خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 11 ساعت 38 دقیقه
هر که به سودای چون تو یار بپرداخت

همتش از بند روزگار بپرداخت

در غم تو سخت مشکل است صبوری

خاصه که عالم ز غم‌گسار بپرداخت

عشق تو در مرغزار عقل زد آتش

از تر و از خشک مرغزار بپرداخت

لعل تو عشاق را به قیمت یک بـ*ـو*س

کیسه بجای یکی هزار بپرداخت

هجر تو افتاد در خزانهٔ عمرم

اولش از نقد اختیار بپرداخت

خاطر خاقانی از برای وصالت

گوشهٔ دل را به انتظار پرداخت


اشعار خاقانی

 

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 11 ساعت 38 دقیقه
دلم در بحر سودای تو غرق است

نکو بشنو که این معنی نه زرق است

فراقت ریخت خونم این چه تیغ است

نفاقت سوخت جانم این چه برق است

جهان بستد ز ما طوفان عشقت

امانی ده که ما را بیم غرق است

تو هم هستی در این طوفان ولیکن

تو را تا کعب و ما را تا به فرق است

اگرچه دیگری بر ما گزیدی

ندانستی کز او تا ما چه فرق است


اشعار خاقانی

 

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 11 ساعت 38 دقیقه
بگشا نقاب رخ که ز ره بر در آیمت

بربند عقد در که کنون دربر آیمت

بنشان خروش زیور و بنشین به بانگ در

کز بس خروش زارتر از زیور آیمت

آمد کبوتر تو و نامه رساند و گفت

پیش از کبوتر آمدن از در درآیمت

بربسته زر چهره به پای کبوترت

سـ*ـینه‌کنان چو باز گشاده پر آیمت

مهتاب‌وار در خزم از روزن آنچنانک

نگذاردم رقیب که سوی در آیمت

یا از کنار بام چو سایه درافتمت

یا از میان خانه چو ذره درآیمت

تا آفتاب دامن زرکش کشان به ناز

من غرق نیل و چشم چو نیلوفر آیمت

رفتم که از پی تو به دامن زر آورم

و اینک چو دامن تو همه تن زر آیمت

از شرم آنکه نیست ره آورد به ز جان

چون زلف تو به لرزه فکنده سرآیمت

بر خاک نیم‌روی نهم پیش تو چو سگ

وانگه چو سگ به لابه بلاکش‌تر آیمت

بر پایت از سگان کیم من که سر نهم

پای سگان کوی تو بـ*ـو*سم گر آیمت

بینی ز اشک روی که چون پشت آینه

حلقه بگوش و غرق زر و گوهر آیمت

بر بوی آنکه بوی تو جان بخشدم چو می

جان بر میان گداخته چون ساغر آیمت

روی تو خوان سیم و لـ*ـبت خوش نمک بود

من ز آب دیده با نمکی دیگر آیمت

چون ماه سی‌شبه که به خورشید درخزد

اندر خزم به بزمت و در بسـ*ـتر آیمت

تو دود برکنی و در آتش نهیم نعل

من نعل اسب بندم و چون آذر آیمت


اشعار خاقانی

 

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 11 ساعت 38 دقیقه
علم عشق عالی افتاده است

کیسهٔ صبر خالی افتاده است

اختیاری نبود عشق مرا

که ضروری و حالی افتاده است

اختر عشق را به طالع من

صفت بی‌زوالی افتاده است

دست بر شاخ وصل او نرسد

ز آنکه در اصل عالی افتاده است

خوش بخندم چو زلف او بینم

زآنکه شکلش هلالی افتاده است

هرچه دارد ضمیر خاقانی

در غمش حسب حالی افتاده است


اشعار خاقانی

 

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 11 ساعت 38 دقیقه
فلک در نیکوئی انصاف دادت

سرگردن کشان گردن نهادت

جهان از فتنه آبستن شد آن روز

که مادر در جهان حسن زادت

جهانی نیم کشت ناوک توست

ندیده هیچ کس زخم گشادت

به شام آورد روز عمر ما را

امید وعدهای بامدادت

نهان حال ما نزد تو پیداست

که سهم الغیب در طالع فتادت

ز بس خون‌ها که می‌ریزی به غمزه

شمار کشتگان ناید به یادت

گر از خون ریختن شرمت نیاید

ز رنج غمزه باری شرم بادت

همه در خون خاقانی کنی سعی

نگوئی آخر این فتوی که دادت


اشعار خاقانی

 

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 11 ساعت 38 دقیقه
بتی کز طرف شب مه را وطن ساخت

ز سنبل سایبان بر یاسمن ساخت

نه بس بود آنکه جزعش دل شکن بود

بشد یاقوت را پیمان شکن ساخت

دروغ است آن کجا گویند کز سنگ

فروغ خور عقیق اندر یمن ساخت

دل یار است سنگین پس چه معنی

که عشق او عقیق از چشم من ساخت

من از دل آن زمانی دست شستم

که شد در زلف آن دلبر وطن ساخت

کنون اندوه دل هم دل خورد ز آنک

هلاک خویشتن از خویشتن ساخت

به کرم پیله می‌ماند دل من

که خود را هم به دست خود کفن ساخت

ز خاقانی چه خواهد دیگر این دل

نه بس کورا به محنت ممتحن ساخت


اشعار خاقانی

 

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 11 ساعت 38 دقیقه
آن‌ها که محققان راهند

در مسند فقر پادشاهند

در رزم، یلان بی‌نبردند

در بزم، سران بی‌کلاهند

کعبه صفت‌اند و راه پیمای

باور کنی آسمان و ماهند

بر چرخ زنند خیمهٔ آه

هم خود به صفت میان آهند

بازیچهٔ دهرشان بنفریفت

زانگه که در این خیال کاهند

مستان شبانه‌اند اما

صاحب خبران صبح‌گاهند

خاقانی‌وار در دو عالم

از دوست رضای دوست خواهند


اشعار خاقانی

 

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 11 ساعت 38 دقیقه
با او دلم به مهر و محبت نشانه بود

سیمرغ وصل را دل و جان آشیانه بود

بودم معلم ملکوت اندر آسمان

از طاعتم هزار هزاران خزانه بود

بر درگهم ز خیل ملایک بسی سپاه

عرش مجید ذات مرا آشیانه بود

هفت صد هزار سال به طاعت گذاشتم

امید من ز خلق برین جاودانه بود

در راه من نهاد ملک دام حکم خویش

آدم میان حلقهٔ آن دام، دانه بود

آدم ز خاک بود و من از نور پاک او

گفتم منم یگانه و او خود یگانه بود

گویند عالمان که نکردی تو سجده‌ای

نزدیک اهل معرفت این خود فسانه بود

می‌خواست او نشانهٔ لعنت کند مرا

کرد آنچه خواست آدم خاکی بهانه بود

بر عرش بد نوشته که ملعون شود کسی

برد آن گمان به هرکس و برخود گمان نبود

خاقانیا تو تکیه به طاعات خود مکن

کاین پند بهر دانش اهل زمانه بود


اشعار خاقانی

 

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 11 ساعت 38 دقیقه
طریق عشق رهبر برنتابد

جفای دوست داور برنتابد

به عیاری توان رفتن ره عشق

که این ره دامن تر برنتابد

هوا چون شحنه شد بر عالم دل

خراج از عقل کمتر برنتابد

سری را کاگهی دادند ازین سر

گران‌باری افسر برنتابد

سر معشوق داری سر درانداز

که عاشق زحمت سر برنتابد

به وام از عشق جانی چند برگیر

که یک جان ناز دلبر برنتابد

ز کوی عشق خاقانی برون شو

که او یار قلندر بر نتابد


اشعار خاقانی

 

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 11 ساعت 38 دقیقه
عقل در عشق تو سرگردان بماند

چشم جان در روی تو حیران بماند

در ره سرگشتگی عشق تو

روز و شب چون چرخ سرگردان بماند

چون ندید اندر دو عالم محرمی

آفتاب روی تو پنهان بماند

هرکه چوگان سر زلف تو دید

همچو گویی در سر چوگان بماند

هر که سر گم کرد و دل در کار تو

چون سر زلف تو بی‌سامان بماند

هرکه یک‌دم آب دندان تو دید

تا ابد انگشت بر دندان بماند

هرکه جست آب حیات از لعل تو

جاودان در ظلمت هجران بماند

گر کسی را وصل دادی بی‌طلب

دیدم آن در درد بی‌درمان بماند

ور کسی را با تو یکدم دست بود

عمرها در هر دو عالم زان بماند

حاصل خاقانی از سودای تو

چشم گریان و دل بریان بماند


اشعار خاقانی

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا