خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Mahshid Setoodeh

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/1/20
ارسال ها
382
امتیاز واکنش
3,130
امتیاز
228
زمان حضور
26 روز 7 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
اوحدالدین محمد ابن محمد ( یا ابن اسحاق) شاعر و دانشمند ایرانی قرن ششم هجری است. وی از بسیاری از معلومات متداول زمان خود از قبیل منطق ، موسیقی، ریاضی و نجوم بهره داشت. ابتدا مداح سلطان سنجر بود و پس از مرگ او و استیلای ترکان غز بر خراسان به ستایش امرا و سفرای بلاد مختلف مشغول شد، ولی در اواخر عمر زهد پیشه کرد و از ملازمت سلاطین کناره گرفت. در تاریخ وفات او بین مورخان اختلاف است ولی به احتمال قوی حدود سال ۵۸۳ هجری قمری در گذشته است.


اشعار انوری

 
  • تشکر
Reactions: moh@mad

Mahshid Setoodeh

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/1/20
ارسال ها
382
امتیاز واکنش
3,130
امتیاز
228
زمان حضور
26 روز 7 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
جرمی ندارم بیش از این کز جان وفادارم ترا
ور قصد آزارم کنی هرگز نیازارم ترا


زین جور بر جانم کنون، دست از جفا شستی به خون
جانا چه خواهد شد فزون، آخر ز آزارم ترا


رخ گر به خون شویم همی، آب از جگر جویم همی
در حال خود گویم همی، یادی بود کارم ترا


آب رخان من مبر، دل رفت و جان را درنگر
تیمار کار من بخور، کز جان خریدارم ترا


هان ای صنم خواری مکن، ما را فرازاری مکن
آبم به تاتاری مکن، تا دردسر نارم ترا


جانا ز لطف ایزدی گر بر دل و جانم زدی
هرگز نگویی انوری، روزی وفادارم ترا

انوری


اشعار انوری

 
  • تشکر
Reactions: moh@mad

Mahshid Setoodeh

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/1/20
ارسال ها
382
امتیاز واکنش
3,130
امتیاز
228
زمان حضور
26 روز 7 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
ای کرده خجل بتان چین را
بازار شکسته حور عین را


بنشانده پیاده ماه گردون
برخاسته فتنهٔ زمین را


مگذار مرا به ناز اگر چند
خوب آید ناز نازنین را


منمای همه جفا گه مهر
چیزی بگذار روز کین را


دلداران بیش از این ندارند
با درد قرین چو من قرین را


هم یاد کنند گه گه آخر
خدمتگاران اولین را


ای گم شده مه ز عکس رویت
در کوی تو لعبتان چین را


این از تو مرا بدیع ننمود
من روز همی شمردم این را


سیری نکند مرا ز جورت
چونان که ز جود مجد دین را

انوری


اشعار انوری

 
  • تشکر
Reactions: moh@mad

Mahshid Setoodeh

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/1/20
ارسال ها
382
امتیاز واکنش
3,130
امتیاز
228
زمان حضور
26 روز 7 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
ای کرده در جهان غم عشقت سمر مرا
وی کرده دست عشق تو زیر و زبر مرا


از پای تا به سر همه عشقت شدم چنانک
در زیر پای عشق تو گم گشت سر مرا


گر بی‌تو خواب و خورد نباشد مرا رواست
خود بی‌تو در چه خور بود خواب و خور مرا


عمری کمان صبر همی داشتم به زه
آخر به تیر غمزه فکندی سپر مرا


باری به عمرها خبری یابمی ز تو
چون نیست در هوای تو از خود خبر مرا


در خون من مشو که نیاری به دست باز
گر جویی از زمانه به خون جگر مرا

انوری


اشعار انوری

 
  • تشکر
Reactions: moh@mad

Mahshid Setoodeh

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/1/20
ارسال ها
382
امتیاز واکنش
3,130
امتیاز
228
زمان حضور
26 روز 7 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
گر باز دگرباره ببینم مگر اورا
دارم ز سر شادی بر فرق سر او را


با من چو سخن گوید جز تلخ نگوید
تلخ از چه سبب گوید چندین شکر او را


سوگند خورم من به خدا و به سر او
کاندر دو جهان دوست ندارم مگر او را


چندان که رسانید بلاها به سر من
یارب مرسان هیچ بلایی به سر او را


هر شب ز بر شام همی تا به سحرگه
رخساره کنم سرخ ز خون جگر او را

انوری


اشعار انوری

 
  • تشکر
Reactions: moh@mad

Mahshid Setoodeh

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/1/20
ارسال ها
382
امتیاز واکنش
3,130
امتیاز
228
زمان حضور
26 روز 7 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
از دور بدیدم آن پری را
آن رشک بتان آزری را


در مغرب زلف عرض داده
صد قافله ماه و مشتری را


بر گوشهٔ عارض چو کافور
برهم زده زلف عنبری را


جزعش به کرشمه درنوشته
صد تختهٔ تازه کافری را


لعلش به ستیزه در نموده
صد معجزهٔ پیمبری را


تیر مژه بر کمان ابرو
برکرده عتاب و داوری را


بر دامن هجر و وصل بسته
بدبختی و نیک‌اختری را


ترسان ترسان به طنز گفتم
آن مایهٔ حسن و دلبری را


کز بهر خدای را کرایی؟
گفتا به خدا که انوری را

انوری


اشعار انوری

 
  • تشکر
Reactions: moh@mad

Mahshid Setoodeh

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/1/20
ارسال ها
382
امتیاز واکنش
3,130
امتیاز
228
زمان حضور
26 روز 7 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
جانا به جان رسید ز عشق تو کار ما
دردا که نیستت خبر از روزگار ما


در کار تو ز دست زمانه غمی شدم
ای چون زمانه بد، نظری کن به کار ما


بر آسمان رسد ز فراق تو هر شبی
فریاد و نالهای دل زار زار ما


دردا و حسرتا که به جز بار غم نماند
با ما به یادگاری از آن روزگار ما


بودیم بر کنار ز تیمار روزگار
تا داشت روزگار ترا در کنار ما


آن شد که غمگسار غم ما تو بوده‌ای
امروز نیست جز غم تو غمگسار ما


آری به اختیار دل انوری نبود
دست قضا ببست در اختیار ما

انوری


اشعار انوری

 
  • تشکر
Reactions: moh@mad

Mahshid Setoodeh

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/1/20
ارسال ها
382
امتیاز واکنش
3,130
امتیاز
228
زمان حضور
26 روز 7 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
ای غارت عشق تو جهانها
بر باد غم تو خان و مانها


شد بر سر کوی لاف عشقت
سرها همه در سر زبانها


در پیش جنیبت جمالت
از جسم پیاده گشته جانها


در کوکبهٔ رخ چو ماهت
صد نعل فکنده آسمانها


نظارگیان روی خوبت
چون در نگرند از کرانها


در روی تو روی خویش بینند
زینجاست تفاوت نشانها


گویم که ز عشوهای عشقت
هستیم ز عمر بر زبانها


گویی که ترا از آن زیان بود
الحق هستی تو خود از آنها


تا کی گویی چو انوری مرغ
دیگر نپرد از آشیانها


داند همه‌کس که آن چه طعنه‌ست
دندانست بتا در این دهانها

انوری


اشعار انوری

 
  • تشکر
Reactions: moh@mad

Mahshid Setoodeh

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/1/20
ارسال ها
382
امتیاز واکنش
3,130
امتیاز
228
زمان حضور
26 روز 7 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
ای از بنفشه ساخته گلبرگ را نقاب
وز شب تپانچه‌ها زده بر روی آفتاب


بر سیم ساده بیخته از مشک سوده‌گرد
بر برگ لاله ریخته از قیر ناب آب


خط تو بر خد تو چو بر شیر پای مور
زلف تو بر رخ تو چو بر می پر غراب


دارم ز آب و آتش یاقوت و جزع تو
در آب دیده غرق و بر آتش جگر کباب


در تاب و بند زلف دلاویز جان کشت
جان در هزار بند و دل اندر هزار تاب


گه دست عشق جامهٔ صبرم کند قبا
گه آب چشم خانهٔ رازم کند خراب


چون چشمت از جفا مژه بر هم نمی‌زند
چشمم به خون دل مژه تا کی کند خضاب


هم با خیال تو گله‌ای کردمی ز تو
بر چشم من اگر نشدی بسته راه خواب


ای روز و شب چو دهر در آزار انوری
ترسم که دهر باز دهد زودت این جواب

انوری


اشعار انوری

 

Mahshid Setoodeh

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/1/20
ارسال ها
382
امتیاز واکنش
3,130
امتیاز
228
زمان حضور
26 روز 7 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
خه از کجات پرسم چونست روزگارت
ما را دو دیده باری خون شد در انتظارت


در آرزوی رویت دور از سعادت تو
پیچان و سوگوارم چون زلف تابدارت


ما را نگویی ای جان کاخر به چه عنایت
بیگانگی گرفتی از یار دوستدارت


ای جان و روشنایی به زین همی بباید
تو برکناری از ما، ما در میان کارت


با مات در نگیرد ماییم و نیم جانی
یا مرگ جان گزینم یا وصل خوشگوارت


گر بخت دست گیرد ور عمر پای دارد
یکبار دیگر ای جان گیریم در کنارت

انوری


اشعار انوری

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا