمیاد و از اول...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان تمنای نجات | Haniyeh83_a کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، MaSuMeH_M، Narín✿ و 33 نفر دیگر

Haniyeh83_a

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
15/6/20
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
1,058
امتیاز
153
زمان حضور
7 روز 11 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
-درسته به امیلی گفتیم میتونه بیاد اینجا ولی نه دیگه اینقدر از کار هاتون بی خبر باشیم. هر وقت ازدواج کردین هر کاری میخواین بکنین. امیلی دخترم، تو دیگه چرا؟
-بابا منم خبر نداشتم! اگه می دونستم که اول از شما اجازه می گرفتم.
با...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان تمنای نجات | Haniyeh83_a کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، MaSuMeH_M، Narín✿ و 32 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا