نقد و بررسی رمان چوبین آفر
به نام آن که تن را نور جان داد
خرد را سوی دانایی عنان داد
"رمان چوبین آفر عاشقانهای فوق احساسی بود."
از لحظه شروع که با به تصویر کشیدن محیط آغاز شد و به حس آفر و پدرش ختم شد استارت احساسی بودن این رمان کلید خورد. درد و دل هایی که آفر با پدرش میکرد و دلسوزی هایی که مرجان برای دوستش میکرد هم به خوبی نوعی از عشق را نشان داد. در کل میشود گفت توصیفات لحظهای به خوبی با قلمی زیبا و راوی مناسب و یکدست به تصویر کشیده شده بود. منتها با این حال توصیفات کاملا بی نقص نبود. وقتی آفر "گرفتن یقهی مانتوی مرجان" را قید کرد میتوانستید رنگ، زبری یا نرمی و یا در کل اطلاعاتی از قبیل تیپ و قیافهی مرجان بدهید. نه فقط مرجان بلکه ما هیچ اطلاعات تصویری از سرگرد، یا پدر آفر نداریم. متوجه هستم که اینها شخصیت های اصلی و ماندگار نبودند ولی اگر اشارهای کوتاه به اینها هم میشد کارتان خیلی حرفهای تر جلوه میکرد. ولیکن با این وجود در مواردی هم خوب عمل میکردید به طور مثال توصیفاتی که کم کم از آفر وارد شد و توصیفات خانه مرجان زیبا و اصولی بود. در کل فضاسازی شما در حد میانه بود و جای پیشرفت داشت. موضوع بعدی مهم در اثر شما، سیر رمان بود. در ابتدا سیر تند بود! یعنی به طوری که آفر چند لحظه بعد از دیدن مرگ پدرش آن را قبول کرد و حتی آن را به زبان اورد. میدانم که این عکس العملی منطقیست اما پس از گذر زمان! به همین علت رفتارها و حرف های مرجان و آفر در ابتدا کمی غیر قابل باور بود. همچنین اسم های آفر، سورن و آرسو هم کمی از باور پذیری رمان شما کاسته بود. همانطور که قید کردم چوبین آفر رمانی احساسیست که با اسمی نو و خلاقانهای که دارد میتواند مخاطبان بسیاری را جلب کند ولیکن تناقصی که به وجود میاید این است که چطور با وجود این احساس خواهرانه قوی بین مرجان و افر، افر او را رها کرد و رفت؟! سه سال بی اطلاعی کمی غیر واقعی نیست؟ سه سالی که به خوبی در متن جای دادید و غیر مستقیم قید کردید. در چوبین آفر شخصیت پردازی آفر به خوبی انجام داده شده بود. طوری که بدون اشاره مستقیم اخلاق و رفتار او به عنوان دختری شاد که حالا در غم مرگ پدرش گرفتار انتقام و روحی زخم خورده شده، قابل درک بود. ولی بقیه شخصیتها حداقل تا به اینجا حضور پایداری نداشتند. چوبین آفر تا به حال اتفاقات اجتماع را به تصویر کشیده بود و به ژانر اجتماعی شباهت داشت و ایدهی جدیدی نداشت ولی خوشبختانه رمان در ابتدای کار است و هنوز ماجرا دارد.
در این رمان دیالوگها و مونولوگها از نظر ظاهری حجم یکسانی داشتند ولیکن در باطن نه! اتفاقات و اطلاعات مهم در مونولوگها رخ میداد و اصولا دیالوگها صحبت هایی ساده را نشان میدادند و همچنین مشکل دیالوگها این بود که آنها در اصل لحن عامیانه داشتند ولی گه و گاه به متن ادبی نزدیک میشدند. هر چند این را هم لحاظ شویم که بزرگترین نقطه قوت بیان احساسات و دیالوگها بیان حس کاراکترها قبل صبحتها بود.
به طور مثال:
لـ*ـب های خشک شده ام را باز کردم و زمزمه کردم:
-چگونه؟ *لحن ادبی در کنار عامیانه* کمکم میکنی؟!
مرجان با همان لبخند نابش که همیشه مزین صورت معصومش بود ارام لـ*ـب زد:
-حتما عزیزم، تا لحظه آخر!
فراموش نشود که حتی کلیشهای ترین موضوعها هم میتوانند تبدیل به بهترین رمانها شوند. آفر کسی بود که مادر نداشت و علت این موضوع قید نشده بود. آفر دختری بود که مثل اکثر دختر های نقش اول رمانها در ناز و نعمت بزرگ شده بود و حالا یکدفعه با مرگ پدرش و بیرون آمدن از کارش به فکر انتقام افتاده. احساس میکنم هدف نویسنده جلوه دادن عشقی در حین یک انتقام را دارد و امیدوارم در انتهای رمان به هدفش برسد. خلاصه پر ابهام و چالش برانگیز بود و مقدمه شما هم جای کار و پیشرفت دارد.
حرف دیگری نیست و فقط میتوانم در کلام آخر بگویم پشت رمان چوبین آفر یک تلاش و پشتکار قوی خوابیده و به عنوان دومین تجربهی یک نویسنده مطمئنا کار خوبیست.
نویسنده با کسب تجربه و خواندن و نوشتن بیشتر در آینده نزدیک پتانسیل این را دارد که اثری بی نقص خلق کند.
همانطور که استیون کینگ میگویند:
اگر زمان برای خواندن نداشته باشی، زمان یا ابزار برای نوشتن هم نخواهی داشت.
قصد من به هیچوجه تخریب نبود و امیدوارم درپیشرفت نویسنده موثر بوده باشم.
نکته: این رمان تا پست "بیست و دو" توسط بنده نقد شده است.
پایان.
1399/9/21
فاطمه بیابانی
حنانه سادات میرباقری
حنانه سادات میرباقری
کادر نقد رمان 98