مشاعره با حرف ب

moh@mad · 21/6/23

SelmA گفت:
با رشته ي زلف توام امشب سر راز است
افسوس که شب کوته و اين رشته دراز است

بیچاره‌تر از عاشق بیصبر کجاست
کاین عشق گرفتاری بی‌هیچ دواست

درمان غم عشق نه صبر و نه ریاست
در عشق حقیقی نه وفا و نه جفاست

~NIKA~ · 21/6/23

moh@mad گفت:
بیچاره‌تر از عاشق بیصبر کجاست
کاین عشق گرفتاری بی‌هیچ دواست

درمان غم عشق نه صبر و نه ریاست
در عشق حقیقی نه وفا و نه جفاست

بارگه عطا شود از کف عشق هر کفی
کارگه وفا شود از تو جهان بی‌وفا

moh@mad · 21/6/23

Sea گفت:
بارگه عطا شود از کف عشق هر کفی
کارگه وفا شود از تو جهان بی‌وفا

به دنبال کسی جامانده از پرواز میگردم

به دریا میزنم شاید به سوی ساحلی دیگر

مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر
من از روزی که دل بستم به چشمان تو می دیدم

~NIKA~ · 21/6/23

moh@mad گفت:
به دنبال کسی جامانده از پرواز میگردم

به دریا میزنم شاید به سوی ساحلی دیگر

مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر
من از روزی که دل بستم به چشمان تو می دیدم

لـ*ـب را تو به هر بـ*ـو*سه و هر لوت میالا
تا از لـ*ـب دلدار شود سرخوش و شکرخا
تا از لـ*ـب تو بوی لـ*ـب غیر نیاید
تا عشق مجرد شود و صافی و یکتا

moh@mad · 21/6/23

Sea گفت:
لـ*ـب را تو به هر بـ*ـو*سه و هر لوت میالا
تا از لـ*ـب دلدار شود سرخوش و شکرخا
تا از لـ*ـب تو بوی لـ*ـب غیر نیاید
تا عشق مجرد شود و صافی و یکتا

با حسرت دیدار، چه شب ها که سحر شد
این عمر من و توست که بیهوده هدر شد
.
هرگاه نسیمی به سر زلف تو پیچید
خاکستر افروخته ام زیر و زبر شد
.

~NIKA~ · 22/6/23

moh@mad گفت:
با حسرت دیدار، چه شب ها که سحر شد
این عمر من و توست که بیهوده هدر شد
.
هرگاه نسیمی به سر زلف تو پیچید
خاکستر افروخته ام زیر و زبر شد
.

بی تو يک لحظه رَمق در دل و در جانم نيست

moh@mad · 22/6/23

Sea گفت:
بی تو يک لحظه رَمق در دل و در جانم نيست

بی تـو امّـا چـون درختی در کنار جوی آب
زیـر باران هـم دچــار خشک سـالی میشوم

کم بپیچان تاب زلفت را عسل بانـو که من
دل پـریشان از وجــود عطـر عالی میشوم

Mahii · 23/6/23

moh@mad گفت:
بی تـو امّـا چـون درختی در کنار جوی آب
زیـر باران هـم دچــار خشک سـالی میشوم

کم بپیچان تاب زلفت را عسل بانـو که من
دل پـریشان از وجــود عطـر عالی میشوم

به قتلم اینهمه خشم و عتاب حاجت نیست
چو می‌کشد غم عشقم، شتاب حاجت نیست
تو شمعِ بزمی و صد خانه روشن از رویت
به هر کجا که تویی، آفتاب حاجت نیست

moh@mad · 24/6/23

Mahii گفت:
به قتلم اینهمه خشم و عتاب حاجت نیست
چو می‌کشد غم عشقم، شتاب حاجت نیست
تو شمعِ بزمی و صد خانه روشن از رویت
به هر کجا که تویی، آفتاب حاجت نیست

با حسرت دیدار، چه شب ها که سحر شد
این عمر من و توست که بیهوده هدر شد
.
هرگاه نسیمی به سر زلف تو پیچید
خاکستر افروخته ام زیر و زبر شد