خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,641
امتیاز
203
سن
18
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
57 روز 6 ساعت 53 دقیقه
دل کشید آخر عنان چون مرد میدانت نبود

صبر پی گم کرد چون هم‌دست دستانت نبود

صد هزاران گوی زرین داشت چرخ از اختران

ز آن همه یک گوی در خورد گریبانت نبود

ماه در دندان گرفته پیشت آورد آسمان

زآنکه در روی زمین چیزی به دندانت نبود

قصد دل کردی نگویم کان رگی با جان نداشت

لیک جان آن داشت کان آهنگ با جانت نبود

خوش‌دلی گفتی که داری الله الله این مگوی

بود این دولت مرا اما به دورانت نبود

فتنه را برسر گرفتم چون سرکار از تو داشت

عقل را در پا فکندم چون بفرمانت نبود

وصل تو درخواستم از کعبتین یعنی سه شش

چون بدیدم جز سه یک از دست هجرانت نبود

از جفا بر حرف تو انگشت نتوانم نهاد

کز وفا تا تو توئی حرفی به دیوانت نبود

آتش غم در دل تابان خاقانی زدی

این همه کردی و می‌گویم که تاوانت نبود


اشعار خاقانی

 

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,641
امتیاز
203
سن
18
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
57 روز 6 ساعت 53 دقیقه
دولتِ عشقِ تو آمد عالمِ جان تازه کرد

عقل، کافر بود آن رُخ دید و ایمان تازه کرد

داغِ دلها را به سِحر آن جَزعِ جادو تاب داد

باغِ جان‌ها را به شرط آن لعلِ رَخشان تازه کرد

تا ز عهدِ حُسنِ تو آوازه شد در شرق و غرب

آسمان با عشق‌بازی عهد و پیمان تازه کرد

عشقِ نو گَر دیر آمد در دلِ سودائیان

هر که را دردِ کهن‌تر یافت درمان تازه کرد

نورِ تو صحرا گرفت و اشکِ من دریا نمود

موسي آتش باز دید و نوح طوفان تازه کرد

بر دلِ ما عید کرد اندوهِ تو وَز صبرِ ما

هرچه فَربه دید ناگَه کُشت و قُربان تازه کرد

هر کجا لَعلِ تو نوشَ افْشانْد چشمِ ما به شُکر

در شِکرریزِ جمالت گوهرَ افْشان تازه کرد

از لَبَت هر سالْ ما را شِکَّری مَرسوم بود

سالِ نو گشت آخر آن مَرسوم نَتْوان تازه کرد

شاد باش از حُسنِ خود کز وصفِ تو، سِحرِ حَلال

طبعِ خاقانی به نظم آورد و دیوان تازه کرد

تازگی امروز از اشعارِ او بینَد عراق

کو شعارِ مدحتِ شاهِ خراسان تازه کرد


اشعار خاقانی

 

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,641
امتیاز
203
سن
18
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
57 روز 6 ساعت 53 دقیقه
دل پیش خیال تو صد دیده برافشاند

در پای تو هر ساعت جانی دگر افشاند

لعلت به شکرخنده بر کار کسی خندد

کو وقت نثار تو بر تو شکر افشاند

شو آینه حاضر کن در خنده ببین آن لـ*ـب

گر دیده نه‌ای هرگز کاتش گهر افشاند

از هجر تو در چشمم خورشید شود سفته

از بس که مرا الماس اندر بصر افشاند

نیش سر مژگانت ببرید رگ جانم

زان هر نفسی چشمم خون جگر افشاند

گر در همه عمر از تو وصلی رسدم یک شب

مرغ سحری بینی حالی که پر افشاند

بر تارک خاقانی از وصل کلاهی نه

تا دامن خرسندی از خلق برافشاند


اشعار خاقانی

 

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,641
امتیاز
203
سن
18
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
57 روز 6 ساعت 53 دقیقه
صد یک حسن تو نوبهار ندارد

طاقت جور تو روزگار ندارد

عشق تو گر برقرار کار بماند

کار جهان تا ابد قرار ندارد

تیغ جفا در نیام کن که زمانه

مرد نبرد چو تو سوار ندارد

بر تو مرا اختیار نیست که شرط است

کانکه تو را دارد اختیار ندارد

از تو نشاید گریخت خاصه در این دور

مردم آزاده زینهار ندارد

آنکه غم عشق توست ناگزرانش

عذر چه آرد که غم‌گسار ندارد

خوی تو دانم حدیث بـ*ـو*سه نگویم

مار گزیده قوام مار ندارد

ای دل خاقانی از سلامت بس کن

عشق و سلامت بهم شمار ندارد


اشعار خاقانی

 

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,641
امتیاز
203
سن
18
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
57 روز 6 ساعت 53 دقیقه
تب دوشین در آن بت چون اثر کرد

مرا فرمود و هم در شب خبر کرد

برفتم دست و لـ*ـب خایان که یارب

چه تب بود اینکه در جانان اثر کرد

بدیدم زرد رویش گرم و لرزان

چو خورشیدی که زی مغرب سفر کرد

بفرمودم که حاضر گشت فصاد

برای فصد، قصد نیشتر کرد

بهر نیشی که بر قیفال او زد

مرا صد نیش هندی در جگر کرد

مرا خون از رگ جان ریخت لیکن

ورا خون از رگ و بازو بدر کرد

به نوک غمزه هر خون کو ز من ریخت

ز راه دستش اندر طشت زر کرد

تو گفتی روی خاقانی است آن طشت

که خون دیده بر وی رهگذر کرد


اشعار خاقانی

 

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,641
امتیاز
203
سن
18
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
57 روز 6 ساعت 53 دقیقه
هر تار ز مژگانش تیری دگر اندازد

در جان شکند پیکان چون در جگر اندازد

کافر که رخش بیند با معجزهٔ لعلش

تسبیح در آویزد، زنار دراندازد

دلها به خروش آید چون زلف برافشاند

جان‌ها به سجود آید چون پرده براندازد

در عرضگه عشقش فتنه سپه انگیزد

در رزمگه زلفش گردون سپر اندازد

شکرانهٔ آن روزی کاید به شکار دل

من زر و سراندازم گر کس شکر اندازد

از روی کله داری بر فرق سراندازان

از سنگ‌دلی هر دم سنگی دگر اندازد

هان ای دل خاقانی جانبازتری هر دم

در عشق چنین باید آن کس که سراندازد

این تحفهٔ طبعی را بطراز و به دریا ده

باشد که به خوارزمش دریا به در اندازد

تا تازه کند نامش در بارگه شاهی

کافلاک به نام او طرز دگر اندازد


اشعار خاقانی

 

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,641
امتیاز
203
سن
18
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
57 روز 6 ساعت 53 دقیقه
عذر از که توان خواست که دلبر نپذیرد

افغان چه توان کرد که داور نپذیرد

زرگونهٔ من دارد و گر زر دهم او را

ننگ آیدش از گونهٔ من زر نپذیرد

صد عمر به کار آید یک وعدهٔ او را

کس عمر ابد یک نفس اندر نپذیرد

از دیده به بالاش فرو بارم گوهر

آن سنگ‌دل افسوس که گوهر نپذیرد

جان پیش‌کش او بتوان کرد ولیکن

بر جان چه توان کرد مزید ار نپذیرد

پروانهٔ وصل از سر و زر خواهد مرفق

آن شحنهٔ حسن از چه سر و زر نپذیرد

خاقانی اگر رشوه دهد خال و لـ*ـبش را

ملک دو جهان خواهد و کمتر نپذیرد


اشعار خاقانی

 

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,641
امتیاز
203
سن
18
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
57 روز 6 ساعت 53 دقیقه
عشق تو چون درآید شور از جهان برآید

دل‌ها در آتش افتد؛ دود از میان برآید

در آرزوی رویت، بر آستان کویت

هر دم هزار فریاد از عاشقان برآید

تا تو سر اندر آری، صد راز سر برآری

تا تو به بر درآئی، صد دل ز جان برآید

خوی زمانه داری ممکن نشد که کس را

یک سود در زمانه بی‌ صد زیان برآید

کارم بساز؛ دانم بر تو سبک نشیند

جانم مسوز؛ دانی بر من گران برآید

هر آه کز تو دارم آلودهٔ شکایت

از سـ*ـینه گر برآید هم با روان برآید

خاقانی است و جانی از غم به لـ*ـب رسیده

چون امر تو درآید هم در زمان برآید


اشعار خاقانی

 

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,641
امتیاز
203
سن
18
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
57 روز 6 ساعت 53 دقیقه
عشق تو به گرد هر که برگردد

از زلف تو بی‌قرارتر گردد

تاج آن دارد که پیش تـ*ـخت تو

چون دائره جمله تن کمر گردد

مرد آن باشد که پیش تیغ تو

چون آینه جمله رخ سپر گردد

در عشق تو تر نیامدن شرط است

کایینه سیه شود چو تر گردد

بر هر که رسید زخم هجرانت

گر سد سکندر است درگردد

زر خواستهٔ جهودم ار دارم

چندان که به آفتاب درگردد

زر داند ساخت کار من آری

کار همه کس به زر چو زر گردد

امروز بساز کار ما گر نی

فردا همه کارها دگر گردد

خاقانی را چه خیزد از وصلت

آن روز که روز عمر برگردد


اشعار خاقانی

 

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,641
امتیاز
203
سن
18
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
57 روز 6 ساعت 53 دقیقه
آن زمان کو زلف را سر می‌برد

از صبا پیوند عنبر می‌برد

در غم زنجیر مشکینش فلک

هر زمان زنجیر دیگر می‌برد

در جمال روی او نظارگی

دست را حالی به خنجر می‌برد

پس عجب نی گر رگ ایمان ما

نیش آن مژگان کافر می‌برد

این عجب‌تر، کان لـ*ـب نوشین به لطف

گردنان را سر به شکر می‌برد

گفت خاقانی نه مرد درد ماست

زین بهانه آبش از سر می‌برد


اشعار خاقانی

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا