خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است. هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
فاصله نگیرید ؛ اِنزوا ، عمر را کوتاه می کند .
قضاوت نکنید ؛ قضاوت ، فاصله ها را زیاد می کند !
دیگران را درک کنید ، کاری کنید که حالشان کنارِ شما خوب باشد و احساسِ بهتری داشته باشند ، این بخشِ مهمی از هوش و نبوغِ اجتماعی ست که لازمه ی روابطی سالم و هدفمند و رمزِ محبوبیتِ آدم هاست .
قبول دارم ! تحملِ تفاوت ها ، گاهی واقعا سخت می شود . اما باید این را پذیرفت که هم انسان ها با هم متفاوت اند و هم مشکلاتِ هرکس ، منحصر به خودش است .
نمی توان شبیهِ دیگران شد یا دیگران را شبیهِ خود کرد ، نمی توان از تمامِ آدم ها توقعِ سازگاری و همراهی داشت ، اما می توان تفاوت ها را درک کرد ، می توان مدارا کرد و کنار آمد ، می توان روابطِ بهتری داشت .
این مردم ، حتی شاد ترینِشان هم مشکلات و دغدغه هایِ خودش را دارد ! نباید مدام ، انگشتِ اتهام به سمتِ دیگران نشانه گرفت ، نباید همیشه دنبالِ ایراد بود .
آدم ها همه شان بد نیستند ، همه شان بی انصاف نیستند !
آدم ها با هم متفاوت اند ، همین !
می توان با وجودِ تمامِ تفاوت ها کنارِ هم شاد بود ،
می توان جامعه ی بهتری داشت ،
می توان جامعه ی بهتری ساخت !


دلنوشته‌ های نرگس صرافیان طوفان

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، Ghazaleh.A و 4 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
آدم هایِ بی معرفتی هستیم !
زود برایِ هم تکراری می شویم ،
زود از هم خسته می شویم ...
انگار "عاشق شدن" را یادمان نداده اند ،
پایِ حرف ماندن را ،
وفاداری را ؛
یادمان نداده اند ...
اولش برایِ به دست آوردنِ هم ، به هر دری می زنیم ،
به هم که رسیدیم ؛
مقایسه می کنیم ،
دنبالِ عیب هایِ هم می گردیم ،
و راحت از هم سیر می شویم ...
انصافا که آدم هایِ بی اراده و سر درگمی هستیم ،
به حرف و قول هایمان هیچ اعتباری نیست ... !
ما یک مشت بازنده ایم ،
که انتقامِ نداشته هایمان را ؛
از پیوستگی ها و آدم هایِ بی خطا می گیریم ...


دلنوشته‌ های نرگس صرافیان طوفان

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، Ghazaleh.A و 4 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
یک پهلو لبخند و حالِ خوب ، بر می دارم و به استقبالِ اتفاقاتِ خوبِ امروزم می روم ،
و شک ندارم که همه چیز ، خوب پیش می رود ؛
چون من اینطور خواسته ام !
به دیروز و اتفاقاتش فکر نمی کنم ، هرچه بود گذشت و تمام شد ،
اما زندگی ادامه دارد و من این ادامه را قربانیِ گذشته های تمام شده و دیروزهای از دست رفته نخواهم کرد !
ایدئولوژیِ من در مواجهه با آدم های جدیدِ زندگی ام این است که آن ها را آدم های خوبی ببینم و این را در همان نگاهِ اول بهشان بگویم و می دانم که این برای من ، در هر صورت ، یک امتیاز است ؛
اگر خوب باشند که با تأیید های من ،خوب تر می شوند ، و اگر بد باشند هم با تلقین های من ، سعی شان را می کنند که خوب باشند .
و من امروزم را با صدایِ بلند ، خوب ترین روزِ ممکن می دانم ؛
تا اگر روزِ خوبی است که خوب تر شود و اگر آمده تا روزِ بدی باشد ، با لبخند و اعتمادم ، شرمنده اش کنم !
خوش خیال بودن ، نوعی وصایت در مقابل زندگی ست
و من برای ساختنِ حالِ خوبم ، سیاستمدارِ کارکشته و قهاری ام !


دلنوشته‌ های نرگس صرافیان طوفان

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، Ghazaleh.A و 4 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
زیاد پیش آمده ، خیلی زیاد !
که حوصله ی خودم را هم نداشته ام ، ولی با همان حال ؛ حرف های دیگران را گوش بوده ام ، زیبایی هایشان را چشم ، و زخم هایشان را مرهم ...
زیاد پیش آمده که کم آورده ام و با کوهی از بغض ، نشسته ام روبروی آدمِ ناامیدی و به حال و هوای زندگی ، برش گردانده ام .
زیاد پیش آمده که هر شب ، اشک هایم را زیرِ سکوتِ بالشم پنهان کرده ام و هر صبح ، با لبخندی به پهنای تمامِ حسرت های جهان ، شانه ای محکم بوده ام برای درماندگی و بی پناهیِ آدم ها ...
زیاد پیش آمده دردهای خودم را انکار کنم تا دلی نگیرد ، دستی نلرزد و شانه ای درد نگیرد !
همیشه خواسته ام بانیِ لبخند و حالِ خوبِ آدم ها باشم ،
از همان کودکی ...
همان روزهای بی تکلّفی که انشای تمام بچه های محلهرا می نوشتم و مشق های خودم می مانْد ...
و هیچ کس نفهمید که این رفیقْ بازِ کوچک ، در سرش چه هدف ها و آرزوهای بزرگی داشت !


دلنوشته‌ های نرگس صرافیان طوفان

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، Ghazaleh.A و 4 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
من هم تازگی ها مسیرِ کوچه ی علی چپ را بلد شده ام ...
خوب هم بلد شده ام !
نه بحث می کنم ، نه منت می کشم ، نه تسلیم می شوم ...
سرم را پایین می اندازم و کارِ خودم را می کنم !
اگر ببینم جایی به شخصیت و ارزشم توهین می شود ؛
بی هیچ حرف و کنایه ای ، کنار می کشم ...
دیگر حتی به رفتارهای دیگران ذره ای هم فکر نمی کنم ،
دلیلی ندارد برایِ اشتباهات و خطایِ آن ها ، آرامش من خراب شود ...
من برای چیزهایی که به من مربوط نیست ، وقتم را هدر نمی دهم !
زمان و افکار من ، با ارزش ترین داشته های من در زندگیست ...
به هیچ قیمتی ، از آنها نخواهم گذشت !
من به این جهان آمده ام که شاد و موفق باشم ،
من نیامده ام بحث کنم ،
من نیامده ام حرص بخورم ،
من نیامده ام معمولی باشم ... !


دلنوشته‌ های نرگس صرافیان طوفان

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، Ghazaleh.A و 4 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
من خسته‌تر از آنی بودم که بدی‌ها را با بدی جواب بدهم و "هوی" باشم در جواب ِ "های" آدم‌ها...
خسته‌تر از آنی بودم که روحم را شرحه‌شرحه کنم تا بفهمند که در موردم اشتباه می‌کنند یا بفهمند که به کار من کاری نداشته باشند.
و بی‌خیال‌تر از آنی که از کسی کدورتی به دلم داشته باشم...
من در هر شرایطی و در مواجهه با هر آدمی، خودم بودم!
کسی که برای هیچ‌کس بد نخواست، هیچ‌کس را بد نمی‌دید و دیگران را نه از روی ظاهر و نه از روی رفتارها و قضاوت‌های عجولانه قضاوت نمی‌کرد!
آدم‌ها متفاوتند، خیلی متفاوت...
و من حریفِ تفاوت‌های آدم‌ها و حریفِ نظرها و واکنش‌های شخصی‌شان، نخواهم شد.

گوش‌هایم را می‌گیرم، به رویشان لبخند می‌زنم و کارِ خودم را می‌کنم، همان کاری که می‌دانم درست است و باور دارم که حالِ جهانِ مرا بهتر می‌کند.

و می‌دانم که روزی، همین آدم‌ها از نشستن و پایِ ایستاده‌ها را گرفتن و زمین زدن خسته می‌شوند، می‌ایستند، گوش‌هایشان را می‌گیرند، به روی اطرافیانشان لبخندی زده و راهِ آرزوهای خودشان را می‌روند...
همه‌ی ما روزی خسته خواهیم شد از راضی نگه داشتنِ همه و همه را شبیهِ باورهای خود خواستن، کلاهمان را بالاتر خواهیم گذاشت و به اتفاقات و هدف‌های بزرگ‌تری فکر خواهیم کرد...


دلنوشته‌ های نرگس صرافیان طوفان

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، Ghazaleh.A و 4 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
من هرگز کسی شبیه به خودم را ندیده ام
هرگز کسی شبیه به خودم را نداشته ام !
ولی گاهی به این فکر کرده ام که چه خوب بود اگر یک نسخه ی دیگر هم از من وجود داشت .
یکی که تکرار دوباره ای از من باشد ، دست ها ، چشم ها ، نگاه ، لبخند و رفتارهایش ؛
درست شبیه به خودم باشد و ، هرجا که رفت ، با من اشتباهش بگیرند ،
کسی که می شد افکار مشترکمان را روی هم بریزیم و فکری اساسی به حالِ جهان کنیم ...
شاید اگر دوتا بودیم ، زورمان به همه چیز می رسید ،
شاید اگر دوتا بودیم ، هیچ کس حریفِ آرزوهایمان نمی شد ،
با هم دست به کار می شدیم و تمام دیوارهای شهر را رنگ می زدیم ،
با هم می رفتیم و برای تمام آدم های غمگینِ جهان چای می بردیم ، کنارشان می نشستیم و آرامشان می کردیم ،
باهم حرف می زدیم ، باهم قدم می زدیم و پا به پای هم ، دیوانگی می کردیم ...
من برای ادامه ی راه ، یکی شبیه به خودم را کم دارم
تنهایی زورم به آرزوهایم نمی رسد ،
تنهایی برای تمامِ هدف هایم زمان و انگیزه ی کافی ندارم
امروز به این فکر کردم که دوقلوها باید آدم های خوش اقبالی باشند
به معنای واقعی ، یکی هست که هوایشان را دارد ، عاشقانه دوستشان دارد و آنها را عمیقا می فهمد ...
اگر خدا از من هم یک نسخه ی دیگر آفریده بود ؛
آنوقت تنهایی ام را با کسی پر می کردم که ارزشش را داشت ، کسی که شبیه به خودم بود ، افکار عجیبم را می فهمید و با هم می نشستیم ، چای می خوردیم و بحث های فیلسوفانه می کردیم
کسی که نیازی نبود خودم را برای نگاه های لبریز از سوال و ابهام او تشریح کنم
کسی که اگر بود ؛ با تمام شباهتش با من ، منحصر به فرد ترین آدمِ زندگی ام می شد ...


دلنوشته‌ های نرگس صرافیان طوفان

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، Ghazaleh.A و 4 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
یک زمان هایی هست که برای بهتر شدنِ حالت ، زمان می خواهی...
دلت میخواهد بی هیچ توضیحی گوشه ای بنشینی و بدون دخالت آدم ها باخودت خلوت کنی ، دستی به قفسه ی خاک گرفته ی افکارت بکشی ، تا شاید بتوانی با خودت کنار بیایی و آرامش را به روزهایت برگردانی .
دقیقا نمی دانی چرا ،اما حالت خوب نیست و اگر تمامِ دنیا هم جمع شوند ، نمی توانند برایِ تو کاری کنند
که هر کاری کنند تو خوب نمی شوی ...
گاهی همه چیز دست به دست هم می دهد تا تو به این نتیجه برسی ؛
که یک حرف هایی را نمی توان زد
و یک بغض هایی را نمی توان شکست
گاهی جایی از زندگی قرار می گیری که بعد از آن به تمام آدم های کلافه ای که می خواهند تنها باشند حق می دهی .
همان جایی که خودت هم دقیقا نمی دانی مشکلت با خودت و با دنیا چیست
فقط کمی زمان می خواهی و سکوت ، همین !


دلنوشته‌ های نرگس صرافیان طوفان

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، Ghazaleh.A و 4 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
پیوستگی داشتن با آدم ها و حفظِ این ارتباط ،
سخت ترین کارِ دنیاست !
وقتی آنها به تو نیاز دارند،
تو حوصله ی هیچ کس را نداری،
و زمانی که تو نیاز به آنها داری
تازه می فهمی که هیچ کس را نداری !
می فهمی چقدر تنهایی ،
و چقدر نیاز دارے با کسی حرف بزنی ،
و چقدر دردناک است اگر سراغشان بروے
و حوصله ات را نداشته باشند ...
قصه این است که همه ے ما به هم محتاجیم
اما در زمان هایی که نباید !
و آخرش یکی از همین روزها روے شانه هایی که نداریم ،
به اندازه ے یک عمر ،
اشک می ریزیم و توے پهلویی که نیست ،
می میریم ...


دلنوشته‌ های نرگس صرافیان طوفان

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، Ghazaleh.A و 4 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
آدم هایی که زود عصبانی می شوند ، آدم هایی اند که درک نشده اند ، کمتر از نیازشان محبت دیده اند ، و بیشتر از توانشان محبت کرده اند .
طبیعی است که گاهی کم بیاورند ، کاسه ی طاقتشان سرریز شود و تمام حسرت و کمبود و بغض هایشان را از پشتِ خاکریزِ خشم و قهر و بهانه ، بیرون بریزند و چند دقیقه ی بعد ، پشیمان شوند !
آدم ها که عصبانی شدند ، جبهه نگیرید ! برایشان یک لیوان آب بریزید ، کنارشان بنشینید ، در پهلویشان بگیرید ، با عشق و علاقه در چشمانشان نگاه کنید و بگویید چقدر وجودشان برای شما ارزشمند است ، چقدر خوب است که هستند و چه اندازه دوستشان دارید .
خشم ، قهر ، کناره گیری و فریاد ؛ ارثیه ی اجدادیِ آدم ها نیست !
این ناگزیرترین حالتِ ابرازِ استیصال و رنج های درونیِ آدم هاست ،
نوعی اعتراض به دیده نشدن ، شنیده نشدن و سردیِ عمیقِ پیوستگی هایی که نیاز به کمی توجه و رسیدگی و همدلی دارند ...


دلنوشته‌ های نرگس صرافیان طوفان

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، Ghazaleh.A و 4 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا