مشاعره با ج

b_a244 · 30/11/24

~ZaHrA~ گفت:
جان خوشست اما نمی خواهم که جان گویم تو را
خواهــم از جــان خـوش تری یابم که آن گویم تــو را

جلگه‌های آرزو را بذر امیدی بروید
جام شادی را بنوش و غم به دست باد بسپارد

~ZaHrA~ · 30/11/24

b_a244 گفت:
جلگه‌های آرزو را بذر امیدی بروید
جام شادی را بنوش و غم به دست باد بسپارد

جذاب ترین مرحله، ای عشق همین است
از من تو همان چیز بخواهی که ندارم

b_a244 · 30/11/24

~ZaHrA~ گفت:
جذاب ترین مرحله، ای عشق همین است
از من تو همان چیز بخواهی که ندارم

جاودان مانده است عشقی که در دل می‌تپد
جان به لـ*ـب می‌آید اما عشق همچون شب می‌درخشد

~ZaHrA~ · 30/11/24

b_a244 گفت:
جاودان مانده است عشقی که در دل می‌تپد
جان به لـ*ـب می‌آید اما عشق همچون شب می‌درخشد

جهان را نیست کاری جز دو رنگی گهی رو می نماید گاه زنگی

b_a244 · 1/12/24

~ZaHrA~ گفت:
جهان را نیست کاری جز دو رنگی گهی رو می نماید گاه زنگی

جوانی ناپدید و عمر بر باد
ز دنیا جز غمی در دل نیفتاد

~ZaHrA~ · 1/12/24

b_a244 گفت:
جوانی ناپدید و عمر بر باد
ز دنیا جز غمی در دل نیفتاد

جز حسرت و افسوس نداریم در این بار
جز ناله ی جانسوز نماندست دگر یار

b_a244 · 1/12/24

~ZaHrA~ گفت:
جز حسرت و افسوس نداریم در این بار
جز ناله ی جانسوز نماندست دگر یار

جهان پُردرد می بینم، دوا کو

دل خوبان عالم را وفا کو

~ZaHrA~ · 1/12/24

b_a244 گفت:
جهان پُردرد می بینم، دوا کو

دل خوبان عالم را وفا کو

جوشن روشن خرد توست تن
تو نه همه این تن چون جوشنی

b_a244 · 1/12/24

~ZaHrA~ گفت:
جوشن روشن خرد توست تن
تو نه همه این تن چون جوشنی

جامی شکسته دیدم در بزم می فروشی

گفتم بدین شکسته چون باده میفروشی

~ZaHrA~ · 1/12/24

b_a244 گفت:
جامی شکسته دیدم در بزم می فروشی

گفتم بدین شکسته چون باده میفروشی

جوانی گفت پیری را چه تدبیر

که یار از من گریزد چون شوم پیر

جوابش داد پیر نغز گفتار

که در پیری تو هم بگریزی از یار

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی