مشاعره با حرف ب

b_a244 · 11/5/22

moh@mad گفت:
باد سحر از کوی تو بویی به من آورد
جانهاش فدا باد که جان را به تن آورد

دلهای ز خود رفته ما را که غمت داشت
آمد سحری بوی تو با خویشتن آورد

برو ای رقیب و برمن سردست بیش مفشان

که به آستین غبارم نرود ز آستانش

moh@mad · 12/5/22

b_a244 گفت:
برو ای رقیب و برمن سردست بیش مفشان

که به آستین غبارم نرود ز آستانش

بر خاطر ما گرد ملالی ننشیند
ایینه صبحیم و غباری نپذیریم
ما چشمه نوریم بتابیم و بخندیم
ما زنده عشقیم و نمردیم و نمیریم

SelmA · 12/5/22

moh@mad گفت:
بر خاطر ما گرد ملالی ننشیند
ایینه صبحیم و غباری نپذیریم
ما چشمه نوریم بتابیم و بخندیم
ما زنده عشقیم و نمردیم و نمیریم

با آنکه ز مــا هیچ زمــان یــاد نکردی
ای آنکه نرفتی دمی از یاد، کجایی؟

~ĤaŊaŊeĤ~ · 13/5/22

به صحرا بنگرم صحرا تو بینم
به دریا بنگرم دریا تو بینم

moh@mad · 14/5/22

حنانه سادات هاشمی گفت:
به صحرا بنگرم صحرا تو بینم
به دریا بنگرم دریا تو بینم

بر سر کوی دلارام به جان میگردم
روز و شب در پی دل گرد جهان میگردم
غم دوران جهان کرد مرا پیر و چه غم
بخت اگر یار شود باز جوان میگردم

~ĤaŊaŊeĤ~ · 14/5/22

باز باران با ترانه
باگوهرهای فراوان
می‌خورد بر بام خانه
یادم آرد روز باران
گردش یک روز شیرین
خوب‌و شیرین
توی جنگل‌های گیلان
کودکیده ساله بودم
شاد و خرم، نرم و نازک
چست و چابک، با دو پای کودکانه
میپریدم از سر جو
دور میگشتم ز خانه
و....

این رو دیگه همه بلندهستند، دستم خسته شد

moh@mad · 14/5/22

حنانه سادات هاشمی گفت:
باز باران با ترانه
باگوهرهای فراوان
می‌خورد بر بام خانه
یادم آرد روز باران
گردش یک روز شیرین
خوب‌و شیرین
توی جنگل‌های گیلان
کودکیده ساله بودم
شاد و خرم، نرم و نازک
چست و چابک، با دو پای کودکانه
میپریدم از سر جو
دور میگشتم ز خانه
و....

این رو دیگه همه بلندهستند، دستم خسته شد

باد که بیاید باران که بیاید
تو باید به عمد از میان آوازهای کودکان بگذری
چترت را کنار ایستگاهی در مه فراموش کن
خیس و خسته به خانه بیا
نمی‌خواهم شاعر باشی باران باش

~ĤaŊaŊeĤ~ · 14/5/22

عقل، آب عشق به يک جو نمي رود
بيچاره من که ساخته از آب و آتشم

SelmA · 14/5/22

بس جور کشیدیم , در این ره که بریدیم
المنته لله که به مقصود رسیدیم

b_a244 · 20/5/22

Ghoolagh گفت:
بس جور کشیدیم , در این ره که بریدیم
المنته لله که به مقصود رسیدیم

برآی ای آفتاب صبح امید

که در دست شب هجران اسیرم

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

عضو تازه وارد انجمن

کاربر ممتاز

مدیر تالار بیوگرافی

دستیار تالار کتاب گویا

کاربر ممتاز

دستیار تالار کتاب گویا

کاربر ممتاز

دستیار تالار کتاب گویا

مدیر تالار بیوگرافی

عضو تازه وارد انجمن

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین