خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

داستان

  1. سیده کوثر موسوی

    قصه کودکانه خرس کوچولو

    قصه کودکانه خرس کوچولو خرس کوچولو با مادرش توی کوهستان زندگی می کردند خرس کوچولو مادرش رو خیلی دوست داشت به خاطر همین توی همه کارها به مادرش کمک می کرد و به حرف مادرش گوش می کرد. مادر خرس کوچولو همیشه می رفت به رودخونه ی که نزدیکی های … قصه کودکانه خرس کوچولو خرس کوچولو با مادرش توی کوهستان...
  2. سیده کوثر موسوی

    قصه خرس قرمز شکمو

    در يک جنگل بزرگ و سبز، توي غاري کوچک، خرس قرمز و مادر مهربانش زندگي مي‏کردند. روزي خرس قرمز، تصميم گرفت براي اولين بار، تنهايي به بيرون از خانه برود و به دنبال غذا بگردد. او رو به مادرش کرد و پرسيد: «مي‏توانم تنهايي بروم غذا پيدا کنم؟» مادر کمي فکر کرد. او مي‏ترسيد، پسرش چيزهايي پيدا کند و...
  3. سیده کوثر موسوی

    قصه خرس تنبل

    بهار اومده و برفا آب شدند و برگای درختان از دوباره در اومدند و همه ی حیوانات جنگل بیدار شدند و با هم بازی می کنند. اما خرس کوچولو هنوز خوابه و نمی دونه که بهار اومده. گوش بدید صدای خرخرش میاد. حالا فصل تابستونه. هوا گرم شده و حیوونای جنگل مشغول بازی و شادی اند. اما بازم خرس کوچولو نیست. اون...
  4. سیده کوثر موسوی

    قصه خرس زورگو

    آقا خرسه از خواب بیدار شد، گرسنه بود و کم حوصله. دست و صورت نشسته راه افتاد توی جنگل تا برای صبحانه یه چیزی پیدا کنه. حسابی هـ*ـوس عسل کرده بود. یه راست رفت سراغ لونه زنبورا. دید زنبورا دارن عسل می فروشن. خرگوش، گوسفند، سنجاب، گاو، زرافه، خلاصه همه حیوونا، هم توی صف ایستادن. خرسه که اصلا حوصله...
  5. niloofar.H

    قصه جوجه اردک زشت

    قصه کودکانه جوجه اردک زشت مامان اردکه توی یه مزرعه زندگی میکرد.اون توی لونه اش پنج تخم کوچک و یه تخم بزرگ داشت. یک روز، پنج تا تخم کوچک شروع به ترک خوردن کردند. ترق، ترق، ترق! و پنج تا جوجه اردک کوچولوی زرد و زیبا از آنها بیرون آمدند. بعد تخم بزرگ شروع به ترک خوردن کرد. تلق، تلق، تلق! و جوجه...
  6. سیده کوثر موسوی

    قصه چرا بچه ها همیشه می گویند دادا

    قصه ای کودکانه و آموزنده درباره قوی بودن قصه شب چرا بچه ها همیشه می گویند دادا: در دامنه‌های پر شیب کوهی پوشیده از برف. مردم دهکده‌ای به خوبی و خوشی با هم زندگی می‌کردند. رئیس دهکده مرد بسیار شجاعی بود. آن روزها، روزهای سحر و جادو بود و اتفاق‌های عجیبی می‌افتاد. غول‌های برفی بسیار بزرگی به...
  7. سیده کوثر موسوی

    قصه روباه روستایی

    قصه ای کودکانه و آموزنده درباره گول خوردن قصه شب “روباه روستایی”: شبی روباهی در دشتی سبز روی خرمنی از کاه خوابیده بود. رودخانه ای از میان این دشت می گذشت و دشت را سیراب می کرد. آن شب روباه خیلی خوب خوابید، اما وقتی بیدار شد، دید شب قبل باران زیادی باریده و آب رودخانه بالا آمده است. آب رودخانه...
  8. سیده کوثر موسوی

    قصه زیر نور ماه

    قصه ای کودکانه و آموزنده درباره نترسیدن قصه شب “زیر نور ماه” : شبنم کتاب و دفترش را جمع کرد. خسته شده بود. دلش می خواست کمی بازی کند. به سراغ اساب بازی هایش رفت. برس سیمی مادرش را برداشت و با آن موهای عروسکش را شانه کرد. بعد با عروسکش به پشت پنجره رفت. از پشت پنجره، درخت انار توی حیاط را به...
  9. سیده کوثر موسوی

    قصه دو جزیره

    قصه ای کودکانه و آموزنده درباره جنگ کردن قصه شب”دو جزیره”: در روزگاران پیش وسط دریا دو جزیره وجود داشت که حالا هیچکس در آنها زندگی نمی کند. یکی از آنها شرقی و دیگری غربی نام داشت. جزیره غربی پر از کوه و صخره بود. و بر عکس جزیره شرقی کوچک و صاف بود و حتی یک تپه هم در آن دیده نمی شد. سال های قبل...
  10. سیده کوثر موسوی

    قصه پرنده توی ساعت

    قصه ای آموزنده و کودکانه درباره اجازه گرفتن قصه شب”پرنده توی ساعت”:اگر شما هم خاله نصرت را ببینید، از او خوشتان می آید. خاله نصرت، خانم پیری است که تنها زندگی می کند. خانه اش به مدرسه ما خیلی نزدیک است. من خیلی دوستش دارم. هر روز عصر، وقتی از مدرسه برمی گردم به خانه خاله نصرت میروم. کمی پیش او...
  11. سیده کوثر موسوی

    قصه کودکانه خونه قشنگ حلزون

    حلزون از خیلی وقت پیش با کرم خاکی دوست بود. اونا بیشتر وقتشون رو از صبح تا شب با هم می گذروندن. تا اینکه یه روز سیل اومد و همه چیز خراب شد. خونه ی کرم خاکی با تمام وسایلش رو آب برد. کرم خاکی خیلی غصه دار شده بود. دیگه جایی برای زندگی نداشت. حلزون به کرم خاکی دلداری می داد و بهش قول داد کمکش کنه...
  12. سیده کوثر موسوی

    قصه خونه جدید آقا جغده

    یک روز قشنگ آفتابی در جنگل بود. صدایی از بالای درخت می آید . یعنی چه شده است؟ آقا جغده به خانه جدیدش نقل و مکان کرده بود و مشغول باز کردن جعبه های اسبابش بود. آقا جغده فکر می کرد که کلاهک آباژورش را کجا گذاشته است؟ قصه خونه جدید آقا جغده آقا جغده اسبابش را از جعبه بیرون می آورد تا آنها را سر...
  13. سیده کوثر موسوی

    قصه پری کوچولو و پادشاه

    قصه ای کودکانه و آموزنده درباره راستگویی یکی بود یکی نبود. در یک جنگل دور، در یک قصر قدیمی پادشاهی ظالم و ستم کار با خدمتکاران و سردارانش زندگی می کرد.او فاتح کشورهای بسیار در طول سال های طولانی بود. پادشاه داستان ما در یکی از جنگ هایی که پیروز شده بود دختر خانم کوچولویی را بخاطر زیبایی و زبان...
  14. سیده کوثر موسوی

    قصه برف بازی خرگوش در برف

    قصه برف بازی خرگوش در برف : روزی خرگوش کوچولو از خواب بیدار شد و به طرف پنجره دوید. برف همه چیز را سفید کرده بود. خانم خرگوش گفت: « اگر می روی بازی کنی، لباس گرم بپوش.» خرگوش کوچولو کلاه قرمزش را برداشت. شال گردن پشمی و دستکش های بدون انگشتش را برداشت و چکمه های گرم و قرمزش را هم به پا کرد...
  15. سیده کوثر موسوی

    قصه مرد کیسه کهنه

    قصه ای کودکانه و آموزنده درباره باهوش بودن رومانی یکی از کشورهای اروپایی است. پایتخت این کشور بخارست است. مردم آن سفیدپوست و از تیره‌ های رومانیایی، مجاری، ژرمن و… هستند. مردم آن مسیحی، ارتدوکس و کاتولیک‌ اند. زبان‌ های رایج نیز رومانیایی و مجاری است. قصه شب “مرد کیسه کهنه”: مردی به نام آنیس...
  16. سیده کوثر موسوی

    قصه دلیر پادشاه

    قصه ای کودکانه و آموزنده درباره شجاعت در روزگاران قدیم پادشاهی بود که صاحب فرزند نمی شد. روزی درویشی به در قصر پادشاه آمد و شروع به آواز خواندن کرد. شاه به وزیر گفت: « هرچه می خواهد به او بدهید.» وزیر از درویش پرسید: « تو چه می خواهی؟» درویش گفت: « من با پادشاه کار دارم.» وزیر پادشاه را صدا...
  17. سیده کوثر موسوی

    قصه اژدرمار عجیب

    قصه ای کودکانه و آموزنده درباره شجاعت آفریقای جنوبی کشوری است که در قاره آفریقا قرار گرفته است. اکثریت مردم آن سیاهپوست هستند و از نژادهای بانتو، سفید، دو رگه و آسیایی هستند. پایتخت این کشور شهرهای پرتوریا و کیپ تاون هستند. قصه زیر از آفریقای جنوبی است. قصه شب”اژدرمار عجیب”: یکی بود یکی نبود...
  18. سیده کوثر موسوی

    قصه مگر آدم برفی هم می تواند راه برود ؟

    قصه ای کودکانه و آموزنده درباره گول خوردن قصه مگر آدم برفی هم می تواند راه برود : صبح بود. طاهره از خواب بیدار شد. از پنجره اتاق به بیرون نگاهر کرد. برف باریده بود. همه جا را سفید کرده بود. درخت هایی که توی زمین جلو خانه آنها بودند، سفید پوش شده بودند. روی زمین، روی بام ها، همه جا سفید بود...
  19. سیده کوثر موسوی

    قصه بهمن ماه

    قصه ای کودکانه و آموزنده درباره ماه بهمن بهمن ماه یکی از پسران خورشید خانم بود. یکی از دوازده فرزندان او. خورشید خانم بهمن ماه را خیلی دوست داشت. گاهی روزها و شب ها به او نگاه می کرد. و از فکر و رویا هایی که از سر بهمن به هوا بلند می شد، لـ*ـذت می برد. بهمن بهمن یک رویا پرداز بود. خیال های...
  20. سیده کوثر موسوی

    قصه مادربزرگ عنکبوت

    قصه ای کودکانه و آموزنده درباره قوی بودن اسکیموها مردمانی هستند که در قطب شمال زندگی می کنند. قطب شمال منطقه سردسیری است که زمستان های طولانی و پر برف دارد. در فصل زمستان در قطب شمال تمام روزها تاریک است و برعکس در فصل تابستان همه جا روشن است و خورسید غروب نمی کند. قصه شب”مادربزرگ عنکبوت”: در...
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا