مشاعره با اشعار خودمون

ØMĪĎ · 17/7/23

دوای عاشقی دوری است اما تلخ داروی است
که گاهی نوشدارو میکشد، سم زندگی بخش است

ØMĪĎ · 22/7/23

تاریخ زدم گوشه ی تقویم خیالی
آن روز که رفتی و نشستم به چه حالی!

از سنگِ کلام تو که نشکست سر من
افسوس ترک خورد ولی قلب سفالی

~ĤaŊaŊeĤ~ · 24/7/23

ØMĪĎ گفت:
تاریخ زدم گوشه ی تقویم خیالی
آن روز که رفتی و نشستم به چه حالی!

از سنگِ کلام تو که نشکست سر من
افسوس ترک خورد ولی قلب سفالی

یکی آمد ،یکی در زد،یکی با غصه‌هاش پر زد،یکی عاشق یکی فارغ،یکی دریای بی قایق،یکی شیرین،یکی فرهاد،یکی هم غصه‌اش با داد،یکی خوشبحت،یکی بدبخت،یکی عاشق شدو در رفت،یکی زشته ،یکی زیبا،یکی هم هست تو این دنیا،که تنها میشه اون هرگاه،به نام خالق یکتا ،که ذاتش هست ناپیدا..

ØMĪĎ · 24/7/23

آواز غنچه ها پر دشت و کرانه بود
اما خزان حکایت دست زمانه بود

آیینه ای که زخمی بی انعکاسی است
چشمی که پینه بسته ی اشک شبانه بود

~ĤaŊaŊeĤ~ · 24/7/23

ØMĪĎ گفت:
آواز غنچه ها پر دشت و کرانه بود
اما خزان حکایت دست زمانه بود

آیینه ای که زخمی بی انعکاسی است
چشمی که پینه بسته ی اشک شبانه بود

دخترک خواب نبود
گریه میکرد همی تا دم صبح
و طلوعی که دگر در شرف رفتن بودو همان دخترکی که دگر جان نداشت
غم تنهایی یار بر دلکش مانده بود
اه ای دل تنهای او
و دگر صبح ندید
اندکی صبر نکرد
پسرک نزدیک است
دخترک خواب نبود
و همان خورشیدی
که در شرف رفتن بودو همان دخترکی
که غروبش همین نزدیکیست
پسرک خواب نبود
گریه میکرد همی تا دم صبح...

ØMĪĎ · 24/7/23

حالت چشم تو بهم ریخت جهانم
اما گله ای نیست که آواره نشان ام

هیهات اگر دور شَوم از روش خویش
من بر سر آشفتگی خویش بمانم

~ĤaŊaŊeĤ~ · 24/7/23

ØMĪĎ گفت:
حالت چشم تو بهم ریخت جهانم
اما گله ای نیست که آواره نشان ام

هیهات اگر دور شَوم از روش خویش
من بر سر آشفتگی خویش بمانم

بسییار عالیی بود

میان بارش غم
تو را فرا خواندم
سکوت کردی و من
تو را رها راندم

#فوق_بداهه:l2b:

ØMĪĎ · 24/7/23

ماه من غصه نخور، برکه که جای تو نبود
بگذر تا که به چشم احدی کم نشوی

~ĤaŊaŊeĤ~ · 24/7/23

ØMĪĎ گفت:
ماه من غصه نخور، برکه که جای تو نبود
بگذر تا که به چشم احدی کم نشوی

یا دلم را برهانید و پاکم بکنید
یا که از مرگ بخواهید تمامم بکند...

#بداهه

(SINA) · 24/7/23

~ĤaŊaŊeĤ~ گفت:
یا دلم را برهانید و پاکم بکنید
یا که از مرگ بخواهید تمامم بکند...

#بداهه

در اول آسایش ما سقف فرو ریخت
هنگام ثمر دادنمان بود، خزان شد

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

شاعر انجمن

شاعر انجمن

دستیار تالار کتاب گویا

شاعر انجمن

دستیار تالار کتاب گویا

شاعر انجمن

دستیار تالار کتاب گویا

شاعر انجمن

دستیار تالار کتاب گویا

کاربر نیمه فعال

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین