خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام ایزد منان

گذری بر زندگی عمان سامانی:
میرزا نوراﷲ بن میرزا عبداﷲ بن عبدالوهاب چهارمحالی اصفهانی ملقب به تاج الشعراء مشهور به عمان سامانی از شاعران معروف شهر سامان از توابع شهرستان شهرکرد استان چهارمحال و بختیاری ایران است. وی از شاعران صاحب نام و پر آوازه سالهای ۱۲۵۸ تا ۱۳۲۲ قمری است، نیاکان او همه از دری سرایان، پارسی گویان و آذری سرایان اعصار خود بوده‌اند، پدرش میرزا عبدلله متخلص به «ذره» مؤلف «جامع الانساب» و جدش میرزا عبدالواهاب سامانی متخلص به«قطره» و عمویش میرزا لطف لله متخلص به «دریا» همگی از شاعران عهد ناصری بوده‌اند که در دانش‌های دیگر نیز دستی داشته‌اند. میرزا نورالله همانند بسیاری از نیاکان خود در سلک تصوف و عرفان بودند، در حلقه ارادتمندان سعادتعلیشاه اصفهانی مشهور به طاووس العرفا و جانشین وی ملا سلطان محمّد گنابادی سلطانعلیشاه از اقطاب سلسله صوفیه نعمت‌اللهیه بود.

علی اکبر دهخدا درباره عمان سامانی می‌نویسد: میرزا نوراﷲ بن میرزا عبداﷲ بن عبدالوهاب چهارمحالی اصفهانی. ملقب به تاج الشعراء و مشهور به عمان سامانی. وی از اهالی قریه «سامان» است که آن از قرای چهارمحال خاک بختیاری می‌باشد. وی در سال ۱۲۶۴ ه.ق. متولد شد و در شب سه‌شنبه دوازدهم شوال سال ۱۳۲۲ ه.ق. درگذشت و در وادی السلام نجف دفن شد. او را دیوانی است به نام «گنجینة الاسرار» که در هند و در ایران به چاپ رسیده‌است».

نقل است که جنازه عمان را در مسجد جامع سامان به خاک سپردند و بعدها به نجف اشرف و غری شریف به دار الاسلام انتقال دادند.

از آثار عمان سامانی می‌توان به گنجینة الاسرار و مخزن الدرّر اشاره کرد. گنجینة الاسرار شاهکار عمان است. حبیب الله فضائلی در وصف گنجینة الاسرار آورده‌است این کتاب بحق کنز اسرار یا چنانچه خود سراینده نامیده گنجینه اسرار است، اسراری از ظهور عشق و جمال، اسراری از راز و نیاز عاشق و جذبه‌های معشوق، اسراری از سیر و سلوک و حالات وجد و شوق، اسراری از سوز و گداز و هجران و وصل.


گنجینه الاسرار | عمان سامانی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، *KhatKhati*، gandom و یک کاربر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
معشوق مطلقی را حمد و ستایش سزاست جل جلاله که تمام موجودات عاشق مقید اویند. همه راه اوست می‌پویند و وصل اوست که می‌جویند و حمد اوست می‌گویند و ان من شیء الایسبح بحمده هر برگی از دفتر معرفتش آیتی‌ست و هر گیاهی در بیدای وحدتش فراشته رایتی؛ با اینهمه عالمی متفکر آنند و جهانی بدیدۀ حیرت نگران، چه هرچه جهد بیش بنمایند و بیشتر گرایند منزل مقصود دورتر شود و دیدۀ معرفت بی نورتر.

دردا که ما ز مقصد خوددورتر شدیم

نزدیکتر هر آنچه نهادیم گام را

کمترین نعل بهایش جان و دل باختن‌ست و کهترین روی نمایش از همه پرداختن و خانمان برانداختن.

همه جان خواهد از عشّاق مشتاق

ندارد سنگ کم اندر ترازو

سبحان الله درازدستی این کوته آستینان بین!! عقل ناقص را چه مایه که از این مطلب سخن گوید؟، و هم عاجز را چه پایه که در تمنای این مقصد پوید، دانایان این نشأه همه با حیرت نادانی خفتند بلکه آنانکه لولاک شنیدندی جز ماعرفناک نگفتند. سبحانک لانحصی ثنآء علیک انت کما اثنیت علی نفسک و فوق ما یقول القائلون.

ای دل اهل ارادت بتو شاد

بتو نازم که مریدی و مراد

***

گر سیر کعبه و دیر، ور خانقاه کردم

غیر از تو کس ندیدم هر جانگاه کردم

قصد و مرادم از سیر، روی تو بود لاغیر

گر سیر کعبه و دیر ور خانقاه کردم

اثبات وحدت تو موقوف بد به الا

تا نفی ما سوی را بالا اله کردم

جز دعوی اناالحق نشنیدم از گیاهی

گوش دل از حقیقت بر هر گیاه کردم

و بر دو نمایندگان راه و معتکفان مسجد و خانقاه او نعت فراوان و درود بی پایان تحفه و نیاز باد که طالبان وصل او را مفتیان طریق و شرعند و شجرۀ دین مبینش را حافظان اصل و فرع، بهم متحد همچو شیرو شکر. یکی رهسپاران بیدای عقل را فاتحه و خاتمه‌ی مهار کشانست، ودیگری جانسپاران میدان عشق را منشأ و سر حلقه‌ی قطارکشان، این یک را شق قمر و معجز بگیتی سمر تعلیم مریدان آگاه را مجمل علامتی که «بهذه تأدب ابدال الحقیقة» و آن یک را ردشمس و تبدیل غدبه امس ارشاد سالکان راه را مختصر کرامتی که «تربی بها اطفال الطریقة»

محمد ملک دین را زینت و زین

کمان ابروی بزم قاب قوسین

علی مقصود جزو و مقصد کل

به ذیلش جمله را دست توسل

و اولاد نامی و احفاد گرامیشان جهان هدایت را سلطان دارالملک و نجات عاصیان را از غرقاب ضلالت، محکمترین فلکند، قدوه‌ی اصحاب دینند و قبله‌ی اربـاب یقین صلوات اللّه علیهم اجمعین.

اما بعد، چنین گوید این مداح دولت ابدمدت و دعاگوی سلطنت قوی شوکت، غلام آستان آل احمد مختار نور الله المتخلص به عمان السامانی من مضافات اصفهان که مدتی در طریق سلوک بسر بـرده گاهی از راه مجاهدات، مشاهداتی و از روی ریاضات، استفاضاتی در مراتب توحید و رسومات تفرید و تجرید و قانون صاحبان راز و مقامات عاشقان جان بازدست میداد پاره‌ای از آنها را منظوماً محفوظ خاطر و مسوده‌ی اوراق نموده، فراغ بالی و جمعیت خیالی که باعث جمع آن تفریق و سبب التیام آن تحریق بوده باشد میسر نمی‌شد و شفیقان مشتاق و رفیقان صافی مذاق را در اتمام و انجام آن اصرار تمام و ابرام مالاکلام میرفت تا در این سال فرخ که یک هزار و سیصد و پنج از هجرت نبوی صلی اللّه علیه و علی دینه القوی‌ست گذارم در دار السلطنۀ اصفهان ارم نشان افتاده، در ایام مجاورت وقتی با رئیس خواجه سرایان آغاسلیمان خان حفظه اللّه من آفات الزمان اتفاق افتاد، انسانی دیدم با فطرت فرشته و طینتی از صدق و صفا سرشته، جامع جمیع صفات انسانی و محبوب و مطبوع اقاصی و ادانی از کمال ملاطفت و مهربانیش در حیرت مانده؛ بمناسبت این شعر را فرو خواندم:

چشم مسافر چو بر جمال تو افتد

عزم رحیلش بدل شود به اقامت

روزی در اثنای محاوره زبان گشوده فرمود مژده که مثنویاتت در آستان رضای حضرت خامس آل عبا علیه آلاف التحیة و الثناء، مقبول و بشرف قبول موصول گشت، کجا شرذمه‌ای از آن اشعار خاطر عاطر کریمه حجر عصمت و عفیفۀ سرادق عظمت را مسموع گشته، مطبوع افتاد امر شد دریغ است که این چنین گنجینه‌ی اسرار و مخزن لئالی شاهوار در پس پرده‌ی استتار و مختفی از مسامع و انظار بماند طبعش کن و انتشارش ده تا این عروس، روی از پردۀ اختفا نماید و اهل دانش را از شنیدن و خواندنش احتظاظی کامل حاصل آید چه شکر نعمت حضرت باری و موهبتهای حق را حقگزاری موقوف به اظهار داشتن و منوط به پرده نگذاشتن ست دیگر بزرگان گفته‌اند:

فضل و هنر ضایع‌ست تا ننمایند

عود بر آتش نهند و مشک بسایند

همان به که این نقود عالی و عقود لئالی را مجموعه پردازی و دیباچۀ آنرا بالقاب خاص پرستاران کریمه‌ی عصر که ذکر محمدت و مکرمت ایشان بیرون از حد و حصرست، موشح و مزین سازی، خاتونی که اعلیحضرت شهریار عجم؛ وارث عرش کی و حارس ملک جم، کیقباد زمان و زمین اسکندر تاج سلیمان نگین

شاه آزاده خسرو عادل

داور ابردست دریادل

السلطان بن السلطان ناصر الدین شاه غازیادام اللّه ملکه را زبدۀ خواتین کرام و حضرت مستطاب ارفع اشرف اسعد امجد والا المسعود حضرت ظل السلطان دامت شو کته را فرخنده مام ست، بانویی که در مرتبۀ عصمت تالی مریم عمرانی و درجۀ زهد و تقوی را رابعۀ ثانی‌ست، همواره در تشویق عارفان سخن سنج و ترغیب به صله و دندان رنج مردانه رغبتی و شاهانه همتی دارد، ارجو که بیمن این نسبت بلند و شرافت ارجمند؛ صیت این سیمرغ گوشه نشین، شهره‌ی قاف تاقاف شود و ذکر این گنج خلوت گزین بیرون از حد اوصاف، لهذا امتثال را همت گماشته، نامه گرفته، خامه برداشته، بسی برنیامد که متفرقات چندین ساله را مرتباً در یک رساله جمع آورده به مثنوی گنجینة الاسرارش موسوم کردیم امید از کرم بزرگان آنکه چشم از معایب پریشان گوئیش پوشند و در ابراز و اظهار قبایح آن نکوشند. و من الله التوفیق و علیه التکلان.


گنجینه الاسرار | عمان سامانی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، *KhatKhati*، gandom و یک کاربر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
در بیان اینکه صاحب جمال را خودنمائی موافق حکمت شرط‌ست و اشاره به تجلی اول بر وجه اتم و اکمل و پوشیدن اعیان ثابته کسوت تعین را و طلوع عشق از مطلع لاهوتی و تجلی به عالم ملکوتی و ناسوتی- نعم ماقال:

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

عشق پیدا شد و آتش بهمه عالم زد (حافظ)

بر مصداق حدیث کنت کنزاً مخفیا فأحببت ان اعرف بر مذاق اهل توحید گوید:

کیست این پنهان مرادر جان و تن

کز زبان من همی گوید سخن؟

این که گوید از زبان من راز کیست

بنگرید این صاحب آواز کیست؟

در من اینسان خود نمایی می‌کند

ادعای آشنایی می‌کند

کیست این گویا و شنوا در تنم؟

باورم یارب نیاید کاین منم!

متصلتر با همه دوری به من

ازنگه با چشم و از زبان با سخن!

خوش پریشان با منش گفتارهاست

در پریشان گوئیش اسرارهاست

گوید او چون شاهدی صاحب جمال

حسن خود بیند بسرحد کمال

از برای خودنمایی صبح و شام

سر برآرد گـه ز روزن گـه ز بام

با خدنگ غمزه صیددل کند

دید هرجا طایری بسمل کند

گردنی هر جا درآرد در کمند

تا نگوید کس اسیرانش کمند

لاجرم آن شاهد بالا و پست

با کمال دلربایی در الست

جلوه‌اش گرمی بازاری نداشت

یوسف حسنش خریداری نداشت

غمزه‌اش را قابل تیری نبود

لایق پیکانش نخجیری نبود

عشــوه‌اش هرجا کمند انداز گشت

گردنی لایق نیامد، بازگشت

ما سوی آیینۀ آن رو شدند

مظهر آن طلعت دلجو شدند

پس جمال خویش در آیینه دید

روی زیبا دید و عشق آمد پدید

مدتی آن عشق بی نام و نشان

بد معلق در فضای بیکران

دلنشین خویش مأوائی نداشت

تا درو منزل کند جایی نداشت

بهر منزل بیقراری ساز کرد

طالبان خویش را آواز کرد

چونکه یکسر طالبانرا جمع ساخت

جمله را پروانه خود را شمع ساخت

جلوه‌ای کرد از یمین و از یسار

دوزخی و جنتی کرد آشکار

جنتی خاطر نواز و دلفروز

دوزخی دشمن گداز و غیر سوز


گنجینه الاسرار | عمان سامانی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، *KhatKhati* و gandom

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
در بیان اینکه چون طالب، تعینات را در شرط بندی طلب بباخت و هستی خود را در هستی مطلوب نیست ساخت و در فنای او باقی شد، لاجرم هم میخواره و هم ساغرانداز شد و اگر هم باده و جامش خوانند رواست.

دیگر از ساغرانداز نشان باقی نبود

ز آنکه آن میخواره جز ساغرانداز نبود

خود بمعنی باده بود و جام بود

گر بصورت رند درد آشام بود

شد تهی بزم از منی و از تویی

اتحاد آمد، بیکسو شد دویی


گنجینه الاسرار | عمان سامانی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli و *KhatKhati*

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
در بیان تبدل از عالم بسط به عالم قبض و تنزل از ملک معنی بجهان صورت گوید:

وه! که این مطلب ندارد انتها

قصه را سر رشته شد از کف رها

وای وای ایندل گرانجانی گرفت

این فرشته، خوی حیوانی گرفت

آنکه پنهان بد مرا در تن چه شد؟

آن سخن گوی از زبان من چه شد؟

چونشد آنکز گوش میکرد استماع

وز دهان من کف ز پای من سماع

من کیم؟ گردی ز خاک انگیخته

قالبی از آب و از گل ریخته

کوزه‌یی بنهاده در راه صبا

ای عجب آبی هدر خاکی هبا

من کیم؟ موجی ز دریا خاسته

قالبی افزوده روحی کاسته

عاجزی، محوی، عجولی، جاهلی

مضطری، ماتی، فضولی، کاهلی

نک حقیقت آمد و طی شد مجاز

شوخمش گوینده گفتن کرد ساز:

ای بحیرت مانده اندر شام داج

آفتاب آمد برون، اطفی السراج


گنجینه الاسرار | عمان سامانی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، *KhatKhati*، gandom و یک کاربر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
در انتقال بعالم بسیط بسط و اتصال بدریای محیط وجد و بیان اینکه چون صاحب جمال، جمال خود نماید و ناظران را دل از کف رباید، بر مقتضای حکمت، به آزارشان کوشند و عاشق را شرط است که از آن آزار نرمد و نخروشد تا بر منتهای خواهش کامران شود بر مصداق حدیث من عشقنی الخ.

باز گوید رسم عاشق این بود

بلکه این معشوق را آیین بود

چون دل عشاق را در قید کرد

خودنمایی کرد و دلها صید کرد

امتحانشان را ز روی سر خوشی

پیش گیرد شیوۀ عاشق کشی

در بیابان جنونشان سر دهد

ره بکوی عقلشان کمتر دهد

دوست میدارد دل پر دردشان

اشکهای سرخ و روی زردشان

چهره و موی غبار آلودشان

مغز پر آتش، دل پردودشان

دل پریشانشان کند چون زلف خویش

زآنکه عاشق را دلی باید پریش

خم کند شان قامت مانند تیر

روی چون گلشان کند همچون زریر

یعنی این قامت کمانی خوشترست

رنگ عاشق زعفرانی خوشترست

جمعیتشان در پریشانی خوش‌ست

قوت، جوع و جامه، بیچیز خوش‌ست

خود کند ویران، دهد خود تمشیت

خودکشد شان باز خود گردد دیت

تا گریزد هر که او نالایق‌ست

دردرامنکر، طرب را شایق‌ست

تا گریزد هرکه او ناقابل‌ست

عشق را مکره میل را مایل‌ست

و آنکه را ثابت قدم بیند براه

از شفقت می‌کند بروی نگاه

اندک اندک می کشاند سوی خویش

میدهد راهش بسوی کوی خویش

بدهدش ره در شبستان وصال

بخشد او را هر صفات و هر خصال

متحد گردند با هم این و آن

هر دو را مویی نگنجد در میان

می نیارد کس بوحدتشان شکی

عاشق و معشوق میگردد یکی


گنجینه الاسرار | عمان سامانی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، *KhatKhati*، gandom و یک کاربر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
در بیان اینکه چون معشوق ازلی جمال لم یزلی مر عشاق را نمود و بادۀ عشق طالبان مشتاق را پیمود از در امتحان درآمد، شیوه‌های معشوقی بکار آورد، منکرین جام سعادت را سرخوش از جام شقاوت کرده، بدیشان گماشت و چیزی از لوازم عاشق کشی فرو نگذاشت تا شرایط معشوقی با تکالیف عاشق، موافق آید.

لاجرم آن شاهد صبح ازل

پادشاه دلبران، عز و جل

چون جمال بی مثال خود نمود

ناظران را عقل و دل از کف ربود

پس نوشیدنی عشقشان در لیوان ریخت

هر یکی را در خور، اندر کام ریخت

باده‌شان اندر رگ و پی جا گرفت

عشقشان درجان و دل، مأوا گرفت

جلوه‌ی معشوق، شورانگیز شد

خنجر عاشق کشی، خونریز شد

پس براه امتحان شد، رهسپار

خواست تا پیدا کند آلات کار

بانگ برزد فرقه‌ی ناکام را

بی نصیبان نخستین جام را

کای ز جام اولینتان اجتناب

جام دیگر هست ما را پر نوشیدنی

ظلم می‌ریزد ازین لبریز جام

ساقیش جام شقاوت کرده نام

مـســتی آن، عشرت و خوشـی‌ و سرور

نشئه‌ی آن نخوت و ناز و غرور

هردو، می، لیکن مخالف در خواص

هر یکی را نشأه‌یی ممتاز و خاص

آن یکی مشحون تسلیم و رضا

آن یکی مملو ز آسیب و قضا

کیست، کو زین جام گردد جرعه نوش؟

پند ساغرانداز را کشد چون در بگوش؟

پرده پیش چشم حق بینان شود

آلت قتاله‌ی اینان شود

ظلمتی گردد، بپوشد نور را

فوق روز آرد شب دیجور را

برکشد بر قتلشان، شمشیر تیز

جسمشان را سازد از کین ریز ریز

تلخ سازد آب شیرینشان بکام

روز روشنشان کند تاریک چشم

گردد از تأثیر این فرخ نوشیدنی

از جلال و جاه و منصب، کامیاب

لیکن آخر، نارسوزان جای اوست

دوزخ آتشفشان، مأوای اوست


گنجینه الاسرار | عمان سامانی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، *KhatKhati*، gandom و یک کاربر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
در بیان اینکه از هر کس مقتضیات طینت بظهور آید و بازگشت هرشیء باصل خودست و این سعادت و آن شقاوت را ظاهر الصلاح بودن باخراج از قانون فلاح شرط نیست. بلکه جنسیت و سنخیت مرادست و همانست که سعید را باوج علیین کشاند الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور و شقی را در حضیض سجین نشاند و الذین کفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون. لهذا با اینهمه احتجاج از روی لجاج روی از حق برتافتند:

چون چشم خدای بین نداری، باری

خورشید پرست شو نه گوساله پرست!

و بهوای جام شقاوت که کفر مطلق‌ست آمدند و دم از مخالفت ولی کامل که پنجه در پنجه حق ست زدند.

پس برآمد جام بر کف دست غیب

سر برآوردند مشتاقان ز جیب

چون مگس کردند غوغا بر سرش

میربودند از کف یکدیگرش

اول آن می قسمت ابلیس شد

که وجودش مصدر تلبیس شد

جرعه‌یی هم ز آن قدح هابیل خورد

ز آن سبب خون دل قابیل خورد

گشت قسمت جرعه‌یی شدادرا

جرعه‌یی نمرود بد بنیاد را

جرعه‌یی طالوت بد اندیش را

جرعه‌یی فرعون کافر کیش را

همچنان بر هر گروه از هر قبیل

آن نوشیدنی عقل کش بودی سبیل

باز آن می در قدح سیال بود

هرچه می خوردند، مالامال بود

باز ساغرانداز دهان به استهزا گشود

گفت رسم باده خواری این نبود!

آن معربد خوی درد آشام کو؟

باده‌ی ما را، حریف جام کو؟

گفت هان در احتیاط باده باش

جام را آمد حریف، آماده باش

این شقاوت را ز سرداران؛ منم

دوزخت را از خریداران، منم

با حسینت، هم ترازویی کنم

در هلاکش، سخت بازویی کنم

خانه‌اش را سیل بنیان کن، منم

دانه‌اش را، آتش خرمن منم

خشک کرد آن چشمه‌ی سیال را

درکشید آن جام مالامال را

پاک بینان چون که چشم انداختند

دست و صاحبدست را بشناختند

دست ساغرانداز نخستین جام بود

کز نخستین جام، درد آشام بود

ذکر سرخوشان سرم را کرد مـسـت

عشق پای افشرد و مطلب شد ز دست


گنجینه الاسرار | عمان سامانی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، *KhatKhati* و gandom

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
در بیان اینکه میکشان ساغر سعادت و سرخوشان بادۀ شقاوت بر مقتضای وقت؛ هر یک در محل خود اظهار سرخوشی و ابراز حق پرستی و خود پرستی نمودند و با آن محک خلوص و قلبیت خود را آزمودند نعم ماقال:

مرا حرام که خواند؟ که وقت خوردن من

حلال زاده برون آید از نتایج حرام!

و در اینجا مرتبتاً اشارتی و مختصر استعارتی میرود:

اول آدم ساز سرخوشی؛ ساز کرد

بیخودی در بزم خلد آغاز کرد

برق عصیان صفوتش را خانه سوخت

شمع سوزان شد، پر پروانه سوخت

نوح تا گردید با سرخوشی قرین

شد به غرقاب بلا، کشتی نشین

سرخوش شد ایوب، ز آن جام بلا

گشت از آن بر رنج کرمان مبتلا

بیم آن بد کز بلیات و علل

ره کند در خانۀ صبرش، خلل

در خلیل آن شعله تا شد، شعله زن

کرد اندر آتش سوزان، وطن

زد چو یونس از سرخوشی قدم

ماهی اندر دم کشید او را به دم

تا فلک میرفت او را از زمین

ذکر: انی کنت من الظالمین

یوسف از سرخوشی چو دل آگه شدش

جا ز دامان پدر در چه شدش

تا سر یعقوب از آن پرشور شد

از غم یوسف دو چشمش کور شد

سرخوش از آن جام بلا شد تا کلیم

سالها در تیه محنت شد مقیم

عیسی از سرخوشی قدم بردار شد

لاجرم سر منزلش بر، دار شد

احمد از آن باده تا شد سرگران

کرده بروی، رو، بلا، از هر کران

شور آن صهبا در آن قدسی دهن

گشت سنگی عاقبت دندان شکن

مرتضی ز آن باده تا گردید سرخوش

لاجرم در آستین بنمود، دست

پشه‌گان را دستخوش شد زنده پیل

شیر غران گشت موران را، ذلیل

مجتبی ز آن باده تا سرخوش گشت

شد دلش خون و فرود آمد به طشت


گنجینه الاسرار | عمان سامانی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، *KhatKhati* و gandom

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
در انتقال از عالم وجد و شوق دورجوع به مطلب بر مشرب اهل ذوق گوید

باز آن گوینده گفتن ساز کرد

وز زبان من حدیث آغاز کرد

هل زمانی تا شوم دمساز خویش

بشنوم با گوش خویش آواز خویش

تا ببینم اینکه گوید راز، کیست؟

از زبان من سخن پرداز کیست؟

این منم یا رب چنین دستانسرا

یا دگر کس می‌کند تلقین مرا؟!

این منم یارب بدین گفتار نغز

یا که من چون پوستم گوینده، مغز؟

شوخ شیرین مشرب من، کیستی؟

ای سخنگوی از دهان من، کیستی؟

قصه‌یی مطلوب می‌گویی، بگو

نکته‌یی مرغوب می‌گویی، بگو

زود باشد کاین می پر مشعله

عارفان را جمله سوزد، مشغله

رهروان زین باده مستیها کنند

خودپرستان، حق پرستیها کنند


گنجینه الاسرار | عمان سامانی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، *KhatKhati* و gandom
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا