مشاعره با اشعار سعدی

moh@mad · 1/9/20

* رهــــــا * گفت:
یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم
زان دو لـ*ـب شیرینت صد شور برانگیزم

گر قصد جفا داری، اینک من و اینک سر
ور راه وفا داری جان در قدمت ریزم

بس توبه و پرهیزم کز عشق تو باطل شد
من بعد بدان شرطم کز توبه بپرهیزم

من بی‌مایه که باشم که خریدار تو باشم
حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
تو مگر سایه لطفی به سر وقت من آری
که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم

niloofar.H · 3/9/20

مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را

moh@mad · 5/9/20

این مطرب از کجاست که برگفت نام دوست
تا جان و جامه بذل کنم بر پیام دوست
دل زنده میشود به امید وفای یار
جان رقص میکند به سماع کلام دوست

* رهــــــا * · 5/9/20

تا خیال قد و بالای تو در فکر منست
گر خلایق همه سروند چو سرو آزادم

به سخن راست نیاید که چه شیرین سخنی
وین عجب‌تر که تو شیرینی و من فرهادم

moh@mad · 6/9/20

من از آن روز که دربند توام آزادم
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم
همه غم‌های جهان هیچ اثر می‌نکند
در من از بس که به دیدار عزیزت شادم

. faRiBa . · 6/9/20

من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی
یا چه کردم که نگه باز به من می‌ نکنی

* رهــــــا * · 6/9/20

یا دل بنهی به جور و بیداد
یا قصه عشق درنوردی

ای سیم تن سیاه گیسو
کز فکر سرم سپید کردی

بسیار سیه، سپید کردست
دوران سپهر لاجوردی

. faRiBa . · 7/9/20

یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم
زان دو لـ*ـب شیرینت صد شور برانگیزم

moh@mad · 7/9/20

مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده
ولیکن با که گویم راز چون محرم نمیبینم
قناعت میکنم با درد چون درمان نمییابم
تحمل میکنم با زخم چون مرهم نمیبینم

~PARLA~ · 8/9/20

من بی‌مایه که باشم که خریدار تو باشم
حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم

تو مگر سایه لطفی به سر وقت من آری
که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر ممتاز

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر ممتاز

مدير بازنشسته

کاربر ممتاز

مدیر آزمایشی مجله خبری رمان ۹۸

مدير بازنشسته

مدیر آزمایشی مجله خبری رمان ۹۸

کاربر ممتاز

مدیر ارشد بازنشسته

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین