با سلام خدمت نویسنده توانا
نقد رمان شکاری در شب!
اول از همه خسته نباشید میگم به شما بابت همت و تلاشی که در خلق این اثر داشتید، امیدوارم در ادامه هم شاهد درخششتون با این اثر باشم.
اولین چیزی که مهمه و میتونه یک خواننده رو به یک رمان جذب کنه، اسم اونه. بهتره برای رمانتون اسمی رو انتخاب کنید که با ژانرهاتون یعنی عاشقانه و تراژدی همخونی داشته باشه.
اسمی که شما انتخاب کردید بیشتر ژانر ترسناک رو به تصویر میکشه و من خودم به عنوان یه خواننده با دیدن اسم رمانتون حدس میزنم ژانر ترسناک در داستانتون وجود داشته باشه که خب نبود و به شخصه به نظرم بهتره اسمی رو انتخاب کنید که با محتوای رمانتون همخونی بیشتری داشته باشه هرچند واضحه ک این اسم میتونه از نگاهی با رمان مرتبط باشه اما همونطور که گفتم ترکیب شکاری در شب ژانر های مد نظر شما رو پررنگ به نمایش نمی گذارند و بهتره اسمی انتخاب بشه که ژانر عاشقانه و تراژدی در اون واضح تر باشه.
خلاصه رمانتون صرفا به زندگی رهام و اتفاقات احتمالی ای که میتونه پیش بیاد اشاره میکنه اما در داستان اون چیزی که تا اینجای کار بیشتر به چشم میاد زندگی برادر اون یعنی پرهامه. اما از اونجایی که هنوز تا پایان رمان زمان هست من این رو به خودتون واگذار میکنم که بسته به داستانتون، اگر زندگی پرهام قراره همچنان بولد و مشخص باشه در خلاصه داستانتون گریزی هم به این مسئله بزنید و شخصیت پرهام و اتفاقاتی که در زندگیش قراره رخ بده رو هم به نمایش بگذارید.
علاوه بر اون در خط اول خلاصهتون از فعل "است" استفاده کردید که این نشون میده زبان متنون کتابیه اما در ادامه با شکستن افعال نشون دادید که متن محاورهست، خب بهتره برای همخونی بیشتر متنتون اون جمله رو هم درست کنید. یعنی این جمله پسری به اسم رهام درگیر یک مشکل بزرگ است. تبدیل بشه به پسری به اسم رهام درگیر یه مشکل بزرگه. هرچند که به شخصه بهتون پیشنهاد میکنم در خلاصهتون نامی از کاراکترها نبرید تا خواننده با مطالعه خلاصه کنجکاوتر شه تا بفهمه توضیحاتی که شما در خلاصه دادید مربوط به کدوم کاراکتره.
مقدمه مقدمه تون شروع بسیار محکمی داشت و با تک کلمه هایی مثل عشق...
نفرت...
بدگمانی...
ترس...
سردرگمی...
شروع شده بود که به تا حدی به خواننده نشون میداد اون قراره شاهد روایت داستانی باشه که در اون نفرت، بدگمانی، ترس و سردرگمی مشهوده.
شروع داستانتون درسته که از یک اتفاق خیلی محکم شروع نشده بود اما به نظر میاد شما قصد دارید داستان رو به صورت کمانی پیش ببرید یعنی در میانه داستان به اوج برسید و بعد دوباره روند داستان رو آروم کنید که شیوه مناسبی برای داستانتون به نظر میاد.
باور پذیری داستانتون تا حدی مقبول بود. کششی که رهام نسبت به اون دختر مرموز توی داستان داشت یا علاقه پرهام به دریا و اتفاقاتی که در داستان رخ میدادن ملموس بودن و به شما از این که تونسته بودید داستانتون رو قابل باور خلق کنید؛ تبریک میگم.
ژانرهایی که در رمان ذکر کرده بودید علیالخصوص ژانر عاشقانه تا حد زیادی در متن دیده میشد و با بیان تلخیهای موجود در داستان هم گریزی به ژانر تراژدی داشتید که امیدوارم در ادامه هم این ژانر پررنگ تر باشه.
درسته که ایده به شدت نویی نداشتید و ایده عاشق دختر های فقیر توسط پسر های پولدار نو نیست و حتی جذب شدن پسر ها به دخترهایی که مرموز ترن کمی تکراری شده اما شما با اشاره به بیماری رهام ذهن خواننده رو تا حد زیادی کنجکاو کردید و به ایده ذهنیتون رنگ و لعاب بیشتری دادید و اون رو تا حدی جدید جلوه دادید که من باب این خلاقیت بهتون تبریک میگم و امیدوارم در ادامه هم با پیش بردن داستان و ایجاد اتفاقات نو خواننده رو بیشتر به متنتون جذب کنید و خوش تر بدرخشید.
اما چیزی که میتونه به یک رمان ارزش بده، هدف اونه! یک نویسنده این رسالت رو بر عهده داره تا با روایت کردن داستان به خواننده چیزی رو نشون بده که شاید تاثیر اون تا قبل اونقدری به چشم نیومده باشه. شما با نشون دادن علاقه میون دریا و پرهام و موانعی که نمیذاشت اونا بهم برسن، در حقیقت فاصله طبقاتی و باورهای غلطی که متاسفانه در جامعه ما برای ازدواج های اجباری صورت میگیره رو به نمایش گذاشتید. امیدوارم در ادامه هم بتونید مشکلات بیشتر و اشتباههای بیشتری که در کشور رایج هستند رو به نمایش بگذارید.
من باب قسمت شخصیت پردازی باید بگم که شما در این قسمت نقطه قوت بزرگی داشتید و اون هم این بود که کاراکترهاتون رو سیاه مطلق یا سفید مطلق خلق نکرده بودید، مثلا پرهامی که دوست داشتنی به نظر میاد ولی خب داره به زنش خیـ*ـانت میکنه و این رو نمیشه کتمان کرد. حتی شخصیت رزیتا رو هم با اینکه نسبتا سیاه تر خلق کردید اما نمیشه گفت نقطه سفیدی راجعش وجود نداره و من به شخصه دوست دارم که شما گه گداری گریزی به نقاط سفید تر وجود اون بزنید چرا که در جامعه هیچ کس سفید مطلق یا سیاه مطلق نیست و اون هایی هم که سیاه تر به نظر میان صرفا ممکنه به خاطر گذشتشون و اتفاقاتی که در اون زمان رخ داده سیاه تر به نظر بیان اما هیچ کس از اول بد به دنیا نیومده. نکته بعدی ای که در حین خوندن رمان به چشمم اومد این بود که شما در قسمتی که پرهام و رهام میرن پیش اون روانشناس (که اگه اشتباه نکنم اسمش پدرام بود) شخصیت رهام به طور محسوسی تغییر پیدا میکنه، ضعف اون رو بیشتر از همیشه نمایش میگذارید و حقیقتا من با خوندن اون قسمت شخصیت یه پسر لجباز ۱۴_۱۵ ساله تو ذهنم نقش بست و احساس کردم پرهام از رهام بزرگتره. حالا میگید چرا؟ چون شخصیتش از اون ثبات نسبی که داشت خارج شده بود و تقریبا به ادم حس یه کاراکتر کاملا جدید رو میداد که این واقعا نکته منفیای محسوب میشه امیدوارم بتونید شخصیت غد و محکمش رو اون جا هم محسوس تر به نمایش بگذارید تا خواننده بهتر بتونه اون رو درک کنه. یادتون باشه که رهام یه شخصیت مردِ قدرت طلبه اون رو نباید خیلی ضعیف نشون بدید هرچند که اون ضعف هایی داشته باشه.
اما آخرین نکته در باب شخصیت پردازی اینه که یک نویسنده فقط راوی داستانه، شما باید با حالات و رفتارهای کاراکترشون یک شخصیت رو در ذهن خوانندهتون حک کنید و خب تا حد زیادی تونسته بودید اکثر کاراکترهاتون رو با همین روش به خواننده بشناسونید اما یک جا دیدم که نوشته بودید: اصولا ادم سگ اخلاقی بودم، مریضی و خستگیم و تنفرم از رزیتا هم شده بود غوز بالا غوز.
سگاخلاقی نسبی رهام مریضی و خستگی و تنفرش از رزیتا هم باید با حالات اون نمایش داده بشه انگار یه جورایی خواننده باید با خوندن متن به این برسه که رهام یه شخصیت سگ اخلاقه که تو اون صحنه مریض و خسته بوده و از رزیتا هم متتفر بوده. خب شما سگ اخلاقیش رو تقریبا در طی داستان به خواننده نشون داده بودید، نفرتش از رزیتا رو هم در ما بین دیالوگ هایی که مبادله میشد، مشهود بود اما خستگی و مریضیش رو میتونستید با توصیف حالات کاراکترتون نشون بدید.
مثلاا میتونستید قبل از یکی از دیالوگ های رهام اینطوری بگید: با خستگی وصف نشدنی گفتم:...! یا کلافه شده بودم نفس عمیقی کشیدم؛ خستگی در وجودم بیداد میکرد. همونطور که برای نشون دادن خشمش بارها و بارها اشاره کردید که با خشم گفتم:.. غریدم:.. این ها فقط مثال بودند و قطعا شما به عنوان یک نویسنده این توانایی رو دارید که با توجه به سلیقه و بطن داستان بهتر حالات کاراکترتون رو توصیف کنید.
اما چیزی که من از خوندنش واقعا به وجد اومدم این بود که برای برخی از کاراکترهاتون یه عادت رفتاری در نظر گرفته بودید که واقعا جالب بود مثلا به عشوههای بی حد و اندازه رزیتا اشاره کرده بودید، یا عادات رفتاری رهام موقع اعصبانیتش اونقدر خوب توصیف شده بودن که اگه جلوتر اصلا اسمی هم از کاراکترها برده نشه و فقط این عادات توصیف شن خواننده به سادگی میفهمه که منظور شما کدوم کاراکتره و این نقطه قوت بزرگیه.
در توصیف مکان ها و فضا سازی نسبتا قوی عمل کرده بودید برای مثال عمارتی که محل سکونت رهام بود تفاوت فاحشی با محل زندگی رزیتا داشت و شما تونسته بودید با بهره گیری از صفات مناسب تو ذهن خواننده این تفاوت ها رو به زیبایی به تصویر بکشید.
اما چیز دیگه ای که مهمه توصیف چهرهست که به شخصه اون رو اونقدر محکم ندیدم در داستان. هرچند چهره اون دختر مرموز در مهمونی رو به خوبی به تصویر کشیده بودید یا سادگی چهره دریا رو به خواننده منتقل کرده بودید اما هنوز جا داره که با توصیف بیشتر چهره باقی کاراکتر هاتون تفاوت های ظاهری رو به تصویر بکشید.
به شخصه به نظرم یکی از نقاط قوت داستانتون توصیف احساسات بود که تونسته بودید به خوبی احساسات رهام رو در میان مونولوگ ها و احساسات دریا و سادگیش و حس متقابلی که پرهام نسبت به اون داشت رو بیان کنید. یا اگه بخوام مثال دیگه ای بزنم میتونم به احساس نفرت عجیبی که رهام به رزیتا داشت اشاره کنم و واقعا شما به زیبایی احساسات کاراکتر هاتون رو به خواننده منتقل کردید و از این حیث نقدی به شما وارد نیست.
روند داستانتون کمی کند پیش میرفت؛ چرا که تا اینجای داستان علی رقم اینکه تعداد پارت هاتون زیاد بود به اون اتفاق محکمی که باید نرسیده بودید و فقط یک پیش زمینه ای از داستان رو ارائه کرده بودید، اما خب با پارت گذاری بعدی به اتفاقات مهم تری اشاره کردید که این نشون از تند تر شدن سیر داستان داره و به نظرم روند داستان از اینجا به بعد تند تر میشه فقط خواهش میکنم حواستون رو جمع کنید که سیر داستان ناگهانی خیلی زیاد نشه که خواننده از داستان جا بمونه یا نفهمه چه اتفاقاتی در حال رخ دادنه. پس سعی کنید همین روال کنونی رو با کمی فقط کمی شیب بیشتر پیش ببرید تا داستان به قوت خودش جذاب بمونه.
و در آخر نه به عنوان یک منتقد بلکه به عنوان یک خواننده میگم که از خوندن رمانتون لـ*ـذت بردم و قطعا رمانتون شایسته بهترین هاست فقط اگر کمی بیشتر در ریزهکاری ها و مواردی که متذکر شدم، دقت به خرج بدید.
موفق باشید
قلمتون مانا
ممنون از نقدتون.
نکته اول اینکه خودم از نامناسب بودن اسمم خبر دارم هما نه خودم موفق به پیدا کردن اسم مناسبی شدم نه کسی بود که کمک کنه.
خلاصه رمانم و حتما تصیحش می کنم و اینکه رمان کلا حول زندگی رهام هست و از اونجایی که برادرش هم عضوی از خانوادشه باعث شده در ابتدا برای معرفی اون به خواننده چندپارت و به خودش اختصاص بده اما در واقع شخصیت اصلی تنها رهامه.
خب درمورد ایده باید بگم رمان من به نوعی ایده کاملی نیست یعنی این رمان از جمع شدن ایده ها و اتفاقات مختلف کنارهم شکل گرفته که نمیشه گفت ماجرای اصلی از کجا شروع میشه و هرکدوم به نوعی نقش زیادی دارن اما ساده بخوام بگم هنوز خیلی تاجایی که ماجرایه اصلی رمان شروع میشه فاصله داریم.
صددرصد رزیتا هم از ابتدا سیاه نبوده و نیست. و شاید بد نباشه بگم چیزهایی در مورد اون وجود داره که قطعا خواننده هارو خیلی شوکه می کنه.
خب شاید حرف شما درمورد ضعیف نشون دادن رهام درست باشه اما این شخصیت رهامه. رهام اون کسی نیست که درواقع نشون میده. مجبور شده برای حفظ زندگیش خودش رو پشت شخصیتی سرد و جدی پنهان کنه و نشون دادن ضعفش پیش ارسلان روانشناسش به دلیل اینه که تنها کسی که می تونه جلوش تا حدودی خود واقعیش باشه ارسلانه.
درمورد شخصیت پردازی حرفتون رو قبول دارم و سعی می کنم اون اشتباه و اصلاحش کنم.
در توصیف چهره کمی کم کاری کردم اما همش به دلیل ترس از این بود که توصیف مستقیم می تونه جذابیت رمان و تا حدی کاهش بده و توصیف چهره شخصیت ها در لابه لای ماجرا هم زیادی طولانی میشه برای همین حس کردین که خوب توصیف نکردم. حتی توی توصیفات هم اگه زیاد بشه خواننده از اون قسمت پرش می زنه پس سعی کردم جوری چه مکان ها و چه چهره هارو توصیف کنم که مثل پازل در حین رمان توی صحن خواننده تکه ها کنار هم چیده بشن.
همونطور که گفتم رمان من از تجمع اتفاقات ریز و درشت تشکیل شده پس قول میدم هیچ وقت نه براتون تکراری بشه نه کسل کننده.
ممنون شما به من واقعا لطف دارین. هدف من از نوشتن این رمان غیر از لـ*ـذت خودم خلق اثری متفاوت بود. رمانی که وقتی به خلاصش فکر می کنی نتونی بگی اونجاهاش اضافی بود و توی چند خط خلاصش کنی. یا نگی این هم شبیه فلان رمانه. اتفاقات اینقدر کنارهم با ریتم مناسب چیده شده باشن که یک قسمتی از رمان خمیازه نکشی و یک جایی با حجم عظیمی از اتفاق روبه رو بشی.
تلاشم بر این بوده و نمی دونم تا الان چقدر موفق بودم و خواهم بود. از لطف بی کرانتون توی تعریف از رمانم واقعا ممنونم.
سپاس فراوان از نقد مفیدتون و سوال اخر اینکه اگه بعدا درخواست دوباره نقد رمانم و داشتم باید توی تایپیک اعلام کنم یا تا پایان رمان خودتون کنارم هستید؟
رمان بت شکن | ayda2283 کاربر انجمن رمان ۹۸
بهترین انجمن رمان نویسی ایران | رمان ۹۸
forum.roman98.com
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com