مشاعره با حرف ر

Moubina · 6/1/23

b_a244 گفت:
رقیب گر هنر هم دزدد از من من نخواهد شد
به گلخن گر چه گل هم بشکفد گلشن نخواهد شد

روز اول رفت و نیم در سر زلفین تو
تا چه خواهد شد درین سودا سرانجامم هنوز

moh@mad · 6/1/23

Moubina گفت:
روز اول رفت و نیم در سر زلفین تو
تا چه خواهد شد درین سودا سرانجامم هنوز

روی گشاده ای صنم طاقت خلق می‌بری
چون پس پرده می‌روی پرده صبر می‌دری

b_a244 · 8/1/23

moh@mad گفت:
روی گشاده ای صنم طاقت خلق می‌بری
چون پس پرده می‌روی پرده صبر می‌دری

رو متاب از چشم پاک صائب روشن گهر

کز نگاهی ذره را خورشید سیما ساخته است

Morad · 9/1/23

b_a244 گفت:
رو متاب از چشم پاک صائب روشن گهر

کز نگاهی ذره را خورشید سیما ساخته است

رفتم ز درت ز جور، بیش از پیشت

از طعن رقیب گبر کافر کیشت

پیش تو سپردم این دل غمزده‌ام

کی باشدم آنکه جان سپارم پیشت

moh@mad · 9/1/23

Morad گفت:
رفتم ز درت ز جور، بیش از پیشت

از طعن رقیب گبر کافر کیشت

پیش تو سپردم این دل غمزده‌ام

کی باشدم آنکه جان سپارم پیشت

روی گشاده ای صنم طاقت خلق می‌بری
چون پس پرده می‌روی پرده صبر می‌دری

حور بهشت خوانمت ماه تمام گویمت
کآدمیی ندیده‌ام چون تو پری به دلبری

matieh · 20/1/23

راه نیست
شب نیست
ماه نیست
نه روز و
نه آفتاب ،
ما
بیرون ِ زمان
ایستاده ایم

moh@mad · 22/1/23

matieh گفت:
راه نیست
شب نیست
ماه نیست
نه روز و
نه آفتاب ،
ما
بیرون ِ زمان
ایستاده ایم

روشن روان عاشق از تیره شب ننالد
داند که روز گردد روزی شب شبانان

باور مکن که من دست از دامنت بدارم
شمشیر نگسلاند پیوند مهربانان

matieh · 23/1/23

روی از جمال دوست به صحرا مکن که روی
در روی همنشین وفاجوی خوشترست

moh@mad · 24/1/23

matieh گفت:
روی از جمال دوست به صحرا مکن که روی
در روی همنشین وفاجوی خوشترست

رفتی ز برم ولی نرفتی ز ضمیر
باز آی که جانی و زجان نیست گزیر

هر لحظه ز کوی تو کنم عزم سفر
خونابه ی چشم من شود دامنگیر

Moubina · 25/1/23

moh@mad گفت:
رفتی ز برم ولی نرفتی ز ضمیر
باز آی که جانی و زجان نیست گزیر

هر لحظه ز کوی تو کنم عزم سفر
خونابه ی چشم من شود دامنگیر

رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار

کار ملک است آنکه تدبیر و تامل بایدش

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی