خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

maryam tahmasbi

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/12/23
ارسال ها
1
امتیاز واکنش
2
امتیاز
3
سن
22
محل سکونت
مازندران-بهشهر
زمان حضور
6 ساعت 7 دقیقه
نام رمان: مصروع
نام نویسنده: مریم طهماسبی
ژانر: عاشقانه، اجتماعی
خلاصه: دخترکی به نام رها، طی توطعه و دسیسه‌های مادرش به آسایشگاه فرستاده شد، دخترک دیوونه‌ای که دیوونه نیست، خسته از تمام اتفاقات آسایشگاه پس از چهار سال تصمیم به صحبت میگیرد با ناجی و پشتوانه‌ای به نام پرهام، پرهامی که از عطش عشق آیدا دیوانه‌وار در آسایشگاه می‌سوزد، جرقه کوچیک در دلش عشق را روشن می‌کند تا بتواند به رها برای آزادی از این مهلکه کمک کند. هر دو چه راست چه دروغ تصیمیم به عاقل بودن می‌گیرند و رها را برای زندگی دوباره سرپا می‌کنند... .


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

YeGaNeH

معاونت کل سایت رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
معاونت سایت
  
عضویت
9/1/22
ارسال ها
10,008
امتیاز واکنش
41,271
امتیاز
508
زمان حضور
312 روز 13 ساعت 27 دقیقه
نام رمان: مصروع
نام نویسنده: مریم طهماسبی
ژانر: عاشقانه، اجتماعی
خلاصه: دخترکی به نام رها، طی توطعه و دسیسه‌های مادرش به آسایشگاه فرستاده شد، دخترک دیوونه‌ای که دیوونه نیست، خسته از تمام اتفاقات آسایشگاه پس از چهار سال تصمیم به صحبت میگیرد با ناجی و پشتوانه‌ای به نام پرهام، پرهامی که از عطش عشق آیدا دیوانه‌وار در آسایشگاه می‌سوزد، جرقه کوچیک در دلش عشق را روشن می‌کند تا بتواند به رها برای آزادی از این مهلکه کمک کند. هر دو چه راست چه دروغ تصیمیم به عاقل بودن می‌گیرند و رها را برای زندگی دوباره سرپا می‌کنند... .
باسلام، ناظر شما Mitra_Mohammadi
منتظر ایجاد گفتگو از سوی ناظر باشید.
به امید موفقیت شما...:good_luck:


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 

اسماء

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/12/23
ارسال ها
1
امتیاز واکنش
3
امتیاز
3
زمان حضور
1 روز 9 ساعت 56 دقیقه
سلام درخواست ناظر دارم.
"اسم رمان ماه بانو"
دو دختر که یتیم اند یکی کار میکنه یکی درس میخونه هیچ کدومشون نمیدونن
با ورق زدن دفتر خاطرت پدرشون
چه اتفاقاتی براشون می افته .
پایان خوش ❤


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 
  • عالی
Reactions: YeGaNeH

YeGaNeH

معاونت کل سایت رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
معاونت سایت
  
عضویت
9/1/22
ارسال ها
10,008
امتیاز واکنش
41,271
امتیاز
508
زمان حضور
312 روز 13 ساعت 27 دقیقه
سلام درخواست ناظر دارم.
"اسم رمان ماه بانو"
دو دختر که یتیم اند یکی کار میکنه یکی درس میخونه هیچ کدومشون نمیدونن
با ورق زدن دفتر خاطرت پدرشون
چه اتفاقاتی براشون می افته .
پایان خوش ❤
باسلام، ناظر شما -FãTéMęH-
منتظر ایجاد گفتگو از سوی ناظر باشید.
به امید موفقیت شما...:good_luck:


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 
  • عالی
Reactions: -FãTéMęH-

hdis

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/12/23
ارسال ها
25
امتیاز واکنش
150
امتیاز
53
زمان حضور
14 ساعت 43 دقیقه
طعمه‌هـ*ـوس
ژانر: جنایی، پلیسی، عاشقانه

الهه بخاطر تصادف پدرومادرش از دست میده و پسرعموش بخاطر ارثش بهش پیله میکنه تا باهاش ازدواج کنه اما الهه قبول نمیکنه و باهام درگیر میشن و تیام فوت میشه الهه به زندان میره و اونجا متوجه حقایقی میشه زندگیش به کل تغییر میکنه


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

YeGaNeH

معاونت کل سایت رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
معاونت سایت
  
عضویت
9/1/22
ارسال ها
10,008
امتیاز واکنش
41,271
امتیاز
508
زمان حضور
312 روز 13 ساعت 27 دقیقه
طعمه‌هـ*ـوس
ژانر: جنایی، پلیسی، عاشقانه

الهه بخاطر تصادف پدرومادرش از دست میده و پسرعموش بخاطر ارثش بهش پیله میکنه تا باهاش ازدواج کنه اما الهه قبول نمیکنه و باهام درگیر میشن و تیام فوت میشه الهه به زندان میره و اونجا متوجه حقایقی میشه زندگیش به کل تغییر میکنه
باسلام، ناظر شما Mitra_Mohammadi
منتظر ایجاد گفتگو از سوی ناظر باشید.
به امید موفقیت شما...:good_luck:


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 

فاطیما عربزاده

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/1/24
ارسال ها
1
امتیاز واکنش
2
امتیاز
53
سن
36
زمان حضور
9 ساعت 4 دقیقه
(به نام خداوند لوح و قلم)


عنوان:هویت گمشده


به قلم: فاطیما عربزاده


ژانر: پلیسی، جنایی، عاشقانه.


خلاصه:
- اسم؟

-آیشن.

-فامیل؟

-اردوغان

_ چند وقت خونه مقتول، علی دوست محمد به پرستاری استخدام شدی؟



دست آزادم و روی صورت کشیدم کلافه پاسخ دادم:

- سه ماه خورده‌ای میشه.

با شنیدن جوابم گره ی ابروان مردانه اش گره ای سخت خورد. فریاد کشید، همزمان کف دستش رو محکم بر روی میز آهنی مقابلش کوبید که صدای بلندی باعث شد سرم غیر ارادی به سمت شانه ام برگردانم و پلک بر روی هم بفشارم.


مقدمه:


غم من آه

شیرین باش

نزدیک تر بیا

مگذار سرگردان شوم

در باران قضاوت ها

در قلب خستگی روانی

هجوم غمها



شیر ین باش آه غم من

و خود را به من

نزدیکترو نزدیکتر ساز

مگذار قلبم، قدم بردارد

در لرزش های شک

در طوفان هویت



سحر انگیز باش آّه غم من

و بگذار تو را رام کنم

در حرم هنرم

خنده نور فشانی میکند

ونوازش میکند

گل سرخ مرا، هنر مرا

و برگ برگ میکند

گل سرخ مرا

هویت مرا. Mitra_Mohammadi





درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

YeGaNeH

معاونت کل سایت رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
معاونت سایت
  
عضویت
9/1/22
ارسال ها
10,008
امتیاز واکنش
41,271
امتیاز
508
زمان حضور
312 روز 13 ساعت 27 دقیقه
(به نام خداوند لوح و قلم)



عنوان:هویت گمشده



به قلم: فاطیما عربزاده



ژانر: پلیسی، جنایی، عاشقانه.



خلاصه:


_چند وقت خونه مقتول، علی دوست محمد به پرستاری استخدام شدی؟


-سه ماه و خورده‌ای.


با شنیدن جوابم با کف دست محکم بر روی میز می‌زند، با صدای بلندی که بی شباهت به فریاد نیست می گوید:
_مگه اینجا خونه خالته؟ سه ماهو خورده ای یعنی چی؟ دقیق جواب بده؟ بگو چندروز؟

به خاطر صدای که داخل اتاق بازجویی و فریاد این مامور گوشت تلخ می‌پیچد گوشم سوت می‌کشه و به شکل غیر ارادی چشم هام به شدت به هم می‌فشارم.
داشتم دیوونه می‌شدم، سه روزه بازداشتم و این آدم عصبانی سومین ماموری که داره از من باز جویی می کنه، کاملا مشخصه از آن دونفر صد درجه بدتر و در کارش موفق تر.

مقدمه:


غم من آه

شیرین باش

نزدیک تر بیا

مگذار سرگردان شوم

در باران قضاوت ها

در قلب خستگی روانی

هجوم غمها



شیر ین باش آه غم من

و خود را به من

نزدیکترو نزدیکتر ساز

مگذار قلبم، قدم بردارد

در لرزش های شک

در طوفان هویت



سحر انگیز باش آّه غم من

و بگذار تو را رام کنم

در حرم هنرم

خنده نور فشانی میکند

ونوازش میکند

گل سرخ مرا، هنر مرا

و برگ برگ میکند

گل سرخ مرا

هویت مرا
باسلام، ناظر شما Mitra_Mohammadi
منتظر ایجاد گفتگو از سوی ناظر باشید.
به امید موفقیت شما...:good_luck:


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,631
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 22 ساعت 36 دقیقه
رمان:سناتور
نویسنده:مبینا گوهری
ژانر:انتقامی،عاشقانه
خلاصه رمان:
دختری که از بچگی عاشق و دلباخته مردی از جنس سنگ میشه،عشقی که دست رد به سـ*ـینه یه دخترک داستان زد.
در ادامه داستان،رفتن دل شکسته دخترک به دیار غربت و فرو رفتن بیشتر پسر سنگ دل به داخل گرداب تنهایی و غم‌.
مقدمه:
یک نخ آرامش دود میکنم به یاد ناآرامی هایی که از سر و کول دیروزم بالا رفته اند …
یک نخ تنهایی به یاد تمام دل مشغولی هایم …
یک نخ سکوت به یاد حرفهایی که همیشه قورت داده ام …
یک نخ بغض به یاد تمام اشک های نریخته …
کمی زمان لطفا ، به اندازه یک نخ دیگر ، به اندازه قدم های کوتاه عقربه …
یک نخ بیشتر تا مرگ این پاکت نمانده !

شروع رمان:
با استرس به سمت آلاچیق ته باغ حرکت کردم، جایی که به گفته آقا سلیمان عشق دیوانه من اونجا کمین کرده بود.
نزدیکای آلاچیق بود که قد بلندش رو دیدم،توی دلم شروع کردم به قربون صدقه رفتنش و همین طور برای رسیدن بهش گام هامو کوتاه تر کردم.
از واکنش اون پسر تخس عصبانی کمی میترسیدم،اما تصمیمی بود که گرفته بودم و راه پا پس کشیدن نبود.
از پله های چوبی آلاچیق بالا رفتم،که صدای محکمش به گوشم خورد،خوشحال بودم که برخلاف پسر های همسن خودش بلوغ وحشتناکی نداشت‌.
-چیه هیلان؟
آب دهنم رو قورت دادم و ناخودآگاه از لحن صحبت کردنش و فشاری که متحمل شده بودم بغض به گلوم چنگ زد.
سکوتم باعث شد به طرفم برگرده و دست از خوندن کتاب فیزیکش برداره.
با برگشتنش سرم رو پایین انداختم و مثل بچه های خطاکار با انگشتای دستم بازی کردم.
-پوفف،اومدی اینجا سرتو بندازی پایین؟
بالاخره صدام از ته مهای حنجرم بیرون اومد.
_میشه روتو بکنی اونور؟
-بازیت گرفته؟
سرم رو بلند کردم و ملتمس به چشمای مشکیش خیره شدم.
_خواهش میکنم.
نمیدونم به خاطر لحن مضلومم بود یا چشمای نم دارم که با کلافگی روشو برگردوند.
-خیلی خب حرفتو بزن.
چشمام رو بستم و یه ضرب شروع کردم به حرف زدن.
_ببین،من یه چند وقتیه یه حسایی دارم.اوم شاید مسخره کنی ولی میشه اسم حسمو گذاشت عشق.


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 

YeGaNeH

معاونت کل سایت رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
معاونت سایت
  
عضویت
9/1/22
ارسال ها
10,008
امتیاز واکنش
41,271
امتیاز
508
زمان حضور
312 روز 13 ساعت 27 دقیقه
رمان:سناتور
نویسنده:مبینا گوهری
ژانر:انتقامی،عاشقانه
خلاصه رمان:
دختری که از بچگی عاشق و دلباخته مردی از جنس سنگ میشه،عشقی که دست رد به سـ*ـینه یه دخترک داستان زد.
در ادامه داستان،رفتن دل شکسته دخترک به دیار غربت و فرو رفتن بیشتر پسر سنگ دل به داخل گرداب تنهایی و غم‌.
مقدمه:
یک نخ آرامش دود میکنم به یاد ناآرامی هایی که از سر و کول دیروزم بالا رفته اند …
یک نخ تنهایی به یاد تمام دل مشغولی هایم …
یک نخ سکوت به یاد حرفهایی که همیشه قورت داده ام …
یک نخ بغض به یاد تمام اشک های نریخته …
کمی زمان لطفا ، به اندازه یک نخ دیگر ، به اندازه قدم های کوتاه عقربه …
یک نخ بیشتر تا مرگ این پاکت نمانده !

شروع رمان:
با استرس به سمت آلاچیق ته باغ حرکت کردم، جایی که به گفته آقا سلیمان عشق دیوانه من اونجا کمین کرده بود.
نزدیکای آلاچیق بود که قد بلندش رو دیدم،توی دلم شروع کردم به قربون صدقه رفتنش و همین طور برای رسیدن بهش گام هامو کوتاه تر کردم.
از واکنش اون پسر تخس عصبانی کمی میترسیدم،اما تصمیمی بود که گرفته بودم و راه پا پس کشیدن نبود.
از پله های چوبی آلاچیق بالا رفتم،که صدای محکمش به گوشم خورد،خوشحال بودم که برخلاف پسر های همسن خودش بلوغ وحشتناکی نداشت‌.
-چیه هیلان؟
آب دهنم رو قورت دادم و ناخودآگاه از لحن صحبت کردنش و فشاری که متحمل شده بودم بغض به گلوم چنگ زد.
سکوتم باعث شد به طرفم برگرده و دست از خوندن کتاب فیزیکش برداره.
با برگشتنش سرم رو پایین انداختم و مثل بچه های خطاکار با انگشتای دستم بازی کردم.
-پوفف،اومدی اینجا سرتو بندازی پایین؟
بالاخره صدام از ته مهای حنجرم بیرون اومد.
_میشه روتو بکنی اونور؟
-بازیت گرفته؟
سرم رو بلند کردم و ملتمس به چشمای مشکیش خیره شدم.
_خواهش میکنم.
نمیدونم به خاطر لحن مضلومم بود یا چشمای نم دارم که با کلافگی روشو برگردوند.
-خیلی خب حرفتو بزن.
چشمام رو بستم و یه ضرب شروع کردم به حرف زدن.
_ببین،من یه چند وقتیه یه حسایی دارم.اوم شاید مسخره کنی ولی میشه اسم حسمو گذاشت عشق.
باسلام، ناظر شما -FãTéMęH-
منتظر ایجاد گفتگو از سوی ناظر باشید.
به امید موفقیت شما...:good_luck:


درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

 
  • عالی
Reactions: -FãTéMęH-
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا