خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

★PARDIS★

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/8/19
ارسال ها
491
امتیاز واکنش
1,981
امتیاز
228
زمان حضور
28 روز 3 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
مرد با ناراحتی دستی به سرِ پسرک کشید و گفت:
- بیا بریم تو حیاط...
پسرک سری تکان داد و دنبال مرد راه افتاد. دو دقیقه‌ای را راه رفتند که به یکی از نیمکت‌های وسط حیاط رسیدند.
- بشین!
امیر نگاه گذرایی به مرد انداخت و نشست.
مرد هم بلافاصله بعد از نشستن امیر، خودش را روی نیمکت جای داد.
- خب... اسمت چیه؟!
پسرک نفس عمیقی کشید و گفت:
-...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان تازیانه حیات | پردیس کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 10 نفر دیگر

★PARDIS★

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/8/19
ارسال ها
491
امتیاز واکنش
1,981
امتیاز
228
زمان حضور
28 روز 3 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
امیر هم بعد از مدت‌ها به خانه رفت و لباس‌هایش را عوض کرد و این بار، با رضایت بیشتری از خانه بیرون رفت.
دو روزی بود که از آن شب گذشته بود، امروز روزِ عمل مادرش بود!
پسرک به شدت امیدوار، ولی نگران بود!
***
دو ساعت گذشته بود، امیر نگران‌تر از همیشه، با پاهایش روی زمین ضرب میگرفت.
دست‌هایش را مشت کرد و چیزهایی زیر ل**ب زمزمه می‌کرد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان تازیانه حیات | پردیس کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 9 نفر دیگر

★PARDIS★

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/8/19
ارسال ها
491
امتیاز واکنش
1,981
امتیاز
228
زمان حضور
28 روز 3 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
پسرک همان‌طور که بغض عجیبی گلویش را خفت کرده بود، بلند بلند خندید و گفت:
- بسه! حتی شوخیِ این حرفتون میتونه من رو بـرای سال‌ها بُکُشِه!
نیما با تعجب گفت:
- منظورت چیه!
امیر عصبی غرید:
- نشنیدی؟! گفتم حتی شوخیش‌هم قشنگ نیست!
مرد با چشم‌های متعجب گفت:
- شوخی؟ چه شوخی‌ای؟
همان‌طور که یک اشک، از چشم سمت راست امیر غلظید، با خنده گفت:
-...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان تازیانه حیات | پردیس کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 10 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا