کیَم، چیَم، سفید پوش
یک گوشی دارم به گوش
پوشیده ام یک لباس
سفید و پاک مثل یاس
همیشه از صبح تا شب
کار می کنم در مطَب
دانِش من، گنجِ من
مرگ و مرض، رنجِ من
هر کسی دردی دارد
به پیش من می آرد
بیمارها دسته دسته
با سر و چشم بسته،
صف میکشند برایم
تا اینکه من بیایم
آنها را درمان کنم
خوشحال و خندان...