مشاعره با حرف گ

~ĤaŊaŊeĤ~ · 20/10/21

گلی گم کرده ام در باغ هستی
خودت را لوس نکن آن گل تو نیستی

moh@mad · 4/11/21

حنانه سادات هاشمی گفت:
گلی گم کرده ام در باغ هستی
خودت را لوس نکن آن گل تو نیستی

گفتی مرا که چونی در روی ما نظر کن
گفتی خوشی تو بیما زین طعنه ها گذر کن

مولانا

گفتی اندر خواب گه گه روی خود بنمایمت
این سخن بیگانه را گو کاشنا را خواب نیست

دهلوی

گوش دلی کجاست که از چاه بشنود
پژواک خستگی و طنین ملال تو
شاید ز رمز و راز به اعجاز می رسد
از شب کسی بپرسد اگر حسب حال تو

حسین منزوی

SONIA.K · 4/11/21

گــل بــــی رخ یـــار خـــوش نباشـــد
بــی بـــاده بهـــار خـوش نبـاشــد
گرچه پیرم تو شبی تنگ در آ*غو*شم گیر
تا ســـحرگــه ز کـنـار تـو جــوان برخـیزم
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع
سخت می گیرد جهان با مردمان سخت کوش
گفتم که خطا کردي و تدبير نه اين بود
گفتا چه توان کرد که تقدير چنين بود
گلي که تربيت از دست باغبان گرفت
اگر به چشمه ي خورشيد سرکشد خود روست
گر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و سـ*ـاقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم
گر به کاشنه رندان قدمی خواهی زد
نقل و شعر شکرین و می بی غش دارم

moh@mad · 4/11/21

SONIA.K گفت:
گــل بــــی رخ یـــار خـــوش نباشـــد
بــی بـــاده بهـــار خـوش نبـاشــد
گرچه پیرم تو شبی تنگ در آ*غو*شم گیر
تا ســـحرگــه ز کـنـار تـو جــوان برخـیزم
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع
سخت می گیرد جهان با مردمان سخت کوش
گفتم که خطا کردي و تدبير نه اين بود
گفتا چه توان کرد که تقدير چنين بود
گلي که تربيت از دست باغبان گرفت
اگر به چشمه ي خورشيد سرکشد خود روست
گر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و سـ*ـاقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم
گر به کاشنه رندان قدمی خواهی زد
نقل و شعر شکرین و می بی غش دارم

گوشه‌گیران زود در دل‌ها تصرف می‌کنند
بیشتر دل می‌برد خالی که درکنج لـ*ـب است

صائب

گل از پیراهنت چینم که زلف شب بیارایم
چراغ از خنده‌ات گیرم که راه صبح بگشایم

حسین منزوی

گر چه در چشم تو مقدار ندارم لیکن
این قدر هست که درویش سر کوی توام

فروغی بسطامی

~ĤaŊaŊeĤ~ · 5/11/21

گاهی بیا به دیدن این بی قرارخود
گاهی بمان که تا من لیلا ببینمت

moh@mad · 22/11/21

حنانه سادات هاشمی گفت:
گاهی بیا به دیدن این بی قرارخود
گاهی بمان که تا من لیلا ببینمت

گوشه‌گیران زود در دل‌ها تصرف می‌کنند
بیشتر دل می‌برد خالی که در کنج لـ*ـب است.

صائب تبریزی

~ĤaŊaŊeĤ~ · 28/11/21

گفتم ز لعلِ نوش لبان پیر را چه سود
گفتا به ب*وس*ه‌ی شکرینش جوان کنند

moh@mad · 28/11/21

حنانه سادات هاشمی گفت:
گفتم ز لعلِ نوش لبان پیر را چه سود
گفتا به ب*وس*ه‌ی شکرینش جوان کنند

گوشه‌گیران زود در دل‌ها تصرف می‌کنند
بیشتر دل می‌برد خالی که در کنج لـ*ـب است

~ĤaŊaŊeĤ~ · 28/11/21

moh@mad گفت:
گوشه‌گیران زود در دل‌ها تصرف می‌کنند
بیشتر دل می‌برد خالی که در کنج لـ*ـب است

گل از پیراهنت چینم که زلف شب بیارایم
چراغ از خنده‌ات گیرم که راه صبح بگشایم

moh@mad · 2/12/21

حنانه سادات هاشمی گفت:
گل از پیراهنت چینم که زلف شب بیارایم
چراغ از خنده‌ات گیرم که راه صبح بگشایم

گفتم ای یار مکن با دل عاشق بازی
گفت حق است که با آتشِ ما دمسازی

گفتم این عدل نباشد که دلم ریش شود
گفت این سادگی توست که دل می بازی

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

دستیار تالار کتاب گویا

کاربر ممتاز

مدیر بازنشسته رمان ۹۸

کاربر ممتاز

دستیار تالار کتاب گویا

کاربر ممتاز

دستیار تالار کتاب گویا

کاربر ممتاز

دستیار تالار کتاب گویا

کاربر ممتاز

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین