خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Nahal.s

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/3/20
ارسال ها
12
امتیاز واکنش
156
امتیاز
98
سن
24
زمان حضور
11 ساعت 59 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام رمان: مهر نگاهت بر دلم افتاد
نویسنده: نهال.ص
ژانر: عاشقانه، اجتماعی، طنز
نام ناظر: Matiᴎɐ✼
خلاصه:داستان در مورد دختر پرستاری ست که در پی زلزله ای شدید، به مناطق زلزله زده اعزام می شود؛ با سختی ها و ناراحتی ها می جنگد و در این بین، با حاج رسول فتحی آشنا می شود، مردی که خود در زندگی رنج و سختی بسیاری کشیده و حالا با دیدن بهاره، مهر نگاهش بر دل او می افتد.


در حال تایپ رمان مهر نگاهت بر دلم افتاد | نهال.ص کاربر انجمن رمان۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Matiᴎɐ✼، Meysa و 13 نفر دیگر

Nahal.s

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/3/20
ارسال ها
12
امتیاز واکنش
156
امتیاز
98
سن
24
زمان حضور
11 ساعت 59 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه:
ما آدم ها اغلب چیز هایی رو می بینیم که باعث رنجش و آزار خودمون شده بی اونکه فکر کنیم همه آدم های اطرافمون به همون اندازه ای که ما رنجیدیم، از چیزی یا کسی زخم خوردند و رنجیدند. به همون اندازه بهونه ای دارند برای زخم زدن، تلخ بودن، دور شدن. ما آدم ها از کنار هم عبور کردیم و از یادمون رفت، میشه لحظه ای بجای هم بود، میشه کمی صبوری کرد، میشه هنوزم باهم موند و گذشت و یادگرفت.
حاتمه ابراهیم زاده​


در حال تایپ رمان مهر نگاهت بر دلم افتاد | نهال.ص کاربر انجمن رمان۹۸

 
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Matiᴎɐ✼، Meysa و 11 نفر دیگر

Nahal.s

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/3/20
ارسال ها
12
امتیاز واکنش
156
امتیاز
98
سن
24
زمان حضور
11 ساعت 59 دقیقه
نویسنده این موضوع
بوی خوش یاس وحشی و مریم را با تمام وجود استشمام می‌کنم و بعد از پرداخت پول با حسی خوب از گل فروشی بیرون می‌آیم.کاش می‌شد بوی گل ها را در وجودم ذخیره می‌کردم تا حداقل با این بوی تند و منزجر کننده‌ی اگزوز خودرویی که جلوی گل فروشی سعی در روشن کردن ماشینش دارد، عوض کنم. قصد برگشت به خانه را می کنم و قدم زنان درحالیکه یک دستم را از فرط سرما داخل جیب پالتو ام فرو برده ام، به سمت کناره خیابان همیشه شلوغ بیمارستان، می‌روم و در همین بین، دعوای یک ساعت پیش را در ذهن مرور می‌کنم:
- خانم زیاری این درست نیست که به یکی فقط شیفت شب بدید و به یکی دیگه فقط صبح، این واقعاً بی‌ انصافیه.
اخمی می‌کند و صدایش رو بالاتر می‌برد:
- ببین خانم افخمی حاشیه نرو، اینجا هدنرس شما منم، پس شما همتون موظف هستین از دستورات من پیروی کنید. اگه نمی‌تونید، می‌تونید تشریف ببرید دفتر پرستاری شکایت کنید.
با کلافگی پوفی می‌کشم و برای تاکسی زرد رنگی دست بلند می‌کنم و سوار می‌شوم. سرم را به پشتی صندلی تکیه می‌دهم و چشمانم را می‌بندم.
با شنیدن صدای موسیقی آشنایی از بلندگوهای ماشین چشمانم را باز می‌کنم و به راننده نگاهی می‌اندازم؛ با آن مو های جو گندمی، سعی در همخوانی با خواننده را دارد، سری تکان می‌دهم و از پنجره به تماشای خیابان های همیشه شلوغ و پر ترافیک تهران می‌نشینم و سعی می‌کنم دیگر به هیچ چیز فکر نکنم. برای همین، به صدای آهنگ که عمیقاً به جان و دلم می‌نشیند و کاملاً وصف حال است، گوش می‌دهم:
تهرونو با دود و دمش
با برف و بارون کمش
پشت ترافیک موندنش
به خاطر تو دوست دارم

تهرونو با شلوغیاش
دلتنگی خیابوناش
تنهایی تو کافه هاش
به خاطر تو دوست دارم

تهرونو با تو دوست دارم به جون تو
تهرونو یک روز نمیخوام بدون تو
من تو رو با دنیا عوض نمیکنم
قسم به اون چشمای مهربون تو

شیشه ی پنجره را پایین می‌کشم، هوای سرد که وارد ریه هایم می‌شود، ناخودآگاه لبخندی روی صورتم می‌نشیند، با دقت، به مردمی که هریک با تکاپو سعی در رساندن خود به خانه شان را دارند، نگاه می‌کنم، از بچه های کار که در سر چهار راه دستمال به دست، سعی در تمیز کردن شیشه‌ی ماشین های پشت ترافیک مانده را دارند، گرفته تا پدری که فرزند خود را قلمدوش کرده و در کنار همسرش با لبخندی که روی لبانشان جاریست، قدم می‌زنند.
از پنجره کمی سرم را بیرون می‌برم و رو به آسمان شب، همگام با شعر، هم خوانی می‌کنم؛ تهرونو با شلوغیاش، دلتنگی خیابوناش، تنهایی تو کافه هاش، به خاطر تو دوست دارم...


در حال تایپ رمان مهر نگاهت بر دلم افتاد | نهال.ص کاربر انجمن رمان۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، M O B I N A و 10 نفر دیگر

Nahal.s

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/3/20
ارسال ها
12
امتیاز واکنش
156
امتیاز
98
سن
24
زمان حضور
11 ساعت 59 دقیقه
نویسنده این موضوع
نیم ساعت بعد با رسیدن به مقصد از ماشین پیاده می‌شوم و کرایه را حساب می‌کنم و به سمت خانه مان به راه می‌افتم. داخل کوچه که می‌شوم، طاهر را به همراه موتورش جلوی درب ساختمان می‌بینم، آواز گویان با آن صدای به خیال خود قشنگش و آن موتور قرمز جدیدش و لُنگی که مرتب آینه های موتورش را تمیز می‌کند، ترکیب مضحکی را رقم زده ست. اهمیتی نمی‌دهم و به سمت در ساختمان می‌روم، همین که می‌خواهم وارد بشوم، دست از آواز خواندن می‌کشد و دستمال لُنگ قرمزش را دور گردنش می‌اندازد و خیره به من نگاه می کند.
داخل ساختمان می‌شوم و در را محکم می‌بندم، نفسی عمیق می‌کشم تا از حجم عصبانیتم کمی کاسته شود.از آسانسور که پیاده می‌شوم سعی می‌کنم نقاب بی خیالی ام را مثل همیشه بزنم، برای همین لبخندی می‌زنم و بوی خوب غذا را در مشامم می‌کشم. نیم بوت هایم را در می‌آورم و با سلام بلندی وارد خانه می‌شوم.
- به به چه بویی راه انداختی مامان، تا پایین داره بوش میاد
شیرین می‌خندد:
- واقعا؟ خب پس بیا که غذای مورد علاقه ات رو درست کردم.
دوباره بو می‌کشم و با لبخندی می‌گویم:
- دستت درد نکنه
دست هایم را می‌شویم و به صورتم مشت مشت آب می‌زنم تا کمی از این خستگی و کلافگی راحت بشوم.
لباس هایم را عوض می‌کنم و قدری بر روی صندلی اتاق می‌نشینم. با شنیدن صدای زنگ آیفون، با فکر به این که مامان مشغول کار در آشپزخانه ست و نمی‌تواند در را باز کند، از اتاق بیرون می‌روم و با دیدن میلاد در تصویر، دکمه را می‌فشارم.
بعد از آن وارد آشپزخانه می‌شوم و روی صندلی ناهار خوری می‌نشینم.
- چی شده؟ دپرسی.
آهی می‌کشم و به مامان که این جمله را گفته، نگاهی خسته می‌اندازم:
- هییی مادر من، چی بگم آخه که امروز از زمین و زمان برام باریده.
در حالیکه که کوفته ها را درون دیس می‌چیند، رو به من با نگرانی می‌گوید:
- چرا مگه چی شده؟
سرم را روی دستم روی میز می‌گذارم و قضیه بعدازظهر را به طور خلاصه تعریف می‌کنم.
دیس را روی میز می‌گذارد و مقابلم می‌نشیند.
صدای میلاد که از پذیرایی می‌آید، سریع می‌گوید:
- من نگفتم با این پسره سر به سر نذار؟ این لاته، آدم نیست که.حالا جلوی داداشت چیزی نگی ها، دوباره قاطی می کنه میره می‌افتن به جون هم، اون وقت شر به پا میشه.
ورود میلاد به آشپزخانه باعث می‌شود حرفمان نصفه و نیمه بماند.
- به به احوال بهاره خانوم؟ خسته نباشی.
و صبر نمی‌کند حتی جواب سلام و احوال پرسی اش را بدهم؛ نان را بر روی میز می‌گذارد و به سمت قابلمه ی روی گاز می‌رود و درش را برمی‌دارد و بو می‌کشد. از فرصت استفاده می‌کنم و تکه ای از نان سنگک داغی که جلویم است را می‌کنم و می‌خورم.
بعد از آمدن بابا، همه دور سفره می‌نشینیم و شام را با شوخی ها و مزه پرانی های میلاد می‌خوریم.
بعد از شام، داخل لیوان ها چای می‌ریزم و برای خودم در استکانی کمر باریک به همراه تعدادی گز و مقداری آب نبات پولکی به پذیرایی می برم. بعد از گذاشتن سینی بر روی میز، استکانم را در دست می‌گیرم و روی مبل تک نفره مان می‌نشینم، تکیه می‌دهم و به فکر فرو می‌روم.


در حال تایپ رمان مهر نگاهت بر دلم افتاد | نهال.ص کاربر انجمن رمان۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، M O B I N A و 10 نفر دیگر

Nahal.s

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/3/20
ارسال ها
12
امتیاز واکنش
156
امتیاز
98
سن
24
زمان حضور
11 ساعت 59 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت3
بهش نگاه می کنم تا تاثیر حرف هام رو روش ببینم.
خیلی واضحه که به تته پته افتاده، چون می دونه رفیقش مرتضی سر هرچیزی شوخی کنه، در عوض روی من یه تعصب خاصی داره این رو نه تنها دوستش بلکه کل پسر های محل می دونن که نباید از ۲ کیلومتری من، رد بشن که اگه رد بشن حسابشون دیگه با مرتضی ست. برای همین می گه:
- ای وای سوتفاهم نشه آبجی، ما فقط...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مهر نگاهت بر دلم افتاد | نهال.ص کاربر انجمن رمان۹۸

 
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، M O B I N A و 10 نفر دیگر

Nahal.s

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/3/20
ارسال ها
12
امتیاز واکنش
156
امتیاز
98
سن
24
زمان حضور
11 ساعت 59 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت4
غذا رو می خورم و ظرفش رو توی سینک می ذارم. از مامان تشکر می کنم و به اتاقم می روم.خودم رو می اندازم رو تختم و نمی فهمم دیگه کِی به خواب می روم که با صدای مژگان مژگان گفتن های مامان از خواب می پرم:
- بسه دیگه دختر پاشو لنگ ظهر شد چقدر می خوابی آخه؟ خسته نمی شی؟
این مژگان گفتن هاش هر ۲۰ ثانیه تکرار می شه و تا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مهر نگاهت بر دلم افتاد | نهال.ص کاربر انجمن رمان۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، M O B I N A و 10 نفر دیگر

Nahal.s

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/3/20
ارسال ها
12
امتیاز واکنش
156
امتیاز
98
سن
24
زمان حضور
11 ساعت 59 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت5
صبحونه ام رو می خورم و بلند می شم و بعد از جمع کردنشون به اتاقم میرم تا حاضر بشم. موهای فرفری ام رو با هزار بدبختی شونه اش می کنم و می بافمشون. یه کرم ضد آفتاب و یه رژ کالباسی کمرنگ هم می زنم. همین.
"چه خبره عروسی که نمی روم محل کاره ها."
مقنعه ام رو اتو می زنم و لباس هام رو می پوشم و با برداشتن کیفم و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مهر نگاهت بر دلم افتاد | نهال.ص کاربر انجمن رمان۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، M O B I N A و 10 نفر دیگر

Nahal.s

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/3/20
ارسال ها
12
امتیاز واکنش
156
امتیاز
98
سن
24
زمان حضور
11 ساعت 59 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت6
بعد از رفتن خانوم زیاری، زلزله به بحث داغ امروز تبدیل می شه. به سپیده نگاه می کنم و می گم:
- سپیده؟
- هوم
- این زلزله که اومده، الان فرض کن مردمش در چه حالیَن؟ تو سرمای اونجا چند نفر، چند خانوار بدون خونه و زندگی شدن؟ چند تا از عزیزاشون رو یک جا از دست دادن؟ درحالیکه سرم پایینه و یه حس بد و ناراحت کننده ای ته...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مهر نگاهت بر دلم افتاد | نهال.ص کاربر انجمن رمان۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، M O B I N A و 8 نفر دیگر

Nahal.s

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/3/20
ارسال ها
12
امتیاز واکنش
156
امتیاز
98
سن
24
زمان حضور
11 ساعت 59 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت7
همین طور که نت گردی می کنم، پیام سپیده بالای صفحه گوشیم می آید، روش می زنم که پیام باز می شه.
نوشته:
- چطوری؟
در حالیکه کرم وجودیم فعال شده می گم:
- همونطوری، مگه تو دکتری؟
وبعد براش استیکر خنده میفرستم.
- دکتر که نه، ولی پرستار که هستم.
بعدشم یه استیکر چشمک فرستاده بود.
- آقاتون قربون دست و پاهای بلورینت بره.
- وایی عشقمو نگو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مهر نگاهت بر دلم افتاد | نهال.ص کاربر انجمن رمان۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، M O B I N A و 8 نفر دیگر

Nahal.s

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/3/20
ارسال ها
12
امتیاز واکنش
156
امتیاز
98
سن
24
زمان حضور
11 ساعت 59 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت8

بالاخره قبول می کنه و من با احتیاط هرچه تمام تر تزریقش رو انجام می دم و سرمش رو وصل می کنم. از اتاق که بیرون می آم، همراهش رو می بینم که اونطرف ایستاده، در حالیکه کاپشنش روی دستاشه. همین طور که به سمت استیشن می رم، کمی صدام رو بلند می کنم تا به گوشش برسه:
- سِرُمشون رو زدم، وقتی تموم شد بهم بگید که بیام و درش بیارم از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مهر نگاهت بر دلم افتاد | نهال.ص کاربر انجمن رمان۹۸

 
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، M O B I N A و 9 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا