مشاعره با اشعار فاضل نظری

moh@mad · 9/6/21

mobina .hf گفت:
سرزمین مادری، رویای اجدادی کجاست؟
مردم این شهر می‌پرسند آبادی کجاست؟

ما به گرد خویش می‌گردیم آه ای ساربان!
آرمان‌شهری که قولش را به ما دادی کجاست؟

ای رسولِ عقل! ما را بگذران از نیلِ شک!
گر تو موسی نیستی موسای این وادی کجاست؟

خنده‌های عیش ما جز خودفراموشی نبود!
این هم از سرخوشی که فرمودی! بگو شادی کجاست؟

باد در فکر رهایی روی آرامش ندید!
راه بیرون رفتن از زندان آزادی کجاست؟

#فاضل نظری

تو آهوی رهای دشت های سبزی اما من
پلنگ سنگی دروازه های بسته ی شهرم

BARAN :) · 12/6/21

moh@mad گفت:
تو آهوی رهای دشت های سبزی اما من
پلنگ سنگی دروازه های بسته ی شهرم

ما به گرد خویش می‌گردیم آه ای ساربان!
آرمان‌شهری که قولش را به ما دادی کجاست؟

ای رسولِ عقل! ما را بگذران از نیلِ شک!
گر تو موسی نیستی موسای این وادی کجاست؟

moh@mad · 28/6/21

BARAN :) گفت:
ما به گرد خویش می‌گردیم آه ای ساربان!
آرمان‌شهری که قولش را به ما دادی کجاست؟

ای رسولِ عقل! ما را بگذران از نیلِ شک!
گر تو موسی نیستی موسای این وادی کجاست؟

تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است
چه سرانجام خوشی گردش دنیا دارد
عشق رازی‌ست که تنها به خدا باید گفت
چه سخن‌ها که خدا با من تنها دارد

paeez81 · 28/6/21

دیگر سراغ خاطره های مرا مگیر
خاکستر گداخته را زیر و رو مکن

moh@mad · 27/7/21

paeez81 گفت:
دیگر سراغ خاطره های مرا مگیر
خاکستر گداخته را زیر و رو مکن

نیستی کم نه از آینه نه حتی از ماه
که ز دیدار تو دیوانه ترم تا از ماه
من محال است به دیدار تو قانع باشم
کی پلنگی شده راضی به تماشا از ماه

paeez81 · 31/7/21

هم دعا کن گره از کار تو بگشايد عشق
هم دعا کن گره تازه نيفزايد عشق

قايقي در طلب موج به دريا پيوست
بايد از مرگ نترسيد ،اگر بايد عشق

عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم
شايد اين بـ*ـو*سه به نفرت برسد ،شايد عشق

شمع افروخت و پروانه در آتش گل کرد
مي توان سوخت اگر امر بفرمايد عشق

پيله‌ي عشق من ابريشم تنهايي شد
شمع حق داشت، به پروانه نمي آيد عشق

Sh@bnam · 31/7/21

paeez81 گفت:
هم دعا کن گره از کار تو بگشايد عشق
هم دعا کن گره تازه نيفزايد عشق

قايقي در طلب موج به دريا پيوست
بايد از مرگ نترسيد ،اگر بايد عشق

عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم
شايد اين بـ*ـو*سه به نفرت برسد ،شايد عشق

شمع افروخت و پروانه در آتش گل کرد
مي توان سوخت اگر امر بفرمايد عشق

پيله‌ي عشق من ابريشم تنهايي شد
شمع حق داشت، به پروانه نمي آيد عشق

قطره‌ای قصد نشان دادن دریا دارد
تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است
چه سرانجام خوشی گردش دنیا دارد
عشق رازی‌ست که تنها به خدا باید گفت
چه سخن‌ها که خدا با من تنها دارد

paeez81 · 31/7/21

دیگر سراغ خاطره های مرا مگیر
خاکستر گداخته را زیر و رو مکن

Alone.wolf · 31/7/21

paeez81 گفت:
دیگر سراغ خاطره های مرا مگیر
خاکستر گداخته را زیر و رو مکن

ناگزیر از سفرم، بی سرو سامان چون باد
به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد

moh@mad · 1/8/21

Alone.wolf گفت:
ناگزیر از سفرم، بی سرو سامان چون باد
به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد

دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت
آه از آیینه که تصویر تو را قاب گرفت
خواستم نوح شوم، موج غمت غرقم کرد
کشتی‌ ام را شب طوفانی گرداب گرفت

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر ممتاز

حامی انجمن رمان ۹۸

کاربر ممتاز

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر ممتاز

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر فعال انجمن

کاربر نیمه حرفه‌ای

حامی انجمن رمان ۹۸

کاربر ممتاز

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین