خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

haniye anoosha

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/7/19
ارسال ها
942
امتیاز واکنش
2,336
امتیاز
248
زمان حضور
5 روز 6 ساعت 13 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعد مدت ها که آمد مثل من عاشق نبود
گرچه عاشق بود اما عاشق سابق نبود
یا برایش مثل یک بازیچه بودم یا که این
مرد شاعر، دختر چون ماه را لایق نبود
دوستش دارم هنوز و دوستش دارد ولی
حیف با من هیچ گاهی نازنین صادق نبود
از همان اول اگر می گفت حالا یحتمل
مرد شاعر این همه وارونه و دل دق نبود
از همان اول اگر می گفت عاشق هست حال
شاعر این عاشقانه همدم هق هق نبود
از همان اول اگر می گفت عشق اش نیستم
قلب من هم احتمالن مثل الآن شق نبود
از همان اول اگر می گفت میرفتم کنار
گرچه عاشق بود شاعر، لیک بی منطق نبود
حال من مثل کسی می ماند آن گاهی که در
بین اقیانوس ماند و پیش او قایق نبود
عشق دزدی را بلد بودم ولی افسوس که
مثل مرد ایده آل اش نام من سارق نبود


دل نوشته‌های عاشقانه

 
  • تشکر
Reactions: -ZAℍЯმ-، PAr، Fatemeh14 و 2 نفر دیگر

haniye anoosha

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/7/19
ارسال ها
942
امتیاز واکنش
2,336
امتیاز
248
زمان حضور
5 روز 6 ساعت 13 دقیقه
نویسنده این موضوع
پروانه ها در من دوباره گرم پروازند
آوریل و فروردین و می در حال آغازند
کاج و صنوبرهای عاشق در کنار باغ
با سروها و تاک های سرخوش و طنازند
ارکیده های گوش ماهی و شقایق ها
دارند در باغ کناری عشق می بازند
درنای قطبی و پرستوهای دریایی
با سارهای صورتی سرگرم آوازند
گنجشک ها و یاکریمان و قناری ها
مشغول تمرین روی یک سمفونی جازند
بر سقف ایوانم پرستوهای عاشق باز
با عشق با خار و خسک ها لانه می سازند
بر ساحل روحم هـزاران قـو روانند و
گردن کشان تا قلب دریا پیش می تازند
حس می کنم تو، باز اینجایی که اینگونه
وکان عاشق شده اند و نغمه پردازند
حس می کنم رد نفس هایت را
بر گردنم پروانه ها در حال پروازند


دل نوشته‌های عاشقانه

 
  • تشکر
Reactions: -ZAℍЯმ-، PAr، Fatemeh14 و 2 نفر دیگر

haniye anoosha

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/7/19
ارسال ها
942
امتیاز واکنش
2,336
امتیاز
248
زمان حضور
5 روز 6 ساعت 13 دقیقه
نویسنده این موضوع
کفش‌های سیاه من
با لکه‌های کهنه‌گی‌ شان
با سوراخ‌هایی که باران را
به جوراب‌های من پیوند می‌دادند
چه‌قدر دنبال تو آمدند
چه‌قدر صبورانه منتظر ماندند
برای شنیدن صدای کفش‌هایت
بر سنگ‌فرش پارک پرت کنار بزرگ‌راه
چه‌قدر رج زدند آن خیابان خاطره‌خیز را
برای تلاقیِ کوتاه نگاه‌هامان
که همیشه ختم می‌شد به اخمِ تو
و من چه ظالمانه از یاد بردمشان
با خریدن کفشی نو
کفشی که قشنگ بود
اما نمی‌توانست تازی‌وار ردت را بو بکشد
و گم شدم با کفش‌های تازه‌ام
در خیابان‌هایی که به تو نمی‌رسیدند
بل‌که هنوز
در کنج انبار آن خانه‌ی قدیمی
جفتی کفش سیاه کهنه مانده باشد
که نمکی‌ها هم
روی خوش به آن‌ها نشان نمی‌دهند
باید دوباره بپوشمشان!
شاید آن کفش‌ها هم‌چنان
راه رسیدن به تو را بلد باشند


دل نوشته‌های عاشقانه

 
  • تشکر
Reactions: -ZAℍЯმ-، PAr، Fatemeh14 و 2 نفر دیگر

moh@mad

کاربر ممتاز
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/19
ارسال ها
5,690
امتیاز واکنش
21,232
امتیاز
423
زمان حضور
44 روز 20 ساعت 35 دقیقه
تو را باید کمی بیشتر دوست داشت
کمی بیشتر از یک همراه
کمی بیشتر از یک همسفر
کمی بیشتر از یک آشنای ناشناس
تو را باید...
اندازه تمام دلشوره هایت
اندازه اعتماد کردنت
تو را باید با تمام حرف هایی که در چشمانت موج میزند
با تمام رازهایی که در سـ*ـینه داری دوست داشت
تو را باید همانند یک هوای ابری
یک شب بارانی
یک آهنگ قدیمی
یک شعر تمام نشدنی
همانند یک ملو درامِ کلاسیکِ عاشقانه ی فرانسوی
همانند یک آواره ی عاشق دوست داشت!
تو را باید هنگامی که موهایت را تاب میدهی
هنگامی که پشت پنجره ی اتاقِ خاطرات ات...
چشم میدوزی به برگ هایِ روانِ پاییز
هنگامی که دیوار شب را با سکوت ات میشکنی
هنگامی که آ*غو*شی میخواهی از جنس آرامش
تو را باید فراتر از لمسِ تَن ات دوست داشت
فراتر از اختلالات هورمونی!
برای دوست داشتنت باید غرور را رها کرد!


دل نوشته‌های عاشقانه

 
  • تشکر
Reactions: -ZAℍЯმ-، PAr، Fatemeh14 و یک کاربر دیگر

Fatemeh14

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
30/8/19
ارسال ها
311
امتیاز واکنش
7,679
امتیاز
263
سن
22
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 37 دقیقه
وقت پرواز است، کنارت می ایستم و نگاهت می کنم تا بال هایت را بگشایی!
منتظر طلوع درد هایم هستم؛ در زمانی که دگر خبری از پر زدنت در آسمان نگاهم نیست.
نه برای این زندگی کاری کردم و نه برای کسی.. من ففط عاشقانه در این قفس نشستم و تنگ تنگ نفس کشیدم..
چه زیباست ببینی آن پرنده ی زخمی ای که زمانی در قفست بود، پر زد و از تو دور شد! شاید بار دیگر خداحافظی رنگ تازه ای گرفت؛ آن هم با مهر مرگ بر
نامه ی زندگی.. عاشقانه... از هم گسستیم.. عاشقانه .. از این بلندی و از این قفس.. یکدیگر را ترک کردیم!!!


دل نوشته‌های عاشقانه

 
  • تشکر
Reactions: -ZAℍЯმ-، moh@mad و PAr

moh@mad

کاربر ممتاز
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/19
ارسال ها
5,690
امتیاز واکنش
21,232
امتیاز
423
زمان حضور
44 روز 20 ساعت 35 دقیقه
در شهر ترانه هایم به دنبال اکسیر میگردم
اکسیری از عشق تا بتوانم
قلب مرده ام را به زندگی ابدی پیوند بزنم
به روزگاری دور از سردی و سیاهی
اکسیری که نور زندگی را بر آسمان آبی بی کران بتاباند
و هر شب روزنه های بهشت را بر گنبد کبود نمایان سازد و انگاه دوباره عطر
گل یاس از کوچه های صداقت بلند شود و بوی متعفن دروغ را از بین ببرد
اکسیری که شفابخش پرندگان بال شکسته باشد تا دوباره نغمه ی
«عشق»را در اوج آسمان بسرایند.


دل نوشته‌های عاشقانه

 
  • تشکر
Reactions: fatemeh_off، -ZAℍЯმ- و Fatemeh14

moh@mad

کاربر ممتاز
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/19
ارسال ها
5,690
امتیاز واکنش
21,232
امتیاز
423
زمان حضور
44 روز 20 ساعت 35 دقیقه
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﯾﻪ نفر ﻣﯿﺮنجی ﺣﺘﯽ ﺍﮔﻪ ﺑﮕﯽ ﺑﺨﺸﯿﺪیش...
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺗﻪ ﺩﻟﺖ میمونه
ﮐﯿﻨﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﯾﻪ ﺟﺎﯼ ﺯﺧمه...
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻩ ﺍﻭﺿﺎﻉ ﻣﺜﻞ ﻗﺒﻞ ﺑﺸﻪ
ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺗﻼﺵ ﮐﻨﯽ و ﺧﻮﺩﺗﻮ ﺑﺰﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﺭﺍﻩ ﻭ ﺑﮕﯽ ﻧـــﻪ
ﺑﯽ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺳﺖ!


دل نوشته‌های عاشقانه

 
  • تشکر
Reactions: -ZAℍЯმ-، fatemeh_off و Fatemeh14

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,861
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
هر سیگار اشکی ست
کمی غلیظ تر
کمی کشنده تر
کمی بی صداتر
کمی....

من هنوز هم باور دارم...
عاشــق که باشے...
میتوانے صدا را بـ*ـغل کنے...
ببــوسے...
و نـــوازش کنے...
عاشــق که باشے
صدایش میشـود مرحمے
بر زخــم جــاده ها..


دل نوشته‌های عاشقانه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: -ZAℍЯმ-، fatemeh_off، Fatemeh14 و یک کاربر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,861
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
شده تا حالا که حس کنی داری دروغ ميشنوی ؟؟
شده جای رو کردن دست اون ادم دروغگو يا جای اينکه با نيشخند نگاهش کنی با يه تشنگی زياد دنبال کلمه به کلمه حرفاش بری؟؟
شده دروغای کسي شيرين ترين حرفهای زندگيت بشه؟
شده شيرين ترين حرفها رو از غريبه ترين آشنای زندگيت بشنوی؟؟
شده تا سر حد مرگ همون ادم دروغگوی شيرين زبون رو بخوای؟
شده حاضر باشی با همون دروغاش بمونه؟؟؟
اگه آره
بايد برات دل سوزوند...
چون از بی کسی حاضر به بودن با هر کسی شدی....


دل نوشته‌های عاشقانه

 
  • تشکر
Reactions: -ZAℍЯმ-، fatemeh_off، Fatemeh14 و یک کاربر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,861
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
بی اجازه دوستت دارم
چشم از تو
اشک از من
دل از تو
درد از من
قلب از تو
طپش از من
نفس از تو
مرگ اگر باشد آن هم از من!!!

عصرها گل های نیلوفر باغچه هم
مانند من بی قرار لـ*ـب هایت می شوند
تا دوستت دارم هایت را
تکرار کنی


دل نوشته‌های عاشقانه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: -ZAℍЯმ-، Fatemeh14 و fox_man
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا