خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,641
امتیاز
203
سن
18
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
57 روز 6 ساعت 53 دقیقه
هر که به سودای چون تو یار بپرداخت

همتش از بند روزگار بپرداخت

در غم تو سخت مشکل است صبوری

خاصه که عالم ز غم‌گسار بپرداخت

عشق تو در مرغزار عقل زد آتش

از تر و از خشک مرغزار بپرداخت

لعل تو عشاق را به قیمت یک بـ*ـو*س

کیسه بجای یکی هزار بپرداخت

هجر تو افتاد در خزانهٔ عمرم

اولش از نقد اختیار بپرداخت

خاطر خاقانی از برای وصالت

گوشهٔ دل را به انتظار پرداخت


اشعار خاقانی

 

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,641
امتیاز
203
سن
18
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
57 روز 6 ساعت 53 دقیقه
دلم در بحر سودای تو غرق است

نکو بشنو که این معنی نه زرق است

فراقت ریخت خونم این چه تیغ است

نفاقت سوخت جانم این چه برق است

جهان بستد ز ما طوفان عشقت

امانی ده که ما را بیم غرق است

تو هم هستی در این طوفان ولیکن

تو را تا کعب و ما را تا به فرق است

اگرچه دیگری بر ما گزیدی

ندانستی کز او تا ما چه فرق است


اشعار خاقانی

 

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,641
امتیاز
203
سن
18
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
57 روز 6 ساعت 53 دقیقه
بگشا نقاب رخ که ز ره بر در آیمت

بربند عقد در که کنون دربر آیمت

بنشان خروش زیور و بنشین به بانگ در

کز بس خروش زارتر از زیور آیمت

آمد کبوتر تو و نامه رساند و گفت

پیش از کبوتر آمدن از در درآیمت

بربسته زر چهره به پای کبوترت

سـ*ـینه‌کنان چو باز گشاده پر آیمت

مهتاب‌وار در خزم از روزن آنچنانک

نگذاردم رقیب که سوی در آیمت

یا از کنار بام چو سایه درافتمت

یا از میان خانه چو ذره درآیمت

تا آفتاب دامن زرکش کشان به ناز

من غرق نیل و چشم چو نیلوفر آیمت

رفتم که از پی تو به دامن زر آورم

و اینک چو دامن تو همه تن زر آیمت

از شرم آنکه نیست ره آورد به ز جان

چون زلف تو به لرزه فکنده سرآیمت

بر خاک نیم‌روی نهم پیش تو چو سگ

وانگه چو سگ به لابه بلاکش‌تر آیمت

بر پایت از سگان کیم من که سر نهم

پای سگان کوی تو بـ*ـو*سم گر آیمت

بینی ز اشک روی که چون پشت آینه

حلقه بگوش و غرق زر و گوهر آیمت

بر بوی آنکه بوی تو جان بخشدم چو می

جان بر میان گداخته چون ساغر آیمت

روی تو خوان سیم و لـ*ـبت خوش نمک بود

من ز آب دیده با نمکی دیگر آیمت

چون ماه سی‌شبه که به خورشید درخزد

اندر خزم به بزمت و در بسـ*ـتر آیمت

تو دود برکنی و در آتش نهیم نعل

من نعل اسب بندم و چون آذر آیمت


اشعار خاقانی

 

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,641
امتیاز
203
سن
18
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
57 روز 6 ساعت 53 دقیقه
علم عشق عالی افتاده است

کیسهٔ صبر خالی افتاده است

اختیاری نبود عشق مرا

که ضروری و حالی افتاده است

اختر عشق را به طالع من

صفت بی‌زوالی افتاده است

دست بر شاخ وصل او نرسد

ز آنکه در اصل عالی افتاده است

خوش بخندم چو زلف او بینم

زآنکه شکلش هلالی افتاده است

هرچه دارد ضمیر خاقانی

در غمش حسب حالی افتاده است


اشعار خاقانی

 

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,641
امتیاز
203
سن
18
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
57 روز 6 ساعت 53 دقیقه
فلک در نیکوئی انصاف دادت

سرگردن کشان گردن نهادت

جهان از فتنه آبستن شد آن روز

که مادر در جهان حسن زادت

جهانی نیم کشت ناوک توست

ندیده هیچ کس زخم گشادت

به شام آورد روز عمر ما را

امید وعدهای بامدادت

نهان حال ما نزد تو پیداست

که سهم الغیب در طالع فتادت

ز بس خون‌ها که می‌ریزی به غمزه

شمار کشتگان ناید به یادت

گر از خون ریختن شرمت نیاید

ز رنج غمزه باری شرم بادت

همه در خون خاقانی کنی سعی

نگوئی آخر این فتوی که دادت


اشعار خاقانی

 

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,641
امتیاز
203
سن
18
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
57 روز 6 ساعت 53 دقیقه
بتی کز طرف شب مه را وطن ساخت

ز سنبل سایبان بر یاسمن ساخت

نه بس بود آنکه جزعش دل شکن بود

بشد یاقوت را پیمان شکن ساخت

دروغ است آن کجا گویند کز سنگ

فروغ خور عقیق اندر یمن ساخت

دل یار است سنگین پس چه معنی

که عشق او عقیق از چشم من ساخت

من از دل آن زمانی دست شستم

که شد در زلف آن دلبر وطن ساخت

کنون اندوه دل هم دل خورد ز آنک

هلاک خویشتن از خویشتن ساخت

به کرم پیله می‌ماند دل من

که خود را هم به دست خود کفن ساخت

ز خاقانی چه خواهد دیگر این دل

نه بس کورا به محنت ممتحن ساخت


اشعار خاقانی

 

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,641
امتیاز
203
سن
18
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
57 روز 6 ساعت 53 دقیقه
آن‌ها که محققان راهند

در مسند فقر پادشاهند

در رزم، یلان بی‌نبردند

در بزم، سران بی‌کلاهند

کعبه صفت‌اند و راه پیمای

باور کنی آسمان و ماهند

بر چرخ زنند خیمهٔ آه

هم خود به صفت میان آهند

بازیچهٔ دهرشان بنفریفت

زانگه که در این خیال کاهند

مستان شبانه‌اند اما

صاحب خبران صبح‌گاهند

خاقانی‌وار در دو عالم

از دوست رضای دوست خواهند


اشعار خاقانی

 

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,641
امتیاز
203
سن
18
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
57 روز 6 ساعت 53 دقیقه
با او دلم به مهر و محبت نشانه بود

سیمرغ وصل را دل و جان آشیانه بود

بودم معلم ملکوت اندر آسمان

از طاعتم هزار هزاران خزانه بود

بر درگهم ز خیل ملایک بسی سپاه

عرش مجید ذات مرا آشیانه بود

هفت صد هزار سال به طاعت گذاشتم

امید من ز خلق برین جاودانه بود

در راه من نهاد ملک دام حکم خویش

آدم میان حلقهٔ آن دام، دانه بود

آدم ز خاک بود و من از نور پاک او

گفتم منم یگانه و او خود یگانه بود

گویند عالمان که نکردی تو سجده‌ای

نزدیک اهل معرفت این خود فسانه بود

می‌خواست او نشانهٔ لعنت کند مرا

کرد آنچه خواست آدم خاکی بهانه بود

بر عرش بد نوشته که ملعون شود کسی

برد آن گمان به هرکس و برخود گمان نبود

خاقانیا تو تکیه به طاعات خود مکن

کاین پند بهر دانش اهل زمانه بود


اشعار خاقانی

 

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,641
امتیاز
203
سن
18
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
57 روز 6 ساعت 53 دقیقه
طریق عشق رهبر برنتابد

جفای دوست داور برنتابد

به عیاری توان رفتن ره عشق

که این ره دامن تر برنتابد

هوا چون شحنه شد بر عالم دل

خراج از عقل کمتر برنتابد

سری را کاگهی دادند ازین سر

گران‌باری افسر برنتابد

سر معشوق داری سر درانداز

که عاشق زحمت سر برنتابد

به وام از عشق جانی چند برگیر

که یک جان ناز دلبر برنتابد

ز کوی عشق خاقانی برون شو

که او یار قلندر بر نتابد


اشعار خاقانی

 

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,641
امتیاز
203
سن
18
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
57 روز 6 ساعت 53 دقیقه
عقل در عشق تو سرگردان بماند

چشم جان در روی تو حیران بماند

در ره سرگشتگی عشق تو

روز و شب چون چرخ سرگردان بماند

چون ندید اندر دو عالم محرمی

آفتاب روی تو پنهان بماند

هرکه چوگان سر زلف تو دید

همچو گویی در سر چوگان بماند

هر که سر گم کرد و دل در کار تو

چون سر زلف تو بی‌سامان بماند

هرکه یک‌دم آب دندان تو دید

تا ابد انگشت بر دندان بماند

هرکه جست آب حیات از لعل تو

جاودان در ظلمت هجران بماند

گر کسی را وصل دادی بی‌طلب

دیدم آن در درد بی‌درمان بماند

ور کسی را با تو یکدم دست بود

عمرها در هر دو عالم زان بماند

حاصل خاقانی از سودای تو

چشم گریان و دل بریان بماند


اشعار خاقانی

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا