- عضویت
- 21/4/19
- ارسال ها
- 5,684
- امتیاز واکنش
- 25,043
- امتیاز
- 473
- زمان حضور
- 82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
« (پدر) با لحن بسیار ملایمی گفت:«خوب شازده ،چه تصمیمی داری؟»
«دارم خودم را برای دانشگاه آماده می کنم»
«که چی بشود؟تو دنبال چی هستی؟بگو بهت بدهم.»
آیدین گفت:«پدر، همه که نباید مثل شما کاسب بشوند .همه که نباید میراث پدری را بخورند، این همه شغل این همه فکر... .»
«بحث نکن با من، یا می آیی یا می روی.»
« من خیلی وقت صرف کرده ام پدر .حالا دیگر بی انصافی است .»
مادر گفت:«توی این روزگار فقط پول ارج و قرب می آورد . اما تو ... . »
پدر گفت:«بگذار برود دنبالاطوار خودش ، ولی سراغ من نیاید.»
آیدین گفت:«من هم قصد ندارم بیایم.»
پدر فریاد زد:«وقاحت را میبینی؟»پاشد و راه افتاد .در طول اتاق میرفت و می آمد .
گفت:«این آخرین حرف من بود .از این به بعد ما هیج حقی به هم نداریم.این اتمام حجت است ، آیدین »لحظه ای در سکوت قدم زد و گفت:«تو دنبال چی می گردی؟»
«دنبال خودم»
«دارم خودم را برای دانشگاه آماده می کنم»
«که چی بشود؟تو دنبال چی هستی؟بگو بهت بدهم.»
آیدین گفت:«پدر، همه که نباید مثل شما کاسب بشوند .همه که نباید میراث پدری را بخورند، این همه شغل این همه فکر... .»
«بحث نکن با من، یا می آیی یا می روی.»
« من خیلی وقت صرف کرده ام پدر .حالا دیگر بی انصافی است .»
مادر گفت:«توی این روزگار فقط پول ارج و قرب می آورد . اما تو ... . »
پدر گفت:«بگذار برود دنبالاطوار خودش ، ولی سراغ من نیاید.»
آیدین گفت:«من هم قصد ندارم بیایم.»
پدر فریاد زد:«وقاحت را میبینی؟»پاشد و راه افتاد .در طول اتاق میرفت و می آمد .
گفت:«این آخرین حرف من بود .از این به بعد ما هیج حقی به هم نداریم.این اتمام حجت است ، آیدین »لحظه ای در سکوت قدم زد و گفت:«تو دنبال چی می گردی؟»
«دنبال خودم»
سمفونی مردگان | عباس معروفی
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com