خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

ronak.a

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/6/20
ارسال ها
722
امتیاز واکنش
6,367
امتیاز
213
سن
23
محل سکونت
اتاقم
زمان حضور
27 روز 20 ساعت 49 دقیقه
دست از شلاق زدن روستایی‌هامان برداشته‌ایم، اما آن‌ها خودشان به شلاق زدن خودشان ادامه می‌دهند.

» کتاب برادران کارامازوف


•~✓جــمـــله‌های به یــاد مانـــدنی✓~•

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SheRviN DoKhT و parädox

Sepideh:)

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/10/20
ارسال ها
264
امتیاز واکنش
5,966
امتیاز
213
محل سکونت
خونمون
زمان حضور
13 روز 11 ساعت 40 دقیقه
اگه جوابتو نمیدم فک نکن کم اوردم بدون ابلهی ....
(جواب ابلهان خاموشیست ):boredb:


خودم:)


•~✓جــمـــله‌های به یــاد مانـــدنی✓~•

 
  • تشکر
  • قهقهه
Reactions: parädox و Sh@bnam

Silaaaaaaa

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
1/11/20
ارسال ها
6
امتیاز واکنش
188
امتیاز
153
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 39 دقیقه
بهم گفت: «تا حالا شکار رفتی؟» گفتم «نه.» گفت: «من قبلا می‌رفتم، ولی دیگه نمی‌رم، آخرین باری که شکار رفتم، شکار گوزن بود، خیلی گشتم تا یه گوزن پیدا کردم. من بهش شلیک کردم، درست زدم به پاش، وقتی رسیدم بالای سرش هنوز جون داشت، نفس می‌کشید و با چشم‌هاش التماس می‌کرد، زیباییش مسخم کرده بود، حس کردم که می‌تونه دوست خوبی واسه‌م باشه، می‌تونستم نزدیک خونه یه جای دنج واسه‌ش درست کنم. اما خوب که فکر کردم فهمیدم که این‌جوری اون گوزن واسه همیشه لنگ می‌زنه و هروقت من رو ببینه یاد بلایی می‌افته که سرش آوردم، از نگاهش فهمیدم بزرگ‌ترین لطفی که می‌تونم در حقش بکنم اینه که یه گلوله صاف تو قلبش شلیک کنم.» بعدش گفت: «تو هیچ‌وقت نمی‌تونی با کسی که بدجور زخمیش کردی دوست باشی.»
قهوه سرد آقای نویسنده، روزبه معین


•~✓جــمـــله‌های به یــاد مانـــدنی✓~•

 
  • عالی
  • ناراحت
  • تشویق
Reactions: |Nikǟn|، LIDA_M، parädox و یک کاربر دیگر

Whisper

ویراستار برتر رمان ۹۸
کاربر V.I.P انجمن
ویراستار انجمن
مدیر آزمایشی
  
عضویت
22/11/20
ارسال ها
523
امتیاز واکنش
11,227
امتیاز
303
زمان حضور
95 روز 17 ساعت 13 دقیقه
میگن آقا....مرغی که انجیرمیخوره چی؟!
نوکش....کجه;-)


•~✓جــمـــله‌های به یــاد مانـــدنی✓~•

 
  • خنده
Reactions: رز سیاه

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,798
امتیاز واکنش
20,422
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
مرزهای عقل و منطق ممکن است کاملا قاطع باشد،
اما در عشق همه‌ی مرزها و جدایی‌ها محو می‌شوند.


کتاب: ملت عشق
نویسنده: الیف شافاک


•~✓جــمـــله‌های به یــاد مانـــدنی✓~•

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: |Nikǟn|، elaheh.1991 و parädox

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,849
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نازنینا!
تو چرا بی خبر از ما
شده ای؟!

شهریار


•~✓جــمـــله‌های به یــاد مانـــدنی✓~•

 
  • تشکر
Reactions: elaheh.1991

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,798
امتیاز واکنش
20,422
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
یادت باشه، آدم‌ها به آن اندازه‌ای که مهربان هستند، احمق نیستند!

کتاب: مادر بزرگت رو از اینجا ببر

نویسنده: دیوید سداریس


•~✓جــمـــله‌های به یــاد مانـــدنی✓~•

 
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: |Nikǟn|، elaheh.1991 و parädox

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,798
امتیاز واکنش
20,422
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
کسانی که فکر می کنند مرگ، بدترین اتفاق ممکن است، هیچ چیز درباره ی زندگی نمی دانند.
هیچ چیز مثل آهنگی درباره ی یک عشق ناکام نمیتواند به یاد شما بیاورد که چگونه یک چیز باارزش را از دست داده اید.


کتاب: زندگی اسرار آمیز
نویسنده: سومانک کید


•~✓جــمـــله‌های به یــاد مانـــدنی✓~•

 
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: |Nikǟn|، elaheh.1991 و parädox

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,798
امتیاز واکنش
20,422
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
با منقار بزرگش به آسمان اشاره کرد و با خودنمایى مى گفت؛ رفقا آن بالا، آن بالا، درست پشـت آن ابر سیاه، سـرزمین شـیر و عسل است، سـرزمینى کـه ما حیوانات بدبخت در آنجا بـراى همیشـه از رنج کار آسوده خواهیم شد.حتى مدعـى بود در یکى از پـروازهاى دور و دراز آنجا را به چشم دیده مزارع جاودان و پرچین هایى که روى آنها قند و کلوچه می‌روییده دیده. خیلى از حیوانات گفته‌هاى او را باور میکردند و منطق شان این بود؛ که زنـدگى اکنون پر از مشقت اسـت، و انصاف در این اسـت کـه دنیاى بهترى در جاى «دیگـرى» وجـود داشـته باشـد!

کتاب: قلعه حیوانات
نویسنده: جورج اورول


•~✓جــمـــله‌های به یــاد مانـــدنی✓~•

 
  • تشکر
Reactions: |Nikǟn| و elaheh.1991

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,798
امتیاز واکنش
20,422
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
فروید:
_آنا، تو هنوز هم یه دختر بچه موندی. بچه ها خود به خود فیلسوفن، همش سوال می کنند.
آنا:
_ بزرگ ها چی؟
فروید:
_بزرگ ها خود به خود احمقن، جواب میدن.


کتاب: مهمان ناخوانده
نویسنده: اریک امانوئل اشمیت


•~✓جــمـــله‌های به یــاد مانـــدنی✓~•

 
  • تشکر
Reactions: |Nikǟn| و elaheh.1991
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا