مشاعره با حرف ر

moh@mad · 8/11/20

LIDA_M گفت:
روزه هــجــر شــکــســتــیــم و هــلـال ابـروئـی
مــنــظــر افــروز شــب عــیــد وصــالــی کــردیـم
***
روح مــن نــیــز بـه دنـبـال تـو گـیـرد پـرواز
دگر از صحبت این دلشده سیر آمده است
***
روی در کـعـبـه ایـن کـاخ کـبـود آمـده ایـم
چون کواکب به طواف و به درود آمده ایم

#شهریار

ﺭﺍﺯ ﺩﻝ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﻮﺷﻴﺎﺭ ﻧﮕﻮیید
ﺍﺳﺮﺍﺭ ﻟﺐ ﻳﺎﺭ ﺑﻪ ﺍﻏﻴﺎﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ
ﺍﺯ ﺑﻴﺨﺒﺮﺍﻥ ﺭﺍﻩ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﻣﭙﺮﺳﻴﺪ
ﺑﺎﺩﻝ ﺳﻴﻪ ﻫﺎﻥ ﻗﺼﻪ ﺩﻟﺪﺍﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ

عراقی

راه مرا اشاره شو من به کجا رسیده ام
هرچه دویده ام تو را خسته شدم ندیده ام

مولانا

رفتم ز درت ز جور، بیش از پیشت
از طعن رقیب گبر کافر کیشت
پیش تو سپردم این دل غمزده‌ام
کی باشدم آنکه جان سپارم پیشت

شیخ بهایی

LIDA_M · 8/11/20

روزی کــه رفــتــی از بــر بــالــیــن شـهـریـار
گــفــتـم کـه نـالـه ای کـنـم و بـر سـر آرمـت
***
رســتــخــیــز چــمــن و شــاهــد و ســاقـی مـخـمـور
چــنــگ و نــی بـاشـد و مـی بـاشـد و مـیـنـا بـاشـد
***
رود از دیــده چــو بــا یــادمــنــش اشــک نــدامـت
لـــالـــه از خــاکــم و از کــالــبــدم نــالــه بــرآیــد
***
رفــیــق اگــر تـو رسـیـدی سـلـام مـا بـرسـانـی
کــه مــن بــه اهــل وفــا و مــروتــی نــرسـیـدم

#شهریار

moh@mad · 8/11/20

LIDA_M گفت:
روزی کــه رفــتــی از بــر بــالــیــن شـهـریـار
گــفــتـم کـه نـالـه ای کـنـم و بـر سـر آرمـت
***
رســتــخــیــز چــمــن و شــاهــد و ســاقـی مـخـمـور
چــنــگ و نــی بـاشـد و مـی بـاشـد و مـیـنـا بـاشـد
***
رود از دیــده چــو بــا یــادمــنــش اشــک نــدامـت
لـــالـــه از خــاکــم و از کــالــبــدم نــالــه بــرآیــد
***
رفــیــق اگــر تـو رسـیـدی سـلـام مـا بـرسـانـی
کــه مــن بــه اهــل وفــا و مــروتــی نــرسـیـدم

#شهریار

روی تو که رشک ماه ناکاسته است
باغی است که از هر گلی آراسته است
گر زان که خدا نیز وفائی بدهد
آنی که دل من از خدا خواسته است

هاتف اصفهانی

رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شب گرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن

مولانا

راز درون پرده ز رندان سرخوش پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را

حافظ

LIDA_M · 8/11/20

moh@mad گفت:
روی تو که رشک ماه ناکاسته است
باغی است که از هر گلی آراسته است
گر زان که خدا نیز وفائی بدهد
آنی که دل من از خدا خواسته است

هاتف اصفهانی

رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شب گرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن

مولانا

راز درون پرده ز رندان سرخوش پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را

حافظ

راه خـداپـرسـتـی ازین دلشکستگی است
اقـلـیـم خـود پرستی از آن راه دیگر است
***
روزی کــه رفــتــی از بــر بــالــیــن شـهـریـار
گــفــتـم کـه نـالـه ای کـنـم و بـر سـر آرمـت
***
رســتــخــیــز چــمــن و شــاهــد و ســاقـی مـخـمـور
چــنــگ و نــی بـاشـد و مـی بـاشـد و مـیـنـا بـاشـد
***
رود از دیــده چــو بــا یــادمــنــش اشــک نــدامـت
لـــالـــه از خــاکــم و از کــالــبــدم نــالــه بــرآیــد

#شهریار

niloofar.H · 12/11/20

روزی که نفخ صور برانگیزم ز خاک
جانم همه ثنای تو خواهد ز استخوان

راحتی گر بود در کنج خموشی بوده است
بر زبان‌ها چون سخن بیهوده سرگردان شدیم

روزی که روی سرخوش و خرامان سوی بازار
در شهر بکی صومعه آباد نیابد

رها شد ز بند زره موی اوی
درفشان چو خورشید شد روی اوی
فردوسی

راست به مانند یکی زلزله
داده تنش بر تن ساحل یله
نیما یوشیج

moh@mad · 15/11/20

راستی گویم به سروی ماند این بالای تو
در عبارت می‌نیاید چهره زیبای تو

سعدی

روز و شب خون جگر میخورم از درد جدایی
ناگوار است به من زندگی ای مرگ کجایی

هاتف

رنج تن دور از تو ای تو راحت جانهای ما
چشم بد دور از تو ای تو دیده بینای ما

مولانا

Ryhwn · 16/1/21

روز و شب خون جگر میخورم از درد جدایی
ناگوار است به من زندگی ای مرگ کجایی
هاتف اصفهانی
***
رفت از بر من آنکه مرا مونس جان بود
دیگر به چه امید در این شهر توان بود
سعدی
***
روز شادی همه کس یاد کند از یاران
یاری آنست که ما را شب غم یاد کنید
خواجوی کرمانی

رنج تن دور از تو ای تو راحت جانهای ما
چشم بد دور از تو ای تو دیده بینای ما
عافیت بادا تنت را ای تن تو جان صفت
کم مبادا سایه لطف تو از بالای ما
مولانا
***
ربط ما با داغ عالمسوز عشق امروز نیست
سالها شد این سمندر شیرمست آتش است
صائب تبریزی
***
رفتم به طبیب جان گفتم که ببین دستم
هم بیدل و بیمارم هم عاشق و سرمستم
صد گونه خلل دارم ای کاش یکی بودی
با این همه علتها در شنقصه پیوستم
مولانا

محدثه موحدی · 23/3/21

رهروان سرخوش ولای تو علی
جان عالم به فدای تو علی

FaTeMé_KH · 23/3/21

راستی گویم به سروی ماند این بالای تو
در عبارت می نیاید چهره ی زیبای تو
رندان تشنه لـ*ـب را آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

حافظ

محدثه موحدی · 23/3/21

ره کویت پیش گرفتم
تا دلت را من گرفتم

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر ممتاز

کاربر حرفه‌ای

کاربر ممتاز

کاربر حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر ممتاز

مدیر بازنشسته رمان ۹۸

کاربر نیمه فعال

کاربر نیمه فعال

کاربر نیمه فعال

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین