- عضویت
- 16/8/19
- ارسال ها
- 491
- امتیاز واکنش
- 1,981
- امتیاز
- 228
- زمان حضور
- 28 روز 3 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
مرد با ناراحتی دستی به سرِ پسرک کشید و گفت:
- بیا بریم تو حیاط...
پسرک سری تکان داد و دنبال مرد راه افتاد. دو دقیقهای را راه رفتند که به یکی از نیمکتهای وسط حیاط رسیدند.
- بشین!
امیر نگاه گذرایی به مرد انداخت و نشست.
مرد هم بلافاصله بعد از نشستن امیر، خودش را روی نیمکت جای داد.
- خب... اسمت چیه؟!
پسرک نفس عمیقی کشید و گفت:
-...
- بیا بریم تو حیاط...
پسرک سری تکان داد و دنبال مرد راه افتاد. دو دقیقهای را راه رفتند که به یکی از نیمکتهای وسط حیاط رسیدند.
- بشین!
امیر نگاه گذرایی به مرد انداخت و نشست.
مرد هم بلافاصله بعد از نشستن امیر، خودش را روی نیمکت جای داد.
- خب... اسمت چیه؟!
پسرک نفس عمیقی کشید و گفت:
-...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
در حال تایپ رمان تازیانه حیات | پردیس کاربر انجمن رمان ٩٨
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com