حسرتِ بی پایان
نویسنده: منصور شیروانیان
دویست سیصد تا پله ی سنگی را که به بالا رفتیم، نفس نفس زنان رسیدیم به یه نیمکتِ چوبی کنار برکه ی مصنوعی بالای پارک، نیکمت رو به جنوب بود و وقتی روش نشستیم آفتابِ دمِ غروب بهاری یه سمتِ صورتامون را نوازش می داد. چشم اندازمون، اون پایین، لابلای برج های...