مشاعره با حرف ب

-FãTéMęH- · 13/7/24

moh@mad گفت:
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم

بر تو چون ساحل آ*غو*ش گشودم
در دلم بود که دلدار تو باشم

وای بر من که ندانستم از اول
روزی آید که دل آزار تو باشم

فروغ فرخزاد

moh@mad · 14/7/24

-FãTéMęH- گفت:
بر تو چون ساحل آ*غو*ش گشودم
در دلم بود که دلدار تو باشم

وای بر من که ندانستم از اول
روزی آید که دل آزار تو باشم

فروغ فرخزاد

باز عشق آمد و کار دل ازو مشکل شد
هر چه تدبیر خرد بود همه باطل شد

خواستم عشق بتان کم شود، افزون گردید
گفتم آسان شود این کار بسی مشکل شد

عراقی

-FãTéMęH- · 14/7/24

moh@mad گفت:
باز عشق آمد و کار دل ازو مشکل شد
هر چه تدبیر خرد بود همه باطل شد

خواستم عشق بتان کم شود، افزون گردید
گفتم آسان شود این کار بسی مشکل شد

عراقی

بده سـ*ـاقی مِیِ باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رُکن آباد و گُلگَشت مُصَلّا را

حافظ

moh@mad · 17/7/24

-FãTéMęH- گفت:
بده سـ*ـاقی مِیِ باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رُکن آباد و گُلگَشت مُصَلّا را

حافظ

بود چون زلف شب گیسوی شوخ می پرست من
که هرگز یک سر مویش نمی آید به دست من

من آن پیمانه ام کز کثرت موج تنک ظرفی
بود گوش حباب می بر آواز شکست من

-FãTéMęH- · 20/7/24

moh@mad گفت:
بود چون زلف شب گیسوی شوخ می پرست من
که هرگز یک سر مویش نمی آید به دست من

من آن پیمانه ام کز کثرت موج تنک ظرفی
بود گوش حباب می بر آواز شکست من

به نام آن که جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت

ز فضلش هر دو عالَم گشت روشن
ز فیضش خاک آدم گشت گلشن

(SINA) · 20/7/24

-FãTéMęH- گفت:
به نام آن که جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت

ز فضلش هر دو عالَم گشت روشن
ز فیضش خاک آدم گشت گلشن

با عقل، آب عشق به یک جو نمی رود
بیچاره مـــن که ساختــه از آب و آتشم

-FãTéMęH- · 20/7/24

(SINA) گفت:
با عقل، آب عشق به یک جو نمی رود
بیچاره مـــن که ساختــه از آب و آتشم

به نسیمی همه راه به هم می ریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد

سنگ در برکه می اندازم و می پندارم
با همین سنگ زدن، ماه به هم می ریزد

zariiiiiiiii · 22/7/24

بعد عمری که به خواب من بی دل آمد
گریه آبی به رخم ریخت که بیدار شدم

(SINA) · 23/7/24

با این عطش تا چشمه، دیگر دیر خواهد شد
دریـــا اگـــر باشـــد دلت تبخیــــر خــواهد شد

moh@mad · 24/7/24

(SINA) گفت:
با این عطش تا چشمه، دیگر دیر خواهد شد
دریـــا اگـــر باشـــد دلت تبخیــــر خــواهد شد

بربساط نکته دانان خود فروشی شرط نیست
یاسخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر ممتاز

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر ممتاز

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر V.I.P انجمن

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر نیمه فعال

کاربر V.I.P انجمن

کاربر ممتاز

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین