مشاعره با اشعار فروغ فرخزاد

Gita_s · 16/8/21

moh@mad گفت:
ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشک هایم همچو باران دامنم را رنگ می زد
وه چه زیبا بود اگر پاییز بودم
وحشی و پر شور ورنگ آمیز بودم

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نوردر زمستان غبار آلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور

moh@mad · 16/8/21

Gita_s گفت:
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نوردر زمستان غبار آلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
[/QUO
راضی مشو که بنده ناچیزی
عاصی شود بغیر تو روی آرد
راضی مشو که سیل سرشکش را
در پای جام باده فرو بارد
از تنگنای محبس تاریکی
از منجلاب تیره این دنیا

Gita_s · 16/8/21

این چه عشقی است که در دل دارم
من از این عشق چه حاصل دارم
میگریزی ز من و در طلبت
باز هم کوشش باطل دارم

moh@mad · 16/8/21

Gita_s گفت:
این چه عشقی است که در دل دارم
من از این عشق چه حاصل دارم
میگریزی ز من و در طلبت
باز هم کوشش باطل دارم

من از دو چشم روشن و گریان گریختم
از خنده های وحشی طوفان گریختم
از بسـ*ـتر وصال به آ*غو*ش سرد هجر
آزرده از ملامت وجدان گریختم

Gita_s · 16/8/21

moh@mad گفت:
من از دو چشم روشن و گریان گریختم
از خنده های وحشی طوفان گریختم
از بسـ*ـتر وصال به آ*غو*ش سرد هجر
آزرده از ملامت وجدان گریختم

می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش

paeez81 · 20/8/21

شستشویش دهم از رنگ نگاه
شستشویش دهم از لکه عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
می برم تا ز تو دورش سازم

moh@mad · 2/9/21

paeez81 گفت:
شستشویش دهم از رنگ نگاه
شستشویش دهم از لکه عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
می برم تا ز تو دورش سازم

من تشنه‌ی صدای تو بودم که می‌سرود
در گوشم آن کلام خوش دلنواز را
چون کودکان که رفته ز خود گوش می‌کنند
افسانه های کهنه‌ لبریز راز را

paeez81 · 1/10/21

آنگه در آسمان نگاهت گشوده گشت
بال بلور قوس و قزح‌های رنگ‌ رنگ
در سـ*ـینه قلب روشن محراب می‌تپید
من شعله ور در آتش آن لحظه‌ی درنگ

moh@mad · 4/11/21

paeez81 گفت:
آنگه در آسمان نگاهت گشوده گشت
بال بلور قوس و قزح‌های رنگ‌ رنگ
در سـ*ـینه قلب روشن محراب می‌تپید
من شعله ور در آتش آن لحظه‌ی درنگ

گفتم خموش آری و همچون نسیم صبح
لرزان و بی‌قرار وزیدم بسوی تو
اما تو هیچ بودی و دیدم هنوز
در سـ*ـینه هیچ نیست به جز آرزوی تو

Z.A.H.Ř.Ą༻ · 13/2/22

وای از این چشمی که می‌کاود نهان
روز و شب در چشم من راز مرا
گوش بر در می‌نهد تا بشنود
شاید آن گمگشته آواز مرا

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

دوستدار انجمن رمان ۹۸

کاربر ممتاز

دوستدار انجمن رمان ۹۸

کاربر ممتاز

دوستدار انجمن رمان ۹۸

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر ممتاز

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر ممتاز

مدیر ارشد رمان ۹۸

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین