- عضویت
- 21/4/19
- ارسال ها
- 5,684
- امتیاز واکنش
- 25,043
- امتیاز
- 473
- زمان حضور
- 82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
رجوع به مطلب و بیان حال آن طالب و مطلوب حضرت رب اعنی شیرازهی دفتر توحید و دروازهی کشور تجرید و تفرید سراندازان را رئیس و سالار، پاکبازان را انیس و غمخوار، سید جن و بشر، سر حلقهی اولیائی حشر: مولی الموالی سیدالکونین ابی عبدالله الحسین صلوات اللّه علیه و اصحابه و ورود آن حضرت به صحرای کربلا و هجوم و ازدحام کرب وبلا:
گوید او چون باده خواران الست
هر یک اندر وقت خود گشتند سرخوش
ز انبیا و اولیا، از خاص و عام
عهد هر یک شد به عهد خود تمام
نوبت ساغرانداز سرخوشان رسید
آنکه بدپا تا ب سرخوش، آن رسید
آنکه بد منظور ساغرانداز هست شد
و آنکه گل از دست برد، از دست شد
گرم شد بازار عشق ذوفنون
بوالعجب عشقی، جنون اندر جنوب
خیره شد تقوی و زیبایی بهم
پنجه زد درد و شکیبایی بهم
سوختن با ساختن آمد قرین
گشت محنت با تحمل، همنشین
زجر و سازش متحد شد، درد و صبر
نور و ظلمت متفق شد، ماه و ابر
خوشـی و غم مدغم شد و تریاق و زهر
مهر و کین توأم شد و اشفاق و قهر
ناز معشوق و نیاز عاشقی
جور عذرا و رضای وامقی
عشق، ملک قابلیت دید صاف
نزهت از قافش گرفته تا بقاف
از بساط آن، فضایش بیشتر
جای دارد هرچه آید، پیشتر
گفت اینک آمدم من ای کیا
گفت از جان آرزومندم بیا
گفت بنگر، بر ز دستم آستین
گفت منهم برزدم دامان، ببین
لاجرم زد خیمه عشق بی قرین
در فضای ملک آن عشق آفرین
بی قرینی با قرین شد، همقران
لامکانی را، مکان شد لامکان
کرد بروی باز، درهای بلا
تا کشانیدش بدشت کربلا
داد مستان شقاوت را خبر
کاینک آمد آن حریف در بدر
نک نمایید آید آنچ از دستتان
میرود فرصت، بنازم شستتان
سرکشید از چار جانب فوج فوج
لشکر غم، همچنان کز بحر، موج
یافت چون سرخیل مخموران خبر
کز خمـار باده آید درد سر
خواند یکسر همرهان خویش را
خواست هم بیگانه و هم خویش را
گفتشان ای مردم دنیا طلب
اهل مصر و کوفه و شام و حلب
مغزتان را شور خواهــش نـفس غالبست
نفستان، جاه و ریاست طالبست
ای اسیران قضا؛ در این سفر
غیر تسلیم و رضا، این المفر؟
همره مارا هوای خانه نیست
هرکه جست از سوختن، پروانه نیست
نیست در این راه غیر از تیر و تیغ
گومیا، هر کس ز جان دارد دریغ
جای پا باید بسر بشتافتن
نیست شرط راه، رو برتافتن
گوید او چون باده خواران الست
هر یک اندر وقت خود گشتند سرخوش
ز انبیا و اولیا، از خاص و عام
عهد هر یک شد به عهد خود تمام
نوبت ساغرانداز سرخوشان رسید
آنکه بدپا تا ب سرخوش، آن رسید
آنکه بد منظور ساغرانداز هست شد
و آنکه گل از دست برد، از دست شد
گرم شد بازار عشق ذوفنون
بوالعجب عشقی، جنون اندر جنوب
خیره شد تقوی و زیبایی بهم
پنجه زد درد و شکیبایی بهم
سوختن با ساختن آمد قرین
گشت محنت با تحمل، همنشین
زجر و سازش متحد شد، درد و صبر
نور و ظلمت متفق شد، ماه و ابر
خوشـی و غم مدغم شد و تریاق و زهر
مهر و کین توأم شد و اشفاق و قهر
ناز معشوق و نیاز عاشقی
جور عذرا و رضای وامقی
عشق، ملک قابلیت دید صاف
نزهت از قافش گرفته تا بقاف
از بساط آن، فضایش بیشتر
جای دارد هرچه آید، پیشتر
گفت اینک آمدم من ای کیا
گفت از جان آرزومندم بیا
گفت بنگر، بر ز دستم آستین
گفت منهم برزدم دامان، ببین
لاجرم زد خیمه عشق بی قرین
در فضای ملک آن عشق آفرین
بی قرینی با قرین شد، همقران
لامکانی را، مکان شد لامکان
کرد بروی باز، درهای بلا
تا کشانیدش بدشت کربلا
داد مستان شقاوت را خبر
کاینک آمد آن حریف در بدر
نک نمایید آید آنچ از دستتان
میرود فرصت، بنازم شستتان
سرکشید از چار جانب فوج فوج
لشکر غم، همچنان کز بحر، موج
یافت چون سرخیل مخموران خبر
کز خمـار باده آید درد سر
خواند یکسر همرهان خویش را
خواست هم بیگانه و هم خویش را
گفتشان ای مردم دنیا طلب
اهل مصر و کوفه و شام و حلب
مغزتان را شور خواهــش نـفس غالبست
نفستان، جاه و ریاست طالبست
ای اسیران قضا؛ در این سفر
غیر تسلیم و رضا، این المفر؟
همره مارا هوای خانه نیست
هرکه جست از سوختن، پروانه نیست
نیست در این راه غیر از تیر و تیغ
گومیا، هر کس ز جان دارد دریغ
جای پا باید بسر بشتافتن
نیست شرط راه، رو برتافتن
گنجینه الاسرار | عمان سامانی
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: