خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

yeganeh yami

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/3/20
ارسال ها
1,025
امتیاز واکنش
17,409
امتیاز
323
سن
21
محل سکونت
زیر گنبد کبود
زمان حضور
92 روز 19 ساعت 14 دقیقه
نویسنده این موضوع
جهان آشفته بود و بی‌نظم. مردم به هیچ آیین و قاعده ای زندگی می‌کردند. جهان جوان بود. نه شکوهی در این زندگی بود و نه آرامشی. یک سال در ابتدای بهار، همین که طبیعت جامه ی نو به تن کرد، کیومرث این بی‌نظمی را پایان داد. او خود را شاه خواند و گفت اولین کسی است که در این جهان آشفته نظم می‌آفریند.

کیومرس شد بر جهان کدخدای / نخستین به کوه اندرون ساخت جای

او ابتدا در کوه ساکن شد و جایگاه خود را در بلندی قرار داد. مردم را به گرد خود جمع کرد و لباسی از پوست پلنگ پوشید و به آنها گفت در این پوشش از او پیروی کنند.

سر بخت و تختش برآمد به کوه/ پلنگینه پوشید خود با گروه

مردم تن خود را پوشاندند و کیومرث به آنها آیین خوردن و خوابیدن و و زیستن چون انسان را آموخت. مردم ناگهان خود را در صورتی دیدند که به زندگی آنها شکوه می‌داد. کیومرث به عرش نشست و مردم که به فرمان های او آسودگی و عظمت را شناخته بودند، در برابرش سر خم می‌کردند و او را پادشاه و فرمانروای خود می‌دانستند. راه و رسم دیگری در جهان حکم فرما شد. نه تنها مردم که مرغان و جانوران هم در برابر کیومرث تسلیم بودند و سر خم می‌کردند.


ازو اندر آمد همی پرورش/ که پوشیدنی نو بد و نو خورش


داستان کیومرث | شاهنامه فردوسی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، Narges_Alioghli، SAEEDEH.T و یک کاربر دیگر

yeganeh yami

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/3/20
ارسال ها
1,025
امتیاز واکنش
17,409
امتیاز
323
سن
21
محل سکونت
زیر گنبد کبود
زمان حضور
92 روز 19 ساعت 14 دقیقه
نویسنده این موضوع
"اندر زادن سیامک"

او صاحب فرزندی شد و نامش را سیامک گذاشت. پسر هم مانند پدر زیبا و خردمند بود و اندیشه های والا در سر داشت.

پسر بد مراورا یکی خوبروی / هنرمند و همچون پدر نامجوی

چشم و چراغ کیومرث و مردم بود. اما ترسی در دل کیومرث خانه کرده بود و بیم داشت که روزی سیامک را از دست بدهد. همین بیم مهر او را به پسر بیش‌تر می‌کرد.

به جانش بر از مهر گریان بدی / ز بیم جداییش بریان بدی

روزگار بر کیومرث و سیامک و مردمان می‌گذشت و پادشاه روزی به خود آمد که سی سال از پادشاهی او گذشته بود. هنوز مردم همچون روز نخست پادشاهی فرمانبردار او بودند. تنها دشمن پادشاه دیوی بدکردار و نیرنگ‌باز بود و فرزندی داشت به نام خرزوان که چون گرگ درنده بود و در نیرنگ و فریب و نا‌مردمی جانشین پدر بود.

به گیتی نبودش کسی دشمنا / مگر بدکنش ریمن آهرمنا

یکی بچه بودش چو گرگ سترگ / دلاور شده با سپاه بزرگ

دیو کینه کیومرث را به دل گرفته بود و می‌خواست آیین مردمی اورا از بین ببرد و تاج پادشاهی را خود بر سر نهد و جهان را بازگرداند به همان سیاهی نخستین.


داستان کیومرث | شاهنامه فردوسی

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، Narges_Alioghli و SAEEDEH.T

yeganeh yami

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/3/20
ارسال ها
1,025
امتیاز واکنش
17,409
امتیاز
323
سن
21
محل سکونت
زیر گنبد کبود
زمان حضور
92 روز 19 ساعت 14 دقیقه
نویسنده این موضوع
پذیره شدش دیو را جنگجوی / سپه را چو روی اندر آمد به روی

دیو، خرزوان را فرستاد تا آیین کیومرث را بر باد دهد. او سپاه دیوان را آماده کرد. سروش غیبی پیاپی به گوش سیامک خواند که سپاه دیوان آماده می‌شوند و دور نیست که به آدمیان یورش بیاورند و نظم زندگی آنها را براندازند.

یکایک بیامد خجسته سروش / بسان پری پلنگینه پوش

بگفتش ورا زین سخن دربه در / که دشمن چه سازد همی با پدر

سیامک تا سخن سروش غیبی را شنید خون در رگش به جوش آمد و عزم کرد در برابر دیو و سپاهش بایستد و پاسدار جهان و شکوه آن باشد.

سخن چون به گوش سیامک رسید/ ز کردار بدخواه دیو پلید

دل شاه بچه برآمد به جوش / سپاه انجمن کرد و بگشاد گوش

بی‌درنگ سپاهی جمع کرد وبه آنان گفت که دیو وفرزندش او چه در سر دارند وآنان باید در برابر سپاه ظلمت چه کار کنند.سیامک و سپاهش پوست پلنگ به تن کردند و مهیای جنگ شدند. چرا که در آن روز گاران کسی از سلاح و زره خبر نداشت و هنوز نیروی تن، بی‌یاری هیچ سلاهی جنگ را به پیش می‌برد.

بپوشید تن را به چرم پلنگ / که جوشن نبود و نه آیین جنگ

سپاه دیو و سپاه شهریار در برابر هم صف کشیدند. اما دیو راه فریب را در پیش گرفت و خرزوان در همان آغاز کار دست زد و سیامک را از زمین برداشت و به آسمان برد و باز بر زمین کوفت و اورا بی‌جان کرد. دیو چون گرگ درنده به چنگال و دندان تن سیامک را از هم درید و سپاه شهریار بی‌‌سرور شد.

سیامک بیامد برهنه تنا / برآویخت با پور آهرمنا

بزد چنگ وارونه دیو سیاه / دوتا اندر آورد بالای شاه

فکند آن تن شاهزاده به خاک / به چنگال کردش کمرگاه چاک


سیامک به دست خروزان دیو / تبه گشت و ماند انجمن بی خدیو


داستان کیومرث | شاهنامه فردوسی

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿ و Narges_Alioghli

yeganeh yami

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/3/20
ارسال ها
1,025
امتیاز واکنش
17,409
امتیاز
323
سن
21
محل سکونت
زیر گنبد کبود
زمان حضور
92 روز 19 ساعت 14 دقیقه
نویسنده این موضوع
و خیلی زود به کیومرث خبر دادند که آن بیم همیشگی او بدل به واقعیت شده وفرزند برومندش به دست خرزوان دیوازمیان رفته است. کیومرث ازتخت به زیرآمدوجامه ی خود را چاک زد وبا فریاد و خروش به سرو روی خود زد ورخسارخود را خراشید.
چو آگه شد از مرگ فرزند شاه /ز تیمار گیتی برو شد سیاه
فرود آمد از عرش ویله کنان /زنان بر سر و موی و رخ را کنان
دو رخساره پر خون و دل سوگوار/دو دیده پر از نم چو ابر بهار
خروشی برآمد ز لشکر به زار/کشیدند صف بر در شهریار
همه جامه ها کرده پیروزه رنگ/دو چشم ابر خونین و رخ بادرنگ
دد و مرغ و نخچیر گشته گروه/برفتند ویله کنان سوی کوه

برفتند با سوگواری و درد/ز درگاه کی شاه برخاست گرد


داستان کیومرث | شاهنامه فردوسی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿ و Narges_Alioghli
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا