- عضویت
- 6/2/20
- ارسال ها
- 7,624
- امتیاز واکنش
- 13,279
- امتیاز
- 428
- زمان حضور
- 82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
میپرسم قصد خواب نداری جانم؟
دستی به موهای برهم ریخته اش میکشد و میگوید
تو صبحِ زود بیدار شده ای
خسته ای
همین نیم ساعت پیش گفتی گیجِ خوابم
فردا هم که باید صبحِ زود بیدار شوی
کلی هم کار داری
منطقی ست که بخوابی...
دوباره میپرسم قصد خواب نداری جانم؟
لـ*ـبش را کج میکند و چند مرتبه پلک میزند و ابرو بالا می اندازد و میگوید نه !
میگویم قهوه را دم میکنی یا دم کنم؟
ادامه میدهد که منطقی نیست جانا!
تو بخواب!
میگویم اتفاقا خیلی هم منطقی ست!
شبی که تو بی خواب شوی
منطقی ترین تصمیم جهان در آن شب، به نام من ثبت میشود!
منطقی ترین تصمیم جهان
دو صندلی ست رو به روی هم
در نیمه ی تاریکِ خانه، کنارِ پنجره...
همراه دو فنجان قهوه ی تلخ و داغ
البته که با خنده ی شیرین ات همراه میشود...
همراه میشود با چشمان زل زده ات به چشمانم
به چشمانم که سرخ شده است، خمار شده است ، سخت بازو بسته میشود اما قیدِ خواب را زده...!
گیج و گنگ نگاهم میکند
ادامه میدهم که عزیزم کار و خستگی که همیشه هست
نگذار این روزمرگی برایمان تصمیم بگیرد!
برایش منطق خودت را تعریف کن...
حالا قهوه را دم میکنی یا دم کنم؟
میگوید دم میکنم...فقط یک بـ*ـو*سه به آن تصمیم منطقی ات اضافه کن که وقتی قرار است برایم شعر بخوانی...
میگوید و می رود و دفترچه ی شعرم دنبالش راه میافتد...!
| علی سلطانی |
دستی به موهای برهم ریخته اش میکشد و میگوید
تو صبحِ زود بیدار شده ای
خسته ای
همین نیم ساعت پیش گفتی گیجِ خوابم
فردا هم که باید صبحِ زود بیدار شوی
کلی هم کار داری
منطقی ست که بخوابی...
دوباره میپرسم قصد خواب نداری جانم؟
لـ*ـبش را کج میکند و چند مرتبه پلک میزند و ابرو بالا می اندازد و میگوید نه !
میگویم قهوه را دم میکنی یا دم کنم؟
ادامه میدهد که منطقی نیست جانا!
تو بخواب!
میگویم اتفاقا خیلی هم منطقی ست!
شبی که تو بی خواب شوی
منطقی ترین تصمیم جهان در آن شب، به نام من ثبت میشود!
منطقی ترین تصمیم جهان
دو صندلی ست رو به روی هم
در نیمه ی تاریکِ خانه، کنارِ پنجره...
همراه دو فنجان قهوه ی تلخ و داغ
البته که با خنده ی شیرین ات همراه میشود...
همراه میشود با چشمان زل زده ات به چشمانم
به چشمانم که سرخ شده است، خمار شده است ، سخت بازو بسته میشود اما قیدِ خواب را زده...!
گیج و گنگ نگاهم میکند
ادامه میدهم که عزیزم کار و خستگی که همیشه هست
نگذار این روزمرگی برایمان تصمیم بگیرد!
برایش منطق خودت را تعریف کن...
حالا قهوه را دم میکنی یا دم کنم؟
میگوید دم میکنم...فقط یک بـ*ـو*سه به آن تصمیم منطقی ات اضافه کن که وقتی قرار است برایم شعر بخوانی...
میگوید و می رود و دفترچه ی شعرم دنبالش راه میافتد...!
| علی سلطانی |
داستان های کوتاه علی سلطانی
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: