مشاعره با حرف ب

paeez81 · 20/8/21

بـیـداد رفـت لاله بــر بـاد رفــتــه را
یـا رب خـزان چـه بـود بـهار شکفـته را

***
بـرخیز لاله بـند گـلوبـنـد خـود بـتـاب
آورده ام به دیـده گهـرهـای سفـتـه را

***
به یاد یار دیـرین کاروان گم کرده رامانم
کـه شب در خواب بـیـنـد همـرهان کاروانی را

***
بـهـاری بـود و مـا را هـم شبابـی و شکر خوابی
چه غـفلت داشتیم ای گل شبیخون جوانی را

***

استاد شهریار

moh@mad · 2/9/21

paeez81 گفت:
بـیـداد رفـت لاله بــر بـاد رفــتــه را
یـا رب خـزان چـه بـود بـهار شکفـته را

***
بـرخیز لاله بـند گـلوبـنـد خـود بـتـاب
آورده ام به دیـده گهـرهـای سفـتـه را

***
به یاد یار دیـرین کاروان گم کرده رامانم
کـه شب در خواب بـیـنـد همـرهان کاروانی را

***
بـهـاری بـود و مـا را هـم شبابـی و شکر خوابی
چه غـفلت داشتیم ای گل شبیخون جوانی را

***

استاد شهریار

بازآی ساقیا که هواخواه خدمتم
مشتاق بندگی و دعاگوی دولتم

حافظ

برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست
گویی همه خوابند کسی را به کسی نیست

ابتهاج

بعد عمری مات بودن در زمین فهمیده ام
بردن از تقدیر در قانونِ این شطرنج نیست

دهلوی

نازپری احمدی · 3/9/21

بباید هردو پا محکم نهادن

از آن پس فکر بر پای ایستادن

من اینجا چون نگهبانم تو چون گنج

تو را آسودگی باید مرا رنج...

پروین اعتصامی

moh@mad · 12/9/21

نازپری احمدی گفت:
بباید هردو پا محکم نهادن

از آن پس فکر بر پای ایستادن

من اینجا چون نگهبانم تو چون گنج

تو را آسودگی باید مرا رنج...

پروین اعتصامی

بر تو چون ساحل آ*غو*ش گشودم
در دلم بود که دلدار تو باشم
وای بر من که ندانستم از اول
روزی آید که دل آزار تو باشم

فروغ فرخزاد

بسی گفتند دل از عشق برگیر
که نیرنگ است و افسون است و جادوست
ولی ما دل به او بستیم و دیدیم
که او زهر است، اما نوشداروست...

فریدون مشیری

بگفتم حال دل گویم از آن نوعی که دانستم
برآمد موج آب چشم و خون دل نتانستم
شکسته بسته می گفتم پریر از شرح دل چیزی
تنک شد جام فکر و من چو شیشه خرد بشکستم

مولانا

paeez81 · 1/10/21

بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید :aiwan_light_heart:

از یار آشــنا نفس آشــنا شنید

«حافظ»

~ĤaŊaŊeĤ~ · 21/10/21

به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت
که تندرست ملامت کند چو من بخروشم

moh@mad · 22/10/21

حنانه سادات هاشمی گفت:
به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت
که تندرست ملامت کند چو من بخروشم

بس که ما خون جگر خوردیم از دست غمت
جان ما خون گشت و دل در موج خون انداختیم

عراقی

ﺑﺮﺧﯿﺰ ﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﺎ ﺷﺮﺍﺑﯽ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ
ﺯﺍﻥ ﭘﯿﺶ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻧﻪ ﺗﺎﺑﯽ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ

خیام

باد آمد و گل بر سر میخواران ریخت
یار آمد و می در قدح یاران ریخت

مولانا

~ĤaŊaŊeĤ~ · 5/11/21

بی تو ای صاحب زمان بی قرارم هر زمان
از غم هجر تو من دلخسته ام
همچو مرغی بال و پر بشکسته ام

~ĤaŊaŊeĤ~ · 11/11/21

بهشت است آن ندانم یا بهار است

غلط کردم غلط، دیدار یار است

moh@mad · 12/11/21

حنانه سادات هاشمی گفت:
بهشت است آن ندانم یا بهار است

غلط کردم غلط، دیدار یار است

برنیامد از تمنای لـ*ـبت کامم هنوز
بر امید جام لعلت دردی آشامم هنوز

حافظ

برنیامد از تمنای لـ*ـبت کامم هنوز
بر امید جام لعلت دردی آشامم هنوز

مولانا

بس که ما خون جگر خوردیم از دست غمت
جان ما خون گشت و دل در موج خون انداختیم

عراقی

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر ممتاز

اخراج شده

کاربر ممتاز

کاربر نیمه حرفه‌ای

دستیار تالار کتاب گویا

کاربر ممتاز

دستیار تالار کتاب گویا

دستیار تالار کتاب گویا

کاربر ممتاز

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین