خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,793
امتیاز واکنش
25,275
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
تاریخ آنجایش زیباست،
که چند خط هم از من و تو بگوید!
مثلا تو شاهدخت این مُلک باشی،
من هم آهنگری ساده!
که جنگیدن نمی‌داند و فردا قرار است با بهترین‌ها،
سَر تو جنگ کند و برنده باشد!

خوب می‌دانم،
تاریخ را سلیقه‌ای می‌نویسند.
خوب می‌دانم،
نمی‌خواهند باور کنند آهنگری ساده بود!

اما مهم نیست.
بگذار بگویند فلانی بهترین جنگجوی این خاک بود.
بگذار بگویند پسر بزرگ‌ترین تاجر این دیار است.
چه اهمیتی دارد وقتی
آنها چشم‌های تو را ندیده‌اند!؟
مگر می‌دانند
برق چشم‌هایت چه بر سَر آدم می‌آورد؟
شاید هم دیده‌اند،
که تاریخ را اینگونه می‌نویسند...

اما می‌خواهم بگویم،
وقتی نگاهت روی من می‌رود.
وقتی مخفیانه مرا نظاره می‌کنی.
وقتی سرم برمی‌گردد سمتت
و حواست را به زمین می‌دوزی،
مرا حس بهترین بودن می‌گیرد!
و این برای یک تاریخ‌سازی کافی‌ست...
می‌دانستی...!؟

انجمن رمان نویسی




عاشقانه‌ های مهران رمضانیان

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، Mohadeseh.f و یک کاربر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,793
امتیاز واکنش
25,275
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
‌‌به سال‌ها بعد فکر می‌کنم!
به زیبایی سپیدی موهایمان
میدانستی؟
پیر شدن کنار تو چقدر می‌چسبد!؟
اینکه دستانم بلرزند،
پاهایم توان راه رفتن نداشته باشند،
و کنارت بنشینم و بی‌اختیار
سنگینیِ سرم را روی شانه‌هایت رها کنم!
خوابم ببرد
و رویای آن روزی را ببینم
که برای اولین بار گفته‌ام
"دوستت دارم"
و تو خندیدی...

انجمن رمان نویسی




عاشقانه‌ های مهران رمضانیان

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، Mohadeseh.f و یک کاربر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,793
امتیاز واکنش
25,275
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
پیش از تو.
پیش از آنکه تو را بشناسم!
پیش از آنکه صدایم بزنی و بدانم نامم چقدر زیباست...
باران می‌بارید.
اما جوانه‌ای بر درختان نمی‌رویید!
تابستان به سردی زمستان بود.
و جنگ تا دو قدمی شهر پیش آمده بود.
می‌دانی؟
پیش از تو حال جهانم اینگونه بود.
امروز سربازها روی مزرعه‌ها کار می‌کنند.
درختان در چند نوبت میوه می‌دهند،
و من در گرمای پهلویت چایم را سردتر از همیشه می‌نوشم.
و اینگونه جهانِ با تو می‌چسبد...

انجمن رمان نویسی




عاشقانه‌ های مهران رمضانیان

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، Mohadeseh.f و یک کاربر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا