مشاعره با اشعار سعدی

-FãTéMęH- · 4/4/24

از همگان بی‌نیاز و بر همه مشفق

از همه عالم نهان و بر همه پیدا

دلارام راد · 4/4/24

ای دیدنت اسایش و خندیدنت افت
گوی از همه خوبان بربودی به لطافت

moh@mad · 4/4/24

دلارام راد گفت:
ای دیدنت اسایش و خندیدنت افت
گوی از همه خوبان بربودی به لطافت

تا دست‌ها کمر نکنی بر میان دوست
بـ*ـو*سی به کام دل ندهی بر دهان دوست

دانی حیات کشته شمشیر عشق چیست
سیبی گزیدن از رخ چون بـ*ـو*ستان دوست

MaRjAn · 8/5/24

moh@mad گفت:
تا دست‌ها کمر نکنی بر میان دوست
بـ*ـو*سی به کام دل ندهی بر دهان دوست

دانی حیات کشته شمشیر عشق چیست
سیبی گزیدن از رخ چون بـ*ـو*ستان دوست

تا به گریبان نرسد دست مرگ
دست ز دامن نکنیمت رها

moh@mad · 9/5/24

MaRjAn گفت:
تا به گریبان نرسد دست مرگ
دست ز دامن نکنیمت رها

آنان که شمردند مرا عاقل و هشیار
کو تا بنویسند گواهی به جنونم

بیم است چو شرح غم عشق تو نویسم
کاتش به قلم در فتد از سوز درونم

MaRjAn · 9/5/24

moh@mad گفت:
آنان که شمردند مرا عاقل و هشیار
کو تا بنویسند گواهی به جنونم

بیم است چو شرح غم عشق تو نویسم
کاتش به قلم در فتد از سوز درونم

من ندانستم از اول که تو بی‌مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

moh@mad · 9/5/24

MaRjAn گفت:
من ندانستم از اول که تو بی‌مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

یا روی به کنج خلوت آور شب و روز
یا آتش عشق بر کن و خانه بسوز

مستوری و عاشقی به هم ناید راست
گر پرده نخواهی که درد دیده بدوز

-FãTéMęH- · 26/6/24

moh@mad گفت:
یا روی به کنج خلوت آور شب و روز
یا آتش عشق بر کن و خانه بسوز

مستوری و عاشقی به هم ناید راست
گر پرده نخواهی که درد دیده بدوز

زهد پیدا کفر پنهان بود چندین روزگار

پرده از سر برگرفتیم آن همه ی تزویر را

سعدیا در پای جانان گر به خدمت سر نهی

همان‌ گونه عذرت بباید خواستن تقصیر را

moh@mad · 13/7/24

-FãTéMęH- گفت:
زهد پیدا کفر پنهان بود چندین روزگار

پرده از سر برگرفتیم آن همه ی تزویر را

سعدیا در پای جانان گر به خدمت سر نهی

همان‌ گونه عذرت بباید خواستن تقصیر را

امشب سبکتر می‌زنند این طبل بی‌هنگام را
یا وقت بیداری غلط بودست مرغ بام را

-FãTéMęH- · 14/7/24

moh@mad گفت:
امشب سبکتر می‌زنند این طبل بی‌هنگام را
یا وقت بیداری غلط بودست مرغ بام را

اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسر نمی شود ما را
تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

مدیر ارشد رمان ۹۸

عضو تازه وارد انجمن

کاربر ممتاز

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر ممتاز

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر ممتاز

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر ممتاز

مدیر ارشد رمان ۹۸

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین