مشاعره با حرف ی

moh@mad · 5/5/24

Mystery گفت:
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

یا عافیت از چشم فسون‌سازم ده
یا آن که زبان شکوه‌ پردازم ده

یا درد و غمی که داده‌ای بازش گیر
یا جان و دلی که برده‌ای بازم ده

Mystery · 5/5/24

moh@mad گفت:
یا عافیت از چشم فسون‌سازم ده
یا آن که زبان شکوه‌ پردازم ده

یا درد و غمی که داده‌ای بازش گیر
یا جان و دلی که برده‌ای بازم ده

یک لحظه مخور حسرت آن را که نداری
راضی به همین چند قلم مال خودت باش

-FãTéMęH- · 6/5/24

Mystery گفت:
یک لحظه مخور حسرت آن را که نداری
راضی به همین چند قلم مال خودت باش

یاد ایامی که از آهنگِ زنجیرِ جنون
کوچه‌ٔ نی بود یک‌سر جاده در صحرای من
خیام

moh@mad · 6/5/24

-FãTéMęH- گفت:
یاد ایامی که از آهنگِ زنجیرِ جنون
کوچه‌ٔ نی بود یک‌سر جاده در صحرای من
خیام

یاد وصل او دلم خوشنود دارد اندکی
مژدهٔ صحت مرض را سود دارد اندکی

زان جفا جو گرچه میدانم نمی‌آید وفا
خاطرم را وعده‌اش خوشنود دارد اندکی

-FãTéMęH- · 6/5/24

moh@mad گفت:
یاد وصل او دلم خوشنود دارد اندکی
مژدهٔ صحت مرض را سود دارد اندکی

زان جفا جو گرچه میدانم نمی‌آید وفا
خاطرم را وعده‌اش خوشنود دارد اندکی

یاد آن شب که تو را دیدم و
گفت دلِ من با دلت از واژه عشق؛
چشم من دید
در آن چشم سیاه
نگهی تشنه و دیوانهٔ عشق؛
آه اگر باز بسویم آیی
دیگر از کف ندهم آسانت

moh@mad · 9/5/24

-FãTéMęH- گفت:
یاد آن شب که تو را دیدم و
گفت دلِ من با دلت از واژه عشق؛
چشم من دید
در آن چشم سیاه
نگهی تشنه و دیوانهٔ عشق؛
آه اگر باز بسویم آیی
دیگر از کف ندهم آسانت

یاد باد آن که بروی تو نظر بود مرا
رخ و زلفت عوض شام و سحر بود مرا

یاد باد آن که ز نظاره رویت همه شب
در مه چارده تا روز نظر بود مرا

خواجوی کرمانی

zariiiiiiiii · 9/5/24

یاد ان گلشن که گل هرچند میچیدم از ان
وقت بیرون امدن حسرت به دامن داشتم

Della࿐ · 9/5/24

یار شو ای مونس غم‌خوارگان
چاره کن ای چاره‌ی بیچارگان
قافله شد واپسی ما ببین
ای کس ما بی‌کسی ما ببین

moh@mad · 11/5/24

-DELI- گفت:
یار شو ای مونس غم‌خوارگان
چاره کن ای چاره‌ی بیچارگان
قافله شد واپسی ما ببین
ای کس ما بی‌کسی ما ببین

یاد آن جلوه مستانه کی از دل برود
این نه موجی است که از خاطر ساحل برود

خط سبز تو محال است که از دل برود
این نه نقشی است که هرگز ز مقابل برود

Mystery · 20/5/24

moh@mad گفت:
یاد آن جلوه مستانه کی از دل برود
این نه موجی است که از خاطر ساحل برود

خط سبز تو محال است که از دل برود
این نه نقشی است که هرگز ز مقابل برود

یکی از عقل میلافد یکی طامات میبافد
بیا کاین داوری‌ها را به پیش داور اندازیم

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر ممتاز

اخراج شده

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر ممتاز

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر ممتاز

کاربر نیمه فعال

کاربر نیمه فعال

کاربر ممتاز

اخراج شده

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین